رسته‌ها
فلانی ها
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 57 رای
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 57 رای
مجموعه داستانی از نویسندگان کتابناکی

روزی که جرقه انتشار این مجموعه زده شد اولین و بزرگترین هدف ، همراهی و همدلی جمعی بود که از پرتو آن داستانهایی در ژانرهای مختلف منتشر شود تا داستان نویسی معاصر را معرفی کند. از این رو با آزادی کامل در ارائه اثر و بدون سانسور کلامی و با محدودیت تعداد کلمات، فراخوانی برای انتشار مجموعه داستانهای کوتاه به داستان نویسهای سایت کتابناک داده شد که با بازخورد بسیار مثبت نویسندگان سایت مواجه شدیم که از یاریشـــان کتابی که پیش روی داریـد شکل گرفت به نام : " فلانیها ". این مجموعه تلاشی است از داستان نویسهای گم نامی که میکوشند از" فلانی " بودن به نام شناخته شوند. هرچند در بین آنان کسانی هستند که فروتنانه بار ادبی مجموعه را به دوش میکشند و افتخاری بر تارک این کتابند. توضیح اینکه پس از دریافت هر داستان و پس از بازخوانی و اصلاح اشتباهات تایپی و یا بعضا به صورت مختصر تغییر ) و نه ویراستاری به صورت نادر(، هیچ دستی به ایرادات داستان نویسی و ویراستاری آثار زده نشد! و علتش خام نگهداشتن داستانها برای عرضه – چه درست و چه غلط – بود. این بدان دلیل بود که اولا مجوز از نویسندگان محترم برای ویراستاری نداشتیم. ثانیا انتقال موارد به مولف و ارتباط با ایشان مستلزم وقت و انرژی بسیار زیادی میگردید که این امکان نیز در انتشار اولین کتاب وجود نداشت. لذا کتاب به همین صورت که میبینید در اختیار خواننده گرامی قرار گرفت.
محسن قهاری
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
125
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Mahsaa
Mahsaa
1392/04/23

کتاب‌های مرتبط

Hot Water Music
Hot Water Music
5 امتیاز
از 2 رای
درخونگاه
درخونگاه
4 امتیاز
از 5 رای
داستان یک صبح بهاری
داستان یک صبح بهاری
3.8 امتیاز
از 15 رای
The Turtles of Tasman
The Turtles of Tasman
5 امتیاز
از 3 رای
Death on the Cape and Other Stories
Death on the Cape and Other Stories
4.8 امتیاز
از 4 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فلانی ها

تعداد دیدگاه‌ها:
210
داستان پنجم : زندگی
با اینکه من به هیچ وجه مذهبی نیستم و از ادمای مذهبیم بیزارم ولی بخوبی تونستم با داستانت ارتباط برقرار کنم و فهمیدمش
اینطور که شنیدم به عقیده مذهبیون در برزخ بیشتر مردم سرگردان و بلاتکلیف هستند درواقع نه جهنمی هستند نه بهشتی . حالا این در صف بودن مردم و زندگی طولانیشون در صف اشاره به همین موضوع داره یا نه.
نمیدونم منظورت در این داستان دقیقن همین بود یا نه ؟ اگه اشتباه گفتم همینجا بهم بگو منظورت چی بود .
موضوع جالبی بود و میتونست بهترم بشه . دیالوگها ضعیف بود به نظرم بهتره فیلمنامه های مشهور را بخونی تا در نوشتن دیالوگ ها قوی بشی
روابط بین دختر و پسره هم جالب بود و هم عجیب . اشنا شدنشون اصلن به دل نمیچسبه اما نحوه جداشدنشون را زیبا به تصویر کشیدی
بعد یه چیز دیگه اینطور که میدونم موکل های برزخی اصلن از جن نیستن . در واقع جن یه چیزه موکل یه چیزه دیگه . هرچند من اصلن به این چیزا معتقد نیستم
در کل لذت بردم از این داستان
از 6 نمره 3
داستان چهارم : پارادوکس فیثاغورث
با خوندن این داستان فهمیدم نویسنده به چهار چیز بسیار علاقه منده : 1 ریاضی و سری ها 2 هندسه 3 نقاشی و 4 فرو کردن اطلاعات قلمبه به حلق خواننده
این داستان پر از اطلاعت عمومی بود که در پیبشبرد داستان هیچ نقشی نداشت . در واقع بجای توصیفات بیش از حد به این اطلاعات پرداختی . مثل سوروپود گردن دراز یا دنباله فیبو ناچی
یا این : غلیان اسید کلرید معده بر روی استر مری ام بیش از حد شده و ترشح سوزنده ایی در گلویم سبب شد که تهوعی کوبنده به همه بدنم هجوم آورده و روی زمین در کنار پوشه های پخش و پلا شده ام بغلتم
البته بعضی جاها هم شاهکار بود و زیبا مثل : انگار در آن بعد از ظهر تابستان خورشید فراموش کرده بود که در فاصله صد و پنجاه میلیون کیلومتری از سیاره ما قرار دارد و تمامی گرما و حرارتش را بدخواه و وحشیانه بر سرم می کوبید.
یا این : این اتفاق به اضافه بی شمار رخداد دیگر در طی میلیون ها سال سبب گردید دو روز قبل از کنکور دانشگاه ، اتمسفر شهر من دچار اختلال و افت ناگهانی دما شده و من سرما بخورم. در روز آزمون تب داشتم و ترشحات چشمم سبب شد چهل درصد تست ها را اشتباه زده و در رشته مورد نظرم قبول نشوم وحالا حسابدار یک شرکت خصوصی هستم .اشتباه در تزریق دارو به میزان تنها سه میلی گرم توسط پرستار ، سبب شد مادرم تشنج بگیرد و روزانه سر ساعت ،مجبور به مصرف قرص هایی ، به رنگ قرمز ماتیکی که من ازشان متنفرم
اما یه نقطه قوت دیگه حالات یک انسان غرق شده در حساب و اعداد و توهمات مالیخولیایی را بخوبی نشون دادای اما بازی با کلماتت بعضی مواقع اعصاب خوردکن بود
در مجموع بازم مثل بقیه نتونستی پایان خوبی برای داستان تدارک ببینی و بجاش یک پایان بی پایان شلم شوربای ساختی
انصافن بشین و یه بار دیگه داستانو بخون مخصوصن نیمه اخرشو . بعد خودتو بذار جای خواننده بیچاره ببین درک میکنن یا نه
از 6 نمره 2.5
داستان سوم : مصیبت
بازم مثل داستان اول
شروع عالی داشت اما اخرش افتضاح به تمام معنی .
دقت کن به این شروع جذاب : از روزی که آقای نصیری،مدیر ساختمان، همه را جلوی پل هها جمع کرد و گفت که هیچ حیوانی نباید در ساختمان نگه داری شود، مصیبت را بردم داخل پارک و آزادش کردم. مصیبت اسم کلاغ سبز و سیاهی بود که از پدرم ارث برده بودم و به نوعی یادگاری حساب می شد اما مدتی هم بود که به دختر آقای نصیری دل بسته بودم و دوست نداشتم به خاطر یک کلاغ دردسر درست شود و میانه ی ما به هم بخورد.
داستان میتونست خیلی جذابتر از اینا ادمه پیدا کنه و حتا فرجام بهتری داشته باشه
نکته قوتی که از دست دادیش موضوع بکری بود که جا برای پرداخت بهتری داشت و خرابش کردی
اینکه مصیبت کلاغ باوفاییه و اینکه حتا یه سری از چیزای براق رو میدزده تا به صاحب و دوستش بده خیلی شنیدنی و عالی بود و انصافن لذت بردم اما وقتی که از بع بع کلاغ نوشتی که مثلن چیزی را به منقار داره و راه حنجرش رو بسته . جدی بهت بگم همینجا گند زدی به داستان
نظر شخصی من بود
از 6 نمره 2.5
داستان دوم : اقا
داستان خوبی نبود لااقل من که اصلن باهاش ارتباط برقرار نکردم
دو بار خوندم ولی اخرش نفهمیدم قضیه چی بود و شکارچی که مثلن قهرمانه داستانه کی بود؟ . پلنگ خانم کی بود ؟ زن دوم اقا بود که میخواد ارثش رو بالا بکشه یا عروسش بود ؟
روایت دانای کل هم خیلی ضیعف بود . توصیفات گنگ و مبهمه . اخرشم که نفهمیدم شکارچی مرده بود یا زنده بود و غش کرده بود
حضور فرشته به عنوان یه دختر دبستانی قراره چه باری برای داستان داشته باشه اصلن قرار نماد چی باشه
تنها چیزی که برام جالب بود روایت شکارچی از خاطرات بچگیش بود که پرداخت خوبی داشت . فقط همین خاطرات خوب بود و بقیش ضعیف
از 6 نمره 2 !
داستان اول یعنی تن طاهر
راسش من نفهمیدم منظور نویسنده تناسخ بوده یا خودکشی یا چی ؟
ادبیات جالبی بود ادمو یاد تثرهای 1000 سال پیش میندازه
امابعضی از مواقع زیاده روی در این نوع نوشتار روی اعصاب خواننده هستش . همه که مثل نویسنده سواد بالایی ندارن
مثلن یکیش :
که ناگاه دری سخت کوچک بر صخره ای بر ما گشوده شد و مشعلی پیدا گشت و پس در دالانی شدیم باریک با سقفی کوتاه و هر سوی دالان طاقی بود به دالانی دیگر و چون لختی از این دست رفت به پلکانی رسیدیم سنگین و از آن پله بر شدیم تا زیر دربچه ای که گویی در سقف آن مکان بود که ما در آن بودیم مرد چراغدار دربچه بگشود و پس آنسوی درب دیگر روز بود.
داستان خیلی خوب شروع شده وقتی اولشو خوندم کیف کردم اما هر چی جلوتر میرفت خسته و کسل کننده میشد و شوربختانه پایان منسجمی نداشت
میشد فهمید که نویسنده در پایان داستان میخواد یه نوع هیجان برا من خواننده ایجاد کنه اما موفق نشد چون کلمات بریده و مقطع بودن
به نظرم بهتره اولن یه توضیحی برای بقیه بدین که دقیقن منظورت چی بوده از این حکایت و پایانش
ولی در مجموع سبک خوبی بود اما اگه زیاده روی در چینش بعضی از کلمات و پایان کوبنده تری داشت خیلی بهتر بود
در مجموع من از 6 نمره 3.5 را به اثر میدم
درود
چن وقتی میشد که نیومده بودم سایت و دوشب بیش که اومدم کتاب فلانیها رو دیدم و برام جالب بود
اول از همه اینو بگم که من نه ادم مودبی هستم و نه منتقد حرفه ای اما داستانا رو خوندم و سعی میکنم نظرامو تا حدی مودبانه برا بهتر شدن کارهای دیکه نویسنده های فلانیها بنویسم
اما قبلش یه چیز مهم : این همه نون به هم قرض ندین و هندونه زیر بغل هم نذارین اگه واقعا دوست همین بهمدیکه راسشو بگین
از هم انتقاد کنین انتقاد واقعی برا بهتر شدن کاراتون نه اینکه فلانی از فلان تشکر بکنه و فلان از فلانی
انتقاد باید تیز و برنده باشه اونقد که اشک تو چشمای نویسنده جمع بشه مثل وقتی که یکی سیلی به گوش ادم میزنه
و حالا این لحظه، شروع صفرِ صفرِ پیش از خودش است که دارد در
صفری دیگر مستحیل می شود. یک دالان طولانی که همیشه در انتهای
ابتدای آن ایستاده ام و حالا شما را هم در خودم صفر کردم....
[quote='mahooooooor']با سلام خدمت سحر عزیز:
تنِ طاهر را با دقت بیشتری خواندم ،شایدچندبار...
......
سحر عزیز نوشته خوب و البته قدری سنگین بود اما این می تواند ویژگی کار تو محسوب شود اما به قول جناب قلندر نباید مخاطب عام را هم از دست داد...
گاهی استفاده از کلمات تا جایی ادامه میابد که داستان در سایه ی کلمات محو می شود و کم کم از بین می رود...
....
به امید عالی شدن...[/quote]
سپاس ماهور گرامی
ممنونم از اینکه اینقدر منصفانه و حتی فروتنانه نظر دادی
و نیز به نکات مهمی راجع به متنم اشاره کردی که قابل بحث است
همینطور با نظرت راجع به نحوه برخورد با یک اثر در مرحله نقد موافقم
:)
با سلام خدمت سحر عزیز:
تنِ طاهر را با دقت بیشتری خواندم ،شایدچندبار...
داستان بسیار دارای نقاط حساس و سنگین است که شاید همین نکته باعث شده خیلی از مخاطبین که با این نوع نگارش آشنا نیستند در مقابل آن گارد بگیرند.
به نظر من هر کس میتواند نوعی از نوشتار را قبول داشته باشد یا نه !!!
اما این بدان معنا نیست که آن سبک از نوشتار را رد کنیم و بگوییم حال که من از این نوع نگارش چیزی نمیفهمم پس نویسنده اشتباه کرده گرچه که ممکن است نوشته هم در قسمت هایی دچار نقصان باشدوالبته این طبیعی ست اما نفی یک نوشته آن هم به حرز قاطع کاری اشتباه است.
نوشته دارای نقاط چالشی ،حساس و دقیقی ست که با دقت بیشتر می توانیم به آن پی ببریم و نیازی به گارد گیری های غیر منطقی وجود ندارد.
نقد وانتقاد باید توسط کسی صورت گیرد که حتما علم نقد فنی و تکنیکی کار را داشته باشد و اگربه غیر از آن باشد فقط می شود نظر دادن و من هم معمولا نظر میدهم چون خود را در جایگاه یک منتقد نمی بینم.
سحر عزیز نوشته خوب و البته قدری سنگین بود اما این می تواند ویژگی کار تو محسوب شود اما به قول جناب قلندر نباید مخاطب عام را هم از دست داد...
گاهی استفاده از کلمات تا جایی ادامه میابد که داستان در سایه ی کلمات محو می شود و کم کم از بین می رود...
شروع داستان و پایان آن و همچنین گیرایی کار بسیار مهم است والبته به خوبی به آن پرداخته بودی با این حال با توانمندی هایی که داری می توانی همگی آن ها را ارتقاء بخشی...
به امید عالی شدن...:-):-):-):-)
به مهربان سیاوش حبیبی عزیز برای "آقا"
به شخصه بگویم از تکه‌هایی از آقا لذت بردم. به خصوص آنجا که لوس‌ها را به دو نوع خوب و بد تقسیم کردید. نشان از خلاقیت شما دارد اما استفاده از خاطرات و فلاش بک زمانی کاربردش موثر است که تاثیری در زمان حال بگذارد. هیچ تغییر و تحولی در شخصیت به وجود نیامد پس آوردن خاطرات هیچ گونه ضرورتی ندارد.
نکته بعدی این است که استفاده از توصیف در داستان نویسی امروز توصیه نمی‌شود به عنوان مثال "وحشتی آمیخته با اندوه در هوا موج می‌زد." چگونه است؟ شما می‌توانید تصورش کنید؟ آیا تصور من و شما یکسان است؟ یا اینکه به تعداد مخاطب تصور متفاوت وجود دارد. توصیف باید به گونه‌ای باشد که تصویر بسازد نه کلمه! من خواننده نباید ذهنم را برای فهمیدن منظور شما به کار بیندازم. بین خودمان بماند: مخاطب امروز از همه دوره‌ها تنبل‌تر است. فکر کردن انرژی و حرارت او را برای ادامه‌ی کار می‌گیرد.
فلانی ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک