دوزخ
نویسنده:
خورخه لوئیس بورخس
امتیاز دهید
✔️ هفت تمثیل٬ سه قصه
به روایت: کاظم فیروزمند
از متن کتاب:
شاه پرسید: چکامه ات را نسروده ای؟
شاعر اندوهگین پاسخ داد: آری, لیکن جرات بازگو کردن ندارم.
شاه گفت: جراتی را که نداری به تو خواهم داد.
شاعر آنگاه شعر را برخواند. تنها یک بیت بود.
شاعر و ولینعمتش هر دو رنگ رخ باخته به هم در نگریستند.
شاه نجوا کرد: گناهی که اینک هر دو در آن شریکیم, گناه کشف “زیبایی” موهبتی که بر آدمی حرامست..
از شاعر این را می دانیم که به محض خروج از کاخ خود را کشت,
و از شاه اینکه اکنون گداییست و سرتاسر ایرلند را -که زمانی قلمرو پادشاهیش بود- می گردد
و آن شعر را هرگز دوباره بر زبان نیاورده است...
بیشتر
به روایت: کاظم فیروزمند
از متن کتاب:
شاه پرسید: چکامه ات را نسروده ای؟
شاعر اندوهگین پاسخ داد: آری, لیکن جرات بازگو کردن ندارم.
شاه گفت: جراتی را که نداری به تو خواهم داد.
شاعر آنگاه شعر را برخواند. تنها یک بیت بود.
شاعر و ولینعمتش هر دو رنگ رخ باخته به هم در نگریستند.
شاه نجوا کرد: گناهی که اینک هر دو در آن شریکیم, گناه کشف “زیبایی” موهبتی که بر آدمی حرامست..
از شاعر این را می دانیم که به محض خروج از کاخ خود را کشت,
و از شاه اینکه اکنون گداییست و سرتاسر ایرلند را -که زمانی قلمرو پادشاهیش بود- می گردد
و آن شعر را هرگز دوباره بر زبان نیاورده است...
تگ:
دوزخ
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/06/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دوزخ
شاعر اندوهگین پاسخ داد: آری, لیکن جرات بازگو کردن ندارم.
شاه گفت: جراتی را که نداری به تو خواهم داد.
شاعر آنگاه شعر را برخواند. تنها یک بیت بود.
شاعر و ولینعمتش هر دو رنگ رخ باخته به هم در نگریستند.
شاه نجوا کرد: گناهی که اینک هر دو در آن شریکیم, گناه کشف "زیبایی" موهبتی که بر آدمی حرامست..
از شاعر این را می دانیم که به محض خروج از کاخ خود را کشت, و از شاه اینکه اکنون گداییست و سرتاسر ایرلند را -که زمانی قلمرو پادشاهیش بود- می گردد و آن شعر را هرگز دوباره بر زبان نیاورده است.