رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.
سلوک
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 68 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 68 رای
دولت آبادی برای نوشتن این رمان، چهار سال وقت صرف کرده است: از سال ۷۷ تا ۸۱. سلوک در نمایشگاه کتاب آن سال، پر فروشترین کتاب نشر «چشمه» بوده است.
این کتاب جنجال برانگیز محمود دولت آبادی برنده ی جایزه ی ادبی «واو» نیز شده است.
سلوک روایتگر حکایتی عاشقانه است.قیس (قهرمان داستان)، مردی سالخورده است که به شهری اروپایی سفر کرده است و در آنجا می خواهد به خانه دوستش آصف برود، ولی میزبانش در خانه نیست و مرد تمام طول روز را آواره کوچه پس کوچه ها می شود. در شروع رمان، قیس، مردی را می بیند که از سایه کوچه می رود. مردی که به دنبال خود، قیس را به گورستان می کشاند. مردی که “یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید که باید برایش آشنا باشد. اما هر چه به ذهن فشار می آورد، نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد”. به نظر می رسد که این مرد کسی نیست جز خود قیس. خودی که درگیر خاطرات گذشته شده است و با دست نوشته های خود، قیس را نیز به گذشته می برد. گذشته ای که از ۱۱ سال قبل شروع می شود. جایی که قیس میانسال، عاشق دخترکی ۱۷ ساله می شود:”با هفده بهار آمده بود در گلوگاه به هنگام شهریور، فصلی که بسیار دوست می داشتش قیس، با خون روشن زیر پوست گونه ها و ذکاوتی کودکانه در مردمک چشمهایش و نیرویی برجهنده در قفسه سینه”.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
poorfar
poorfar
1391/12/28

کتاب‌های مرتبط

کلاغ ها
کلاغ ها
4.3 امتیاز
از 3 رای
مار در معبد
مار در معبد
4.3 امتیاز
از 49 رای
کوته فکران جامعه
کوته فکران جامعه
4.1 امتیاز
از 7 رای
شراب خام
شراب خام
4.5 امتیاز
از 41 رای
گلدن آرک
گلدن آرک
3.8 امتیاز
از 13 رای
بحران
بحران
4.2 امتیاز
از 10 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی سلوک

تعداد دیدگاه‌ها:
12
من نتوانستم متن کتاب را جهت خواندن بازبینی کنم
سلام
دوستان عزیز وبلاگ با عنوان طرفداران استاد محمود دولت آبادی
راه اندازی کردم که خوشحال میشم به من یه سر بزنید. :-)
http://mimdowlatabadi.blogfa.com/
[/b][/b]

پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الا نوعی لجاجت با خود, و حتی لجاجت در تداوم نوعی عادت. عجیب ترین خوی آدمی اینست که می داند فعلی بد و آسیب رسان است, اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی, دانسته و ندانسته, به نوعی در لجاجت با خود به سر می برد, و هیچ دیگری ویرانگر تر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.
سلوک

کینه ٬ آری کینه ٬ لغت کینه همواره منفور من بوده است
و شاید تا امروز با حس خود هرگز به آن نیندیشیده بودم
- حتی در مقوله طبقات –
از آنکه در ذهن و درنظر ٬ معادل چرک بوده است ;
و چرک درون ...!
اما اکنون این لغت در قلب مرد قد بر می کشد . چرا ؟
و نسبت به که ؟
نمی داند;
جز این که دم عقرب خمیدگی دارد و شنیده است چون عقرب را در حلقه آتش بدارند٬
او فقط به خود نیش می زند٬
چندان که با سم خود هلاک می شود.
و قیس اکنون آیا عقرب می شود ٬ عقرب در حلقه شناعت و استفراغ ؟
به کجا و به چه کس کینه بورزد؟
روی از عالمی برگردانیده ودیگر در مردمک چشمان هیچ انسانی نشان از حقیقت مهر
نمی تواند ببیند و گمان می برد شاید که دیگر نیست٬
که دیگر حقیقتی نبوده است.
... ... ...
ممنون....این کتاب بیان احساسات من بود....احساساتی که چهار ساله نتونستم حتی توی یه جمله بیانشون کنم و چه زیبا و فاخر به قلم استاد دولت آبادی نوشته شده...ممنون که توی سایت این کتاب رو قرار دادید و من تونستم بخونمش
سپاس از این همه لطف شما.
دولت آبادی را قدر بدانیم
:-)
متشکرم از شما جناب پورفر بابت آپلود و توضیحاتتون
من این کتابو از نمایشگاه خریداری کرده و خوندم.از نوشته های دولت آبادی خوشم میاد.
:x:x
سلام ممنون دوست عزیز بخاطر گذاشتن این کتاب توی سایت .
الهی به دلهای افروخته
به جانهای از عاشقی سوخته
به هر کس که سوزیست در جان او
به دردی که درد است درمان او
به آن مادر پیر دل سوخته
که چشمش به راه پسر دوخته
به هر نو عروسی که ناکام مرد
به پربسته مرغی که در دام مرد
به آن دل که از غصه ویرانه است
به آن زن که آهش غریبانه است
به شب ناله بینوایان پیر
به طفل یتیمی که ناخورده شیر
به مردی که شرمنده و خسته پای
به دست تهی رونهد بر سرای
به شبهای تلخ دل افسردگان
به بانگ عزای جوان مردگان
به آن واپسین دم که هنگام مرگ
جوانی خورد جرعه از جام مرگ
به شب ناله مادری دردناک
که دارد عزیزی در آغوش خاک
به بیمار حیران مرگ انتظار
به بدرود محکوم در پای دار
به طفلی که آهیش در سینه است
و تنها کس او در آیینه است
سیه جامه پوشد ز شام سیاه
به شب شیر نوشد ز پستان ماه
بخسبد غریبانه در سوز تب
به آهنگ لالایی مرغ شب
بدان شام سردی که عریان تنی
شود گرم ، با یاد پیراهنی
به اخر دم مادری دل پریش
که گرید به فرزند تنهای خویش
ببخشا مرا دولت بندگی
که فردا نگریم ز شرمندگی

(( با آرزوی شروع سالی خوش برای هموطنان عزیز بویژه کاربران محترم کتابناک ))
ای ...هی! زندگی چه نامریی از انسان عبور می کند و می گذرد و تو را باخود می برد غرق در جاذبه ای نفسگیر،اکنون چه عقوبتی،چه عقوبتی،چه عقوبتی.

سپاس فراوان از جناب پورفر8-)8-)8-)
سلوک
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک