مقصد اقصی
نویسنده:
عزیزالدین نسفی
امتیاز دهید
این کتاب با یک مقدمه و هشت باب و یک خاتمه در عرفانست بشرح زیر : مقدمه دارای هشت فصل میباشد که عبارتند از : فصل اول: در بیان آنکه رونده کیست و راه چیست ؛ فصل دوم : در اینکه طریقت و شریعت و حقیقت چیست ؛ فصل سوم : در اینکه انسان کامل چیست ؛ فصل چهارم : در بیان کامل و آزاد؛ فصل پنجم : در صحبت ؛ فصل ششم: در بیان ترک ؛ فصل هفتم : در بیان سلوک ؛ فصل هشتم : در بیان نصیحت . اما ابواب که هر بابی خود حاوی فصولی است : باب اول : در سخن اهل تصوف ؛ باب دوم : در بیان صفت خدای تعالی ؛ باب سوم: در معرفت افعال خدای تعالی ؛ باب چهارم : در معرفت افعال ؛ باب پنجم : در معرفت ولایت و نبوت ؛ باب ششم : در بیان اعتقاد اهل تقلید ؛ باب هفتم : در بیان انسان ؛ باب هشتم : در بیان این چهار دریا .
بیشتر
آپلود شده توسط:
poorfar
1391/09/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مقصد اقصی
ظرف و ساختار : فقه و ظواهر شریعت است
باطن و محتوا : اخلاق و راستی و خوبی و صفای نفس و پاکی و عشق به همنوع است یا همان عرفان و تصوف واقعی
برای حرکت درست و صحیح و محفوظ ماندن به هر دو نیاز است همانگونه که امام محمد غزالی پی به این نکته برده ( کتاب احیاء علوم الدین - کیمیای سعادت )
اینکه مردم ایران دارای چنین روحیه متضاد و درهم و آشفته ای هستند : دست پخت عرفا و شعرای عارفی است که در مقابل تسنن و دگماتیک اهل سنت به نفی ظواهر شریعت پرداختند و اینچنین شد که با درهم ریخته شدن ساختارها و چارچوب ها مردم ما نیز آشفته و بی قانون و بی چارچوب و بی ضابطه بار آمدند . . .
بگذریم این قصه سر دراز دارد
سیب سرخی پشت پرده بود. او که نمی دید گفت که "چیزی نمی بینم پس چیزی نیست! "
کمی حق با او بود. از اتاق خِرَدگرایی نیمه کاره ای در ساختمان قرن 21 ناگهانی و در یک لحظه به اتاق اکتشافات علمی قرن 21 وارد شده بود. تکرار می کنم اتاق "اکتشافات علمی" و نه اتاق "تجربیات متافیزیک". از پیشرفتهای نوین در صنعت نانو و ساخت روکش های نامرئی سازی که رفتار فیزیکی ویژه ای نسبت به پرتوهای نور دارند هم خبری نداشت. وقتی حقیقت علمی در مورد سیب سرخ و پرده، که هر دو در شرایط عادی قابل دیدن نبودند، به او گفته شد، خون در گونه هایش دوید. صورتش از شرم سرخ شده بود و فقط به جمله "چیزی نمی بینم پس چیزی نیست" که لحظاتی پیش بر زبان آورده بود فکر می کرد!
می توانست کمی جلو برود، آن را بردارد و گاز بزند. افسوس که دانش کافی نداشت و بیشتر افسوس که مدت زیادی در اتاق خِرَدگرایی "نیمه کاره" تنفس کرده بود.
آن روز، عاقبتِ "بی دانش نفی کردن" را در عمل تجربه کرد؛ بی آنکه از متافیزیک که سالها همین گونه بر آن خط بطلان می کشید، خبری در این قصه بوده باشد.
و خیام در جواب صوفیان این را گفته که ادعا میکردن که بین ما و حقیقت پرده وجود دارد تو این شعر چون پرده برافتد نه تو مانی و من جواب انها را داده اس برای همین خیام را دوست دارم
اما این فرهنگ عرفان های جدید ریشه در خرافات عرفانی ما داره که یا خودمون ساختیم یا از هند یا از این سو ان سو قرض گرفتیم مثلا راضی بودن به قسمت و کل ان از هند امده است با اینکه در گذشته خیلی چیزها را نمیدانستند و متافیزیک ساخته شد و عرفا گفتند ما این متافیزیک را کشف کردیم که همه توهم میزدند و علمی ثابت شده است که هیچ فرقی نمیکند هر مدیتیشنی یا دعای عمیقی بخش تحتانی سمت راست مغز را فعال و بقیه رو غیرفعال میکنه که همه همان حالت خلسه و خروج از بدن را تداعی میکند و هیچ خروج روح از بدن سیر و سلوکی نیست اما خرافات عمیق تر شده تا اینکه کم کم ملت میگویند علم پاسخ گو نیست پس بریم سراغ عرفان اگه این حرف را حافظ یا مولوی میزد قبول بود در ان دوران علم ناقص بود اما علم که از نیاز روزانه ما و حتی نحسی خیلی از ماها بالاتر است اگه علم چیزی را جواب ندهد جاهای دیگه نیز پاسخ گو نیست و باید منتظر باشیم که علم گسترش یابد اما اینجاست که شارلاتانیزم رونمایی میشود
شاد زی:x
فکر کنم مولانا میگه : روزها فکر من اینست و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم / از کجا امده ام و امدنم بهر چه بود؟ / به کجا میروم و اخر ننمایی وطنم
1.عارف واقعی کسی است که عرفان برایش سودی (دنیوی مقصودمان می باشد) نداشته باشد نه مالی و نه شهرتی و چه بسا موجب متهم شدن به کفر و حبس کشیدن و حتی اعدام مانند حلاج یا آیت الله قاضی که به سبب عرفان در حوزه منزوی بودند.
2.عارف واقعی کسی است که از عرفانش سخن نگوید و لاف آن نزد . گرچه بحث پیرامون عرفان نظری خوب است اما کسی که از عرفان نظری سخن می گوید تنها در حد تئوریسین عرفان است .به قول علامه طباطبایی اصل دیدن است .
3.عرفان باید در همه وجوه زندگی شخص جلوه کند و شخص به گفتارنیک و کردار نیکتر آراسته گردد و خداترس نباشد بلکه خداآگاه باشد . نمونه آدم خداترس غزالی است و نمونه ادم خدا آگاه مولوی.
4. عارف کسی نیست که در کوه تنهایی کشد و دوری از مردم گزیند بلکه آن است به قول ابوسعید به میان خلق آید و یک لحظه از یاد خدا غافل نشود.
5.کارهای فوقالعاده هم نمی تواند هیچ دلیلی برای عارف یا حتی بالاتر پیامبری فردی باشد اینها برای سرگرمی عوام است انسانهای واقعگرا بیشتر به محتوی اندیشه نگاه می کنند نه کارهای خارق العاده!!!
گرچه سرسختانه با عرفان مخالف ام و آن را نوعی حرد گریزی می دانم اما چه چاره با بخت گمراه.....!
ایدون بود ایدونتر باد!!!;-)
۞
سـمن بویان غبار غـم چـو بنشـینند بنشانند پری رویان قــرار از دل چو بستیزند بستانند
به فــتراک جــفا دلهـا چـــو بربنـدند بربندند ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نهال شوق در خــاطر چــو برخیزند بنشانند
.....
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند کـه با ایـن درد اگـــر دربند درمانند در مـانند
:.:.:.... . .
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
2.دقیقا عرفان موجب بسته شدن ذهن می شود چون می گوید رو به دین حقیقی بیاور !!! نه اینکه از دین حقیقی بپرس بلکه رو بیاور فقط همین.
3.فارابی کتابی دارد که در ان علوم را طبقه بندی کرده است . ربطی ندارد که یک نفر همه علوم را بلد باشد به خودی خود زمانی که علوم پی گیری شوند به علت گسترش انها امر تخصصی ایجاد می گردد .
3.مشکل مراد نیست مشکل مریدان اند!!!!
4."پای استدلالیون چوپین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود " این خرد پسند است !!!! عقل هر چقدر هم محدود باشد از افسانه گویی و عشق و عرفان بازی بسیار بهتر است . مولوی بهتر بود محدودیت های احساس بشر را مطالعه می کرد و محدودیت عقل را به فلاسفه می سپارد.
5. مغلطه چیه دیگه !!! من موندم که چرا منطق را از کتاب اول دبیرستان حذف کرده اند.
مدرنیته ربطی به لپ تاب و موبایل ندارد . جهان مدرن یعنی چهانی که درآن عقل خودبنیاد همه کاره است و دیگر هیچ. خواسته و ناخواسته ما در جهان مدرن زندگی می کنیم!!!
6.عرفان هر چه باشد خواه درست یا نادرست !!! موجب هدر رفتن استعداد های زیادی در ایران گشته است .
عرفان چیزی است بسیار بسیار شخصی ....
کلا شما می توانی در هر چیز شک کنی دوست من! حتی در وجود خودت،در وجود خدا،در وجود عالم عینی!!!
کلا شک هم از همان ژست ها شده است به نظرم امروزه... شک خوب است وقتی مقدمه ی رسیدن به فکر و آگاهی باشد.
بعضی چیزها مانند جبرگرایی و گوشه نشینی و دوری از فعالیت در جامعه،و کوچک شمردن علوم تحصیلی و عقل،
بله موجب این شد متاسفانه،ولی بنظرم عرفان حقیقی با این چیزها مخالف است.
رفیق شفیق
ترک خور و خفتن گو! رو «دین حقیقی» جو!
پس از تخصصی شدن علوم،نا خودآگاه در میان حکمای ما این اتفاق افتاد،دیگر نمی شد طرف ذوالفنون باشد،یا بسیار سخت بود،
ولی جا برای علمای تجربی و دانشمندان ایرانی باز است،و ربطی به علاقمندیشان به عرفان ندارد!
صحیح است:-) ولی باز هم بستگی به مراد دارد! مثلا علامه طباطبایی عجیب مردی بود،به طلبه ای ناچیز هم اجازه می داد تندترین انتقاداتت را بکند،و بعد به آرامی و لطیفی پاسخش را می گفت.
برخی از صوفیه این کار را کردند،البته بیشتر سعیشان بر آن بود،که عقل را حد و حدودش را مشخص کنند،نه اینکه مطلق عقل را زیر سوال برند،مثلا در عرفای اندیشمند ما مثل مولانا،این حرف مشهود است،چرا که بسیار استدلال عقلی در مثنوی می آورد، و خِرَد پسند است جریان ذمّ عقل او حکایتی دیگر دارد،که باید بیشتر عمیق شوی.
مغالطه است. چیزی به اسم جهان مدرن وجود ندارد،جهان عینی با جهان ذهنی متفاوت است.
شما می توانید از لپ تاپ و موبایل و ... استفاده کنید،ولی کماکان به خدا و معنویت و حقیقت و سلوک راهش دلبسته باشید.
:D
البته عصبانیت اگر بدلیل غرور و کبر فرد باشد،بطلان مدعای او را ثابت می کند،و نه هر نوع عصبانیتی برای هر نوع کاری!!!
سه پیشنهاد!
شما می توانید ابتدا یک چَک قایَم،در گوش فرد مدعی بخوابانید!
یا برای بوسیدن دستش خم شوید و دستش را گاز بگیرید!!
یا یک سوزن هنگامی که می خواهد بر روی زمین بنشیند،در زیرش بگذارید،تا در بدن مبارکش فرو رود!!
تا ببینید به قول دوستمان عصبانی می شود یا خیر!؟
خب هر آدمی عصبانی می شود دیگر، این موقع ها! بنظرم روش خوبی نبود کبیر اندر کبیر;-)