رسته‌ها
درفش کاویان
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 454 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 454 رای
دفتر شعری از حمید مصدق

نمی پویم من این ره را
که آرامش
نه در رزم است
که در بزم است و با جام است!
سخنها کار خود می کرد
میان جمع موج افتاد
شدند اندیشه ها سرگشته در گردابی از تردید
سپاه یاس در کار تسلط بود
بر امید
چه باید کرد ؟
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
42
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hamid
hamid
1400/09/08

کتاب‌های مرتبط

غرب غربت
غرب غربت
4.9 امتیاز
از 16 رای
مار در شاهرگ باور شهر
مار در شاهرگ باور شهر
2 امتیاز
از 1 رای
مینویسم از دل
مینویسم از دل
4 امتیاز
از 4 رای
لیله القدر
لیله القدر
3 امتیاز
از 3 رای
گاهان: دفتر شعر
گاهان: دفتر شعر
3.7 امتیاز
از 3 رای
هم سایه خدایان: دفتر شعر
هم سایه خدایان: دفتر شعر
3.7 امتیاز
از 3 رای
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی درفش کاویان

تعداد دیدگاه‌ها:
20
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
- نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
- آه با که بتوان گفت
که بود با من و
- پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که بی من نیست
کسی ...
-دگر کافی ست
"حمید مصدق"
همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید.
خود حمید مصدق هم می آمد بیرون سیگار می کشید و می گفت : به احترام لاله خانم است!
لب هر در
به روی کوچه ها آهسته وا می شد
و از دهلیز قلب خانه ها با خوف
سراپا واژه ی انسان رها می شد
هزاران سایه ی کم رنگ
در یک کوچه با هم آشنا می شد
طنین می شد
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دریغا روز بیداری...دریغا صبح هوشیاری
ای مردم آزاد
به سوی مهر بازایید
و از آیینه ی دلها
غبار تیره ی تردید بزدایید
روانها پاک گردانید
و از جانها نفوذ اهرمن رانید
که میگوید
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد!
قضای آسمانی نیست
اگر مردانه برخیزید
و با دیو ستم،جانانه بستیزید
ستمگر،خوار و بی مقدار
به پیش عزم مردان و دلیران،چون نخواهد شد؟
گفته بودم که دل به کس ندهم
تو ربودی به دلربایی ها
(شعری قشنگ از حمید مصدق با نام چند گویممن از جدایی ها)
کاوه اهنگر می گوید
با نگاهی گویا
با لبانی خاموش
((قصر ضحاک هنوز اباد است
تو به ویرانی این کاخ بکوش ))
یکی از زیباترین اشعاری که تا به امروز خوانده ام درفش کاویانی است .
امید وارم روزی تمام ایرانیان از خواب بیدار شوند
نمی پویم من این ره را
که آرامش
نه در رزم است
که در بزم است و با جام است! :baaa::baaa::baaa::baaa::baaa::baaa:
بار دگر تولد من آغاز مي شود
و
من دوباره زندگيم را
آغاز مي كنم
پر باز ميكنم
پرواز مي كنم
درفش کاویان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک