تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
آپلود شده توسط:
sahareft
1392/05/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...
باز هم بنویسید ؛ به قول اردلان سرفراز عزیز:
تو که دستت به نوشتن آشناست
........
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس[/quote]
برای گرانقدر دوست ادب پرورم جناب پرشیا
وقتی دل به تپش می افتد و دو ثانیه تا کف کوچه فاصله دارم و در لحظه ای که آخرین نقطه تنم از قاب پنجره جدا شده ،کسی را در قابی دیگر میبینم که به من می اندیشد...خوب چه بهتر که زمان به عقب باز گردد و بمانم...
دوست عزیزم این ماندن میتواند برای تو باشد...از قابی دیگر...
به پاست مانده ایم...
شاد باشید و مانا...
.
کاش نویسنده کمی حوصله به خرج میداد نه اینکه صفحات را خودش پر کند.!
یا اینکه کل کتاب را یکجا در قسمت نظرات بنویسید دیگر چه نیازیست به آپ کردن کتاب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/quote]
برای دوست گرانمایه خانم ترانه
ضمن احترام بسیار برای نظر شما خانم ترانه ، عرض میکنم گاهی خالق یک اثر شگفت زده و عاشق مخلوق خود میشود.
با اینکه در این اثر سعی شد در سبک مدرن و با گرایش به .... ، کتابی بنویسیم در هر صورت کار به جملات کلیدی و چند وجهی کشیده شد.که وامی از رمانتیستهاست.
و همین باعث شد جملات کلیدی و یا کل کتاب ، از دید شما دوشیزه/بانوی گرانقدر در صفحه نظرات نوشته شود. ( که شاید از دید شما شایسته نباشد) اما دو نویسنده بنظر می آید اثر خود را بسیار دوست دارند.مانند هر نویسنده دیگری و این باعث میشودجملات چند وجهی کتاب را _ برای دل خودشان هم که شده _ بنویسند و بنویسند و بنویسند....
دوست گران، ما که حقیریم اما ایزد هم گاهی از مخلوق خودش شگفت زده میشود. و میگوید : فتبرک الله.......
شاد زی....
چند وقتی هست که دیدگاه های این کتاب را مطالعه می کنم اما متاسفانه فرصت نکردم خود کتاب را مطالعه کنم.
قطعآ پس از چند بار مطالعه، نقدی را ارائه خواهم کرد.
باید بجوئیم تا بیابیم از آن رد پا " :baaa:
...از دیدن مَستر پیسِ من متاثر نشدی.
مهم نیست،
در عوض من آن بیرون یک دوست پیدا کردم که از برق نگاهم می خوانَد خودش را.
باز هم بنویسید ؛ به قول اردلان سرفراز عزیز:
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ی ماست
بنویس هر چه که ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
جناب persica1400 گرامی
این باعث افتخار بنده است :)
کاش نویسنده کمی حوصله به خرج میداد نه اینکه صفحات را خودش پر کند.!:-((!)
یا اینکه کل کتاب را یکجا در قسمت نظرات بنویسید دیگر چه نیازیست به آپ کردن کتاب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حال، هروقت یک اتاق خالی باشه و یک قاب پنجره ی بدون ابعاد طلایی یاد داستان شما می افتم.
نه به خاطر پنجره، نه به خاطر اتاق و ارتفاع و ....
به خاطر اینکه کل داستان با یک پنجره بود و ابزار اصلی داستان قاب پنجره....[/quote]
محمد گرامی
ممنون که برای داستانمون وقت گذاشتی و نظرتو دادی :)
...این قاب پنجره هم نسبت طلایی ندارد. پریدن ازش برایم دیگر فرقی نمیکند.
ولی ممکن است بوی گند توالت برایم روز متفاوتی را نوید دهد. روزی که مثل همیشه نیست. حداقل در گندی اش.
(ازمتن کتاب)