رسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

بازی اتو استپ ازون داستانهایی بود که حسابی ذهنمو درگیر کرد. و بعد از اون ادوارد و خدا!!!!!!!! فوق العادست این نویسنده. واقعا عاشق کتاباشم. هرچند که به نقل از یکی از مترجماش میلان کوندرایی که ما در ایران میشناسیم بسیار متفاوته با اون کوندرای
با خوندن این کتاب بنوعی متوجه تغییر نگرش (بنا به برداشت شخص خودم ) در خانم دانشور شدم . با توجه به اینکه بینشون وقفه ای وجود داشته. مراد و سلیم دچار یه چرخش رفتاری شدن. حتی ناپدری هستی هم دیگه اون آدم بد و سیاه جزیره سرگزدانی نبود. انگار ب
وقتی 10-11 ساله بودم رمانهای عاشقانه فهیمه رحیمی و دانیل استیل رو میخوندم. شاید تام سایر و داستانهای هاکلبری فین تنها کتابهای مناسب سنم تو اون سالها بود . اما حدود 13-14 ساله بودم تو نمایشگاهی که از طرف مدرسه رفته بودیم این کتاب رو خریدم و
وقت خووندن این کتاب همش باید به شجره نامه رجوع میکردم تا ببینم کی به کیه!!!!!!!!!!!!!
آخ که کتاب نازنینم گم شد!!!!!! با همین طرح جلد و با ترجمه شاملو بود. چقد زیر جملاتشو خط کشیده بودم گوشه و کنار کتاب نوشته بودم ، اگه کتابی واقعا جذبم کنه زیر جملات تاثیر گذارشو خط میکشم و گاهی بغلش یادداشت میذارم . اینم از همونا بود که بعضی
بسیار زیبا بود. هرچند که مثل اغلب کتابهای رمان تاریخی تخیل نویسنده در اون دخیل بود چون مسلما دزیره یه کتاب خاطره با اونهمه جزئیات ننوشته! اما تخیلش اغراق آمیز و دلسرد کننده نبود. همگام با واقعیات به جذابتر شدن داستان کمک کرد. بهترین اتفاق د
دوستش داشتم و با تمام انسانهایی که وقتی به هر دلیلی توانایی و کار آمدیشونو از دست میدن طرد میشن احساس همدردی کردم. متاسفانه خود من هم از جمله آدمهایی بودم که اعتقاد داشتم فقط انسانهایی حق حیات دارن که وجودشون مفید برای نوع بشر باشه و مابقی
انسان فقط با بودن در فکر دیگری زنده است. نگاهی که لورا (خواهر اگنس ) به زندگی داشت. هرچند که اگنس شخصیت خوب رمان نبود و یه جورایی رو اعصاب بود خصوصا با کاری که آخرش کرد اما نگرشی که از طرف اون بیان شده نگرش خیلی از آدمهاست که حتی به اندازه
کتابی که بارها و بارها خوندم. یه جورایی در حکم مسکن واسمه! هر وقت ناراحت و عصبانیم یه چند صفحه ازش رو که میخوندم حالم خوب میشه :) والا آقا دروغ چرا ؟ ما خودمون یه همشهری داشتیم پنداری اونم همینجوری بود :)
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک