تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
آپلود شده توسط:
sahareft
1392/05/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...
از قاب چشمانم به پنجره.
از پنجره به شهر .
از شهر به قاب پنجره ات و از پنجره ات به قاب دو نی نی چشمت که هر روز مرا میپاید...
(ازمتن کتاب)
حالا چه شکلی می شود اگر ببیند با پاره های تنش چه کار کرده ام.
عیبی ندارد که، در عوض کلی شکل های تازه از خودم می سازم.
دوباره از قابها بیرون می پرم.
قاب بوم تو. قاب آینه توالت تو. قاب پنجره اتاق تو. قاب کائوچویی عینکت. قاب عکس آنروز توی آفتاب. قاب بین دو شست و سبابه دستهای تو .
و تو توی هیچ قابی دیگر نمی توانی تنم را بچپانی.
(از متن کتاب)
.....
ولی
باکدام کبوتر سفیدپر
نیست کبوتری
بوی سیاهی کلاغهارا گرفته
صدایشان در هفت آسمان میپیچد
خراش برداشته آسمان
از خراشش
سیل جاریست
بال باید زدتنها
تنها...
شرمنده بانو سحر عزیز ،دیگه لحظه ای گل کرد این احساسات !!
برای محسن عزیز .. همنام گرانبها
ظرافت طبعت را بسیار دوست دارم....
سپاس برای همدلی ات....
شاد باشی...
محسن گرامی گل کردن احساسات به این زیبایی شرمندگی ندارد
مزین می کنید این صفحه رو
سپاس
[/quote]
این نظر را میدم که هم تشکر ویژه کرده باشم؛ و هم نظر در مورد کتاب دوباره داده باشم ...;-)
مرسی؛نظر لطفتون ...
سپاس از لطف و بزرگواری شما؛ محسن عزیز وسحر گرامی .......:x
امید که در داستان بعدی خواستید بنویسد از این یک و دو و سه دیگه استفاده نکنید..."البته این نظر من هستش"...;-)
موفق وشاد باشید همیشه ...........:x:x
تنها به کجا پریدن؟
به کجا پرواز کردن؟
پریدن از قفس
برای نفس کشیدن
ولی
باکدام کبوتر سفیدپر
نیست کبوتری
بوی سیاهی کلاغهارا گرفته
صدایشان در هفت آسمان میپیچد
خراش برداشته آسمان
از خراشش
سیل جاریست
بال باید زدتنها
تنها...
شرمنده بانو سحر عزیز ،دیگه لحظه ای گل کرد این احساسات !![/quote]
محسن گرامی گل کردن احساسات به این زیبایی شرمندگی ندارد ;-)
مزین می کنید این صفحه رو
سپاس
.....
ولی
باکدام کبوتر سفیدپر
نیست کبوتری
بوی سیاهی کلاغهارا گرفته
صدایشان در هفت آسمان میپیچد
خراش برداشته آسمان
از خراشش
سیل جاریست
بال باید زدتنها
تنها...
شرمنده بانو سحر عزیز ،دیگه لحظه ای گل کرد این احساسات !![/quote]
برای محسن عزیز .. همنام گرانبها
ظرافت طبعت را بسیار دوست دارم....
سپاس برای همدلی ات....
شاد باشی...
.
گفته میشه هیچ چیز به اندازه یه اسکلت فیل ، یه فیل را نمی ترسونه.واقعیتش اینه هیچ چیز هم به اندازه (نابودی) موجب دراماتیزه شدن یک داستان کوتاه نمیشه................
.........و هم این کد را به خواننده میده که با شخصیتی رو به رو هستیم که رفلکس تنش های بیرون را در خودش خالی می کنه.
نکته سنجی های نویسندههای عزیز ما بی نظیره(ام.میدانم در نرمی کف پایم یک
خط عمیق افتاده. همیشه این خط صورتی را دوست داشتم)
به هر جهت داستان ساختار نو و پیچیده ای داره و حرف واسه گفتن.من به دو نویسنده عزیزمون تبریک میگمو هنوز این سئوال مهم را می پرسم چراسحر از حق خودش دفاع نمیکنه و سعی کنه اسم خودش را اول بنویسه
موفق باشید و موید.[/quote]
.....همیشه در نقدهایم که مربوط به آثار سهیل عزیز بوده از دقت نظر ایشان بسیار گفته ام....این دقت فقط در نوشتن نیست و حالا اثبات مبشود که در خواندن هم بسیار دقیق است...
سهیل عزیز آنقدر دقیق گفتی که حرفی باقی نگذاشتی...
بله همچنانکه دیده میشود وقتی دو زبان به هم نمیتوانند آنچنان نزدیک شوند که یکسان باشند پس از زبان مکمل استفاده کردیم تا به تکاملمان کمک کند و اثر را پیش برد.
همچنانکه بدرستی فهمیدی قسمت مونث و مذکر را از هم جدا کردیم و سعی بر این نشد که اثر را تک جنسیتی کنیم.
هر دو بدون مخالفت با نثر یکدیگر اجازه دادیم اثر خودش از تقابل ابتدایی به تکامل و در هم رفتگی برسد. این البته از مرگ به زندگی ختم شد و از هر تهمت تبلیغ خودکشی به عشق و زندگی رسید.( بالاخره مولف را کشتم...!! )
برای خط سیر داستان قوانینی گذاشتیم و تا انتها با از خود گذشتگی به آن پایبند بودیم. هر دو فقط و فقط با ای میل به درک زبان رسیدیم و این بنظرم مشکلترین قسمت کار مشترک کارگاهی بود که از عهده اش برآمدیم.
همچنانکه میدانی در کارگاه داستان نویسی افراد با داشتن صدا و دیدن چهره و خواندن بسیار از یکدیگر بسختی همزبان میشوند ...ولی خوشبختانه ما فقط با ای میل به این مهم دست یافتیم.
کار سختی بود...وخیلی انرژی گرفت و خیلی خوانده شد ... و خوشحالم نویسنده دقیقی در کتابناک ، یعنی سهیل عزیز این اثر را پسندیده...
شاد باشی سهیل جان و سپاس از تو...هر سوالی باشد نویسندگان کتاب پاسخ خواهند داد....
.
دوباره و دوباره نقدتون رو خوندم
وقتی چنین برخوردهایی با اثر از طرف مخاطب می بینم انگار خستگی از ذهنم در میره
باز هم سپاسگزارم از سهیل گرامی
و نیز از همه همراهان "تمام ناتمام من..."