رسته‌ها
تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 34 رای
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 34 رای
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
20
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sahareft
sahareft
1392/05/15

کتاب‌های مرتبط

کجا بجویم تو را ؟
کجا بجویم تو را ؟
5 امتیاز
از 1 رای
گبسک رباخوار
گبسک رباخوار
4.4 امتیاز
از 39 رای
بوف کور پشت گلی
بوف کور پشت گلی
3.7 امتیاز
از 3 رای
اسارت بشر
اسارت بشر
4.3 امتیاز
از 48 رای
بی کسان
بی کسان
3.3 امتیاز
از 3 رای
جزیره وحشت
جزیره وحشت
4.2 امتیاز
از 49 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...

تعداد دیدگاه‌ها:
187
[quote='tankamanee']...
مرا از مرگ هراسی نیست
مرا از با تو بودنها هراس هست
کاش نبودی تو
تو تمام خاطرات
بر باده رفته من بودی
نیسم آرام می ورزید
تا ابرها به حرکت افتادن
حرکتی به سمت جنوب
صدای غرش ابرها
مرا وحشت زده میکرد
صدای تو را به یاد می آوردم
صدایت را از روی عشق نبود
از روی هوایت بود
از روی تپشهای تند باد قلب بود
هوایت هم مثل زمستان سرد بود
سرد به سان یک مرده
مرده ای مثل من.........
[/quote]
محسن گرامی
چقدر برام لذت بخشه که می بینم این داستان همچنان برای شما محرک سرودن و گفتن و گفتنه...
پاینده باشید :)
[quote='mohammad_ebrahimian']سلام بر دوستان.
من تقریبا عضو جدید کتابناک هستم و شاید این از اولین کامنت های من باشه.
..............هروقت یک اتاق خالی باشه و یک قاب پنجره ی بدون ابعاد طلایی یاد داستان شما می افتم.
به خاطر اینکه کل داستان با یک پنجره بود و ابزار اصلی داستان قاب پنجره....[/quote]
محمد عزیز
سپاس از بیان نظرت...و البته خوشحالم که هروقت یک اتاق خالی باشه و یک قاب پنجره ی بدون ابعاد طلایی یاد این داستان خواهی افتاد.
بنظرم این تاثیر خیلی زیادیه....
در هر صورت...سپاس ار همراهیت...
شاد باشی...
[quote='tankamanee']دوتایی باهم جمع شدین یکی در حال وارونه نگاه کردن به دنیاست و اون یکی هم داره اتیش میزنه همه غم وغصه هاشو و البته دقت بیشتر میخواهد که متوجه میشه ادم یه شکل خاصی دیگه هست و شاید خاطراتش هست که تنها با دود فراموش میشه ...
..............
مرا از مرگ هراسی نیست
مرا از با تو بودنها هراس هست
کاش نبودی تو
تو تمام خاطرات
بر باده رفته من بودی
.................
.....
سرد به سان یک مرده
مرده ای مثل من.........
[/quote]
محسن جان همنام عزیزم
واقعا ازت درخواست میکنم حتما این مسیر شعری که به شعر گفتار میرسه رو ادامه بدی.
چرا که حس و بیان خیلی خوبی داری....تلنگر احساسش هم با من ... ;-)
بنظرم اگه دفتری از شعرهات روی سایت آپ کنی حتما سری در سرسرای شاعران کتابناکی خواهی بود...
شاد باشی...
سلام بر دوستان.
من تقریبا عضو جدید کتابناک هستم و شاید این از اولین کامنت های من باشه.
در این داستان، لذتی برای من نبود و شوقی به من دست نداد جز حس پوچی و گیجی و منگی و ناراحتی که در طول داستان من در اون غوطه ور بودم.
و من همیشه فکر می کنم یک اثر، چه فیلم، چه داستان و چه موسیقی و ... باید خاطره هدف اثر رو تا روزها توی مغز خواننده (شنونده و یا بیننده) اثر نگه داره.
وقتی من فیلمی رو می بینم و بارها و بارها در شرایط مختلف یاد اون فیلم می افتم، هرچند موقع دیدنش زجر کشیده باشم، به نظر من این فیلم خوبی بوده.
حال، هروقت یک اتاق خالی باشه و یک قاب پنجره ی بدون ابعاد طلایی یاد داستان شما می افتم.
نه به خاطر پنجره، نه به خاطر اتاق و ارتفاع و ....
به خاطر اینکه کل داستان با یک پنجره بود و ابزار اصلی داستان قاب پنجره....
دوتایی باهم جمع شدین یکی در حال وارونه نگاه کردن به دنیاست و اون یکی هم داره اتیش میزنه همه غم وغصه هاشو و البته دقت بیشتر میخواهد که متوجه میشه ادم یه شکل خاصی دیگه هست و شاید خاطراتش هست که تنها با دود فراموش میشه ...;-):x
یکشنبه سوری :
" سلام ای غرابت تنهایی ، اتاق را به تو تسلیم میکنم " فروغ فرخزاد"
در یک قدمی سقوط از پنجره نشسته ام.
_ خوب ! چه میکنی ؟ میپری یا نه؟
این الاغ درونم است که میگوید. البته که گذشته افتخاری برایم نداشته و
آینده هم چیزی برایم نخواهد داشت. آینده ای که فقط کافیست یک نقطه
جذاب داشته باشد تا برایش بمانم......
این بلود کردم الان مدت زیادی که به من دست میده ..
مرا از مرگ هراسی نیست
مرا از با تو بودنها هراس هست
کاش نبودی تو
تو تمام خاطرات
بر باده رفته من بودی
نیسم آرام می ورزید
تا ابرها به حرکت افتادن
حرکتی به سمت جنوب
صدای غرش ابرها
مرا وحشت زده میکرد
صدای تو را به یاد می آوردم
صدایت را از روی عشق نبود
از روی هوایت بود
از روی تپشهای تند باد قلب بود
هوایت هم مثل زمستان سرد بود
سرد به سان یک مرده
مرده ای مثل من.........
:x:x
[quote='soheil100']
...
انتخاب دو ثانیه توسط نویسنده ، تصادفی و یا حساب شده ، از نظر قوانین فیزیکی هم کاملا درست بوده .بر اساس مکانیک نیوتونی و فرمول سقوط ازادh=(gt2)/2میشه گفت حدودا ارتفاع پنجره از سطح زمین 20 متر بوده که واسه خودکشی کاملا مناسبه.یعنی اگه نویسنده اشتباها می گفت یک ثانیه ، خیلی سوتی بود.و ارتفاع واسه خودکشی مناسب نبود.اگر هم از 3 ثانیه استفاده می کرد کار به 45متر می رسید که بیش از حد مرتقع میشد.[/quote]
واقعا دقت شما حرف نداره...
الان که این چند خط رو خوندم احساس کردم دارم نت برداریهای یه کاراگاه خصوصی خیلی جدی و منطقی رو می خونم که روی یه پرونده کار میکنه
یا یه گزارش پزشکی قانونی...
[quote='soheil100']
نقل قول از sahareft:نقل قول:
sagaro:
....... . مشخص است که زمان زیادی با دقت و وسواس به گزینش و چینش کلمات و افعال صرف شده ولی می شد اوج هنر را در توصیف آن دوثانیه بکار برد . توصیف دوثانیه ای که با دیدن دریچه ای از امید ........
انتخاب دو ثانیه توسط نویسنده ، تصادفی و یا حساب شده ، از نظر قوانین فیزیکی هم کاملا درست بوده .بر اساس مکانیک نیوتونی و فرمول سقوط ازادh=(gt2)/2میشه گفت حدودا ارتفاع پنجره از سطح زمین 20 متر بوده که واسه خودکشی کاملا مناسبه.یعنی اگه نویسنده اشتباها می گفت یک ثانیه ، خیلی سوتی بود.و ارتفاع واسه خودکشی مناسب نبود.اگر هم از 3 ثانیه استفاده می کرد کار به 45متر می رسید که بیش از حد مرتقع میشد.[/quote]
سهیل جان واقعا این طنز پنهانت رو دوست دارم. :))..هنچنین این علاقه تو به فیزیک شگفت آوره.... 8-)
ممنون از مهر فراوانت...

[quote='sahareft']نقل قول:
sagaro:
....... . مشخص است که زمان زیادی با دقت و وسواس به گزینش و چینش کلمات و افعال صرف شده ولی می شد اوج هنر را در توصیف آن دوثانیه بکار برد . توصیف دوثانیه ای که با دیدن دریچه ای از امید ........[/quote]
انتخاب دو ثانیه توسط نویسنده ، تصادفی و یا حساب شده ، از نظر قوانین فیزیکی هم کاملا درست بوده .بر اساس مکانیک نیوتونی و فرمول سقوط ازادh=(gt2)/2میشه گفت حدودا ارتفاع پنجره از سطح زمین 20 متر بوده که واسه خودکشی کاملا مناسبه.یعنی اگه نویسنده اشتباها می گفت یک ثانیه ، خیلی سوتی بود.و ارتفاع واسه خودکشی مناسب نبود.اگر هم از 3 ثانیه استفاده می کرد کار به 45متر می رسید که بیش از حد مرتقع میشد.;-)

mahooooooor:
" عبور باید کرد و هم نورد افقهای دور باید شد " سهراب سپهری
" سلام ای غرابت تنهایی ، اتاق را به تو تسلیم میکنم " فروغ فرخزاد
" و مردی که اکنون با دیوارهای اتاقش آوارِ آخرین را انتظار م یکشد " احمد شاملو
" میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ایست. چرا نگاه نکردم؟ " فروغ فرخزاد
" تمام نا تمام من " شهیار قنبری
درس های زیادی در کلام این عزیزان است که در این داستان به آن ها اشاره شده،باشد که فراگیر شود.....

sagaro:
خوش ندارم از چنین متنی قطعه ای را چون قصاب گرسنه سر ظهر کشتارگاه جدا کنم و یا به مانند عتیقه چی ها ذره بین بدبینی بردارم از پی رگه ها و زدگی ها و نیز ادای روشنفکران دم غروب کافه ها را درآوردن . آنچه در دلم خلیده را دلی میگویم :
به گمان من اشاره اصلی داستان به تنهایی است . تنهایی ای که موثر از سرعت سرسام آور تغییرات است و در لحظه ای فرد پی می برد به جدا افتادگی خویش . سوا ، جدا و غریب ، از همه چیز و میان همه کس . پنجره استعاره ی خوبی است برای این دیدن از منظری جدا و استاد اشاره ای شاید به گذشته ای که در آن نمو کرده ایم و رد خود را در ما با آفرینش خویشی بیگانه در نهادمان باقی گذاشته . ردی پاک نشدنی . عجیب ، این نوشته حال و هوای بیگانه ی کامو و چرخدنده ی سارتر را در من زنده کرد . اینکه چرا تلخ مینویسیم و سرد و خاکستری سوالیست که پاسخش را خواننده باید در بطن همان تنهایی پیدا و پنهان لابلای داستان بجوید . مرگ اعتماد ها ، عشق ها و طلوع هر روزه ی حسرت ها و غربت و غربت و غربت . به راستی اشاره ی خوبیست به فتوریسم و آینده ای که محو است و تار و مه آلود در جهانی که لغزیدن به دمی بسته است و به تصمیمی که شاید گیرنده اش ما نباشیم . اینجا جاییست که انتخاب مرگ نوعی دهان کجی به همه آنان میشود که در پایین پنجره به روزمره گی ، بی عشقی و حیات نباتی خو کرده اند . به راستی چرا عشق را این قدر سخت کرده ایم و زندگی را دست نایافتنی؟ عبور سرد چرخهای آهنین تکنولوژی را در نثر قاطع وکوبنده داستان میتوان دید بی هیچ اشارتی به زمان . من نیز تلخ مینویسم و بارها از خودم پرسیده ام چرا ؟؟؟ بیرون را که مینگرم آن گونه می بینم که مرارت ها ، بی عدالتی ها و حماقت های بشری صف کشیده اند به چپاول "من " و درون را که مینگرم چراغ امید سرابیست بس دور و گردابی چنین حائل ....
از جهت خلق یک اثر مشترک که حتمن و لزومن باید از یکدستی خاصی برخوردار باشد که جابجایی قلم ها و کنش واژه ها توی ذوق خواننده نزند کاریست بیش از 50 درصد موفق . اینرا به حسب توقعم از دو عزیز میگویم نه مقایسه با یک الگوی ذهنی . مشخص است که زمان زیادی با دقت و وسواس به گزینش و چینش کلمات و افعال صرف شده ولی می شد اوج هنر را در توصیف آن دوثانیه بکار برد . توصیف دوثانیه ای که با دیدن دریچه ای از امید در چشم دخترکی یا مردی آوار دیرگاه ندامت در جان می خلد . میشد روی بعد روانکاوانه ی داستان کلید کرد و همانطور که با توصیف عالی محیط و فضا و اشیا و حالات روحی پیش از اقدام ،خواننده را با خود همراه کرده اید به نیاز غریضی وی برای دانستن آن حس غریب پاسخ گویید . میان عکس روی قاب لجن کده ی زمین شدن و حضور در بلندای قربانگاه پنجره (که پیرامیدهای آزتک و قربانی هایش را تداعی میکند) جای توصیف آن دوثانیه خالیست . و دیگر اینکه کاملن می فهمم ذوقی را که در تک تک لحظات برای عرضه ی اثر هنری وجود دارد ولی گاهی این اسب چموش را لگامی باید . شبح نامریی تنگی زمان را به کناری بیندازید عزیزان و با هنری که در شما سراغ هست سوژه هایتان را در کارگاه به تیغ کوته نویسی نسپارید . من تشنه ی یک رمان پیچیده هستم از شمایان و لابد من ها نیز .
نکته ظریف همین است که خودکشی اثر است در داستان نه موثر . تحفه ای هم نثار قلم و سخاوتتان در اشتراک مخلوقتان در آخر :
فراموشم شد . اشاره به تکبربیرونی ها و آن قسمت برجسته پشت بدن عالیست . استعاره از اینکه شاهد چه نگاه های حریص ، ریشخندآلود و مکار و ریاکاری بوده که زبان تعریفش را فاقد ...
تمام ناتمام من...
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک