رسته‌ها
جاودانگی
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 91 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 91 رای
✔️ کتاب جاودانگی، رمانی نوشته میلان کوندرا است که نخستین بار در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید. مرگ و جاودانگی، موضوعات در هم تنیده اولین رمان کوندرا، پس از کتاب پرفروش خود «بار هستی» هستند. کوندرا، که خودش شخصیتی تاثیرگذار در روایت دایره‌وارِ داستانِ جاودانگی است، در این اثر ماجرای رابطه پرمشکل و طنزآمیزِ گوته، همسرش کریستین و برادر کوچکتر گوته یعنی بتینا را در مقابل مثلثی امروزی تر متشکل از سه شخصیت پاریسی قرار داده است: پل، همسرش اگنس و خواهر اگنس، لارا. اگنس پس از مرگ پدرش، به شکلی متفاوت با زندگی خود رو به رو می شود و درمی یابد در حالی که زندگیِ خوبی با همسرش داشته، هیچ گاه شورِ عشق را در آن احساس نکرده است. لارا که از همسرش جدا شده، هیچ وقت عشق را فراتر از شهوت تجربه نکرده است. هم اگنس و هم لارا به پل علاقه دارند و بدیهی است که منازعه ی میان آن ها برای به دست آوردن پل، تنها یک برنده خواهد داشت.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
464
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1391/08/28

کتاب‌های مرتبط

فلسفه حیات
فلسفه حیات
4.5 امتیاز
از 86 رای
محاکمه
محاکمه
4.6 امتیاز
از 12 رای
بازی مهره شیشه ای
بازی مهره شیشه ای
4.4 امتیاز
از 38 رای
The Blind Owl
The Blind Owl
4.7 امتیاز
از 3 رای
شهر سوخته
شهر سوخته
4 امتیاز
از 6 رای
دارالمجانین
دارالمجانین
4.2 امتیاز
از 5 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی جاودانگی

تعداد دیدگاه‌ها:
11
[quote='mhmassah73']دوستان من کتاب آهستگی میلان کوندرا رو خوندم و حالم از خودش و همه کتاباش بهم خورد . دوستان نظر شما چیه ؟؟
کسی کتاب آهستگی رو خونده ؟؟؟؟؟؟
حالتون از این نویسنده بهم نخورد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظری نبود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/quote]
میشه واضح توضیح بدی.
واقعا مشخص نیست چرا روی نویسنده ای که تا این حد بی محابا به مسائل اروتیک در رمان هایش می پردازد توجه نشان داده می شود بیشتر تبلیغات او را بزرگ کرده بود
[quote='mhmassah73']دوستان من کتاب آهستگی میلان کوندرا رو خوندم و حالم از خودش و همه کتاباش بهم خورد . دوستان نظر شما چیه ؟؟
کسی کتاب آهستگی رو خونده ؟؟؟؟؟؟
حالتون از این نویسنده بهم نخورد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظری نبود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/quote]
چه می‌گویی؟ آهستگی شاهکار است. تازه تنها کتابی‌ست از کوندرا که واقعا ترجمه شده (نسخه‌ی اینترنتی‌اش را می‌گویم نه آنکه بعد کاغذی شد) کوندرا به شدت جنسی نویس است. مهم است خب. فروید چرت نگفته که
دوستان من کتاب آهستگی میلان کوندرا رو خوندم و حالم از خودش و همه کتاباش بهم خورد . دوستان نظر شما چیه ؟؟
کسی کتاب آهستگی رو خونده ؟؟؟؟؟؟
حالتون از این نویسنده بهم نخورد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظری نبود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همان طور که حوا از دنده ی آدم در آمد، همان طور که ونوس از امواج زاده شده، اگنس از حرکات آن زن شصت ساله در کنار استخر که برای نجات غریق دست تکان داد و مشخصات چهره اش دیگر دارد از ذهنم محو می‌شود، سر برآورد.
بدون کمترین شکی، در جهان تعداد حرکات به مراتب از تعداد افراد کمتر است. این دریافت ما را به این نتیجه گیری تکان دهنده ای سوق می‌دهد: حرکت از یک فرد فردی تر است. کوتاه سخن اینکه: مردم زیاد، حرکات کم.
داستان افتادن سیب و نیوتن را همه میدانید .
برای من هم همیشه این سوال مطرح بوده است که چرا همه میمیرند ؟
راستی میدانستید نقطه مشترک همه انسانها ، مرگ است ؟
[quote='شیدای صحرا'] یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم، روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم.نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیمquote]
مرحوم سیمین دانشور در مجموعه داستان های کوتاهش به نام انتخاب ، داستان کوتاهی با عنوان مرز و نقاب داره. ایشون در تحلیل ظریفی در باره شخصیت انسان از نقاب اجتماعی وی نام می بره. نقابی که بیشتر ما آدم ها همین که از خونه بیرون می یایم به چهره می زنیم و زندگی زمانی اون لذت واقعی اش رو به ما می بخشه که شجاعت انداختن نقاب رو داشته باشیم و با خود واقعی مون با دیگران روبرو بشیم . بدتر از هم این که بعضی ها به همین نقاب اجتماعی بسنده نمی کنن و در خونه خودشون هم با نقابی فردی زندگی می کنن. چنین آدمی زندگی رو سپری می کنه بی هویت ، بی ...
پ.ن : به دوستان عزیز توصیه می کنم فرصت خوندن داستان مرز و نقاب که تحلیلی روانشناختی از ماهیت انسان هست رو از دست ندن.
یادداشت راحت و بدون روکش بهاره رهنما
داشتم به میهمانم می گفتم که اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم، او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است.
سه سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ایم، بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم، روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم.
نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش می ایستد و این در شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا را ترک می کنیم و آن روز مبادا هرگز نمی رسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کرده ایم.
جسارت لذت بردن از خود حقیقی مان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن.
روحمان را از تماس با دنیا محروم می کنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که بی محابا دنیا را لمس کند، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر در انتظارش باشی هرگز فرانمی رسد.
میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خش افتادن پوشانده ام، باز می کنم. دلم می خواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربه خوردن به قیمت لذت بردن از خود حقیقی. ما همه مان فکر می کنیم عمر نوح خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده، خدا می داند که وقتی پرنسس دایانا مرد چقدر دستکش و کفش استفاده نشده در کمد او پیدا شد، برعکسش هم هست آدم های به ظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالش ها و لای رختخواب هایشان پیدا می شود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سروده اند.
محافظه کاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن (لااقل با خودم) دورم کرده. من تصمیمم را گرفته ام. همه نایلون ها و روکش ها را کنار می زنم.
من ترجیح می دهم لذت ضربه خوردن را تجربه کنم تا سلامت دور از دسترس ماندن را.
انسان فقط با بودن در فکر دیگری زنده است. نگاهی که لورا (خواهر اگنس ) به زندگی داشت. هرچند که اگنس شخصیت خوب رمان نبود و یه جورایی رو اعصاب بود خصوصا با کاری که آخرش کرد اما نگرشی که از طرف اون بیان شده نگرش خیلی از آدمهاست که حتی به اندازه اون هم خود نما و نمایشی نیستند. بقول خود کوندرا بودن در فکر و ذهن دیگری، همه ما دنبال جاودانگی هستیم ، از جمع معدود و کوچک دوستان و خانواده تا اونهایی که دغدغه شهرت دارن. همه درگیر جاودانه کردن خودمونیم. حتی اگر شده فقط در یک ذهن....
شاید بهترین رمان میلان کوندرا همین باشه گوته، بتهون، نووالیس، ریلکه از جمله شخصیت های این رمان اند.
سلام فکر کنم مشکلی پیش امده چند تا کتاب خاستم دانلود کنم که حجم همشون 0 بایت بود از جمله همین کتاب !!!
جاودانگی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک