رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
470
چه‌ زیبا سفریست در اینده که همیشه بوده...
.
آه چگونه حالیست این زمان
.
من چیستم؟ زمان چیست؟ تو چیستی؟
.
چنان‌ پریده ام که زمان ها برایم بیمعنی اند
.
در گذشته بوده ام.در حال و اینده...
.
من هرگز نمیمیرم
.
کلمات دست و پا شکسته‌چگونه میتواند دوان دوان از آن که ایستادست ،پیشی گیرد؟
.
آری .من چرند میگویم.
.
زمان دست و پایم را در حال زنجیر‌میکند در حالی که تنفس‌کنان به او پوزخند میزنم.
.
اُف بر تو ای زمان.آری.تو یک مانع هستی برایم.
زمانی که تو سکوت کرده ای
.
من چه میتوانم بگویم؟
.
.
شب دوم/چهل
کمی که از زمین فاصله بگیری
.
خواهی دید چگونه پرواز خواهم کرد در دیگر کهکشان ها
.
آه من تورا نیز با خود خواهم برد.چگونه تنها میتوانم رفتن؟
.
لعنت ب این چشمان کم سو
.
نمیابم تو را که فانوسی در تاریکی به دست داشتی...
.
و زیر لب نوای امید را برایم زمزمه میکردی
.
نمیدانم.شاید تو اوهامم هستی که همیشه دلتنگ آمدنت بوده ام
.
نه ،نمیتواند تاریکی این جاده ی مه آلود مرا ناامید کند.
.
باید بیابم تورا...
.
دوباره کفش هایم را به پا خواهم پوشاند.‌.‌.
.
شب اول/چهل

دل بی قــــرار تو ، تا دم صبحِ هفت ســـین /...../ ایـــّاک نعبـــــد و ایّــــــاک نســـــــتعـین
.
هـــــم غرق در نوازشـــــــــو هم تشــــــــنه ی تـوام /......./ گـاهی به کوی عشـــــق، هـم آن می کنی هم این
.
پـــای مـــرا بکـش وسـط ِ سیــــبِ خنــــــده هات /........./ یـــارب ، خدای خـــوب ، یا مهـــــربـــان تــرین !!!!!!
.
این دخــتری که ســـــاده مناجات می کند /......../ چادر نمــــاز ِ تازه ، امشــبو قرآن ِ دلنشــــین
.
در من به چشــم " آنچــــــه که هـسـتم" نظـــــــر نکن /........../ من را به چشـم " آنچه که با من کنی " ببین !!!!!!
.
امســال ، ســــالِ خــوب منــــو سالِ بندگیست /......./ یــــک اتفــاق ِ خـــوب می افتد در این زمـــــــین
.
دســت قنــــوت ِ من به خوشــه آمیـــن رسیده است /......./ ایــــــــــّاک نــــــعبـــــــد و ایِــــّاک نســــتـــــــعین
.
" یـــارب بــــــه وقــتِ گل ، گنــــه بنـــده عفو کن " /......./ شــاید دویـــدم از خودم به تــــو یا ربّ العالمیِّـــــــن !!!!!!!
.

سال نو تمام مردم عزیزم مبارک
نقل قول از دوست بسیار لطیف و زیبایم ،سرکار خانم یاوری
«تو سفیر منی از من بخدا»
جان بی قرار رفتن بود
تن ناتوان از محافظت و نگهداریش بود
جان به ندای حق پاسخ گفته بود
زلزله ای در تن بر پا بود،
هر لرزشی رهایی از اثقال ها بود
و لی رسالتی داشت
با دردش از وجود من محافظت کرد
هدیه ای بس گرانبها به وجود من بخشید وپر کشید ،
از من تا خدا...........
سبکبال، سفر را تا ساحت بیکران جاودانگی شروع کرد
سفرت مبارک باد « سفیر معصوم من»
امید عزیز
هان رستخیز جان رسید، شد در بدن زلزالها
افکند تن اثقالها ،بگشود جان را بالها.
.
.
تقدیم به ، "مادرم" ، و فرزند تازه پرکشیده شان

.
.
پسرم زیبا شد
.
قوی آرام معاصر با کوچ
.
زائری پاک ، معاصر با عشق
.
" خنده اش " و "پـــــرواز " ، مثل دو نیمه ی ســـــیب
.
مثل دو بال موافق باهم
.
پسرم ، قاصدک است
.
می دواند دل دلتنگ مرا تا خورشید
.
می دواند دل من را تا عشق
.
می دواند دل من را تا سیب
.
.
شکوه از دوری نیست
.
تازه آغاز وصال من و توست
.
تو سفیر منی ، از " من " به " خدا
.
به خدایی که قرار من و توست
.
سفرت پر آبی
.
سفرت مهتابی

قودوزلارین الینی اؤپن
دار گؤز سیلاح،
ای سِلاح تنگ چشم،که فقط دستان نامردان و جاه طلبان را می بوسی!! و بازیچهٔ دست آنانی!!
سن کی...
منیم آج بالامی،
دمیر جایناق فلاکتین ،جایناغیندان ،
آلانمیردین،
تو که فرزند گرسنهٔ مرا از دست چنگالهای آهنین فلاکت وبدبختی،
نمی توانستی رها سازی!؟
آغزیندا سو.......
دوشونده سود....
بوینوزوندا، اوت داشیماق،
باشارمیردین؟
در دهانت ،آب..
در پستانهایت شیر...
در شاخ هایت ،علف....آوردن و حیات بخشیدن را بلد نبودی!؟
سؤیله!!،
منیم، شنگول،مون حیاتنا،
نه اوزونن قییاراؤلدون
دهان باز کن ،دهان باز کن ،بگو بگو بگو بلند بگو ،فریاد بزن..
چرا.......... به چه رویی؟ ،به چه عدالتی؟!به چه قانونی!؟
زنجیر حیات شنگولم ،زنجیر حیات دلبندم،زنجیر حیات فرزندم را ... بریدی و ویران کردی؟؟؟؟؟؟؟؟
تقدیم به غنچه های پر پر شدهٔ جنگ قدرتها
شعر از عارف بزرگوار آذربایجان
آقای حیدر عباسی


جهانی که نمی شناسی اش
اما برای تو می سراید ترانه های ابدی را
*******
این جا تمام شب ها بلند است
اما تو ...
به لحظه ای که خورشید متولد می شود
اعتماد کن ...


حالا که تنها هستم
می توانم مسافر این کوره راه منتظر باشم...
می توانم زیر آبشاری بزرگ با شجاعت بایستم و موهای پریشانش را بکشم.
می توانم در خیابان های شلوغ گم شوم
بی آن که واهمه ای از نشانی های روشن داشته باشم.
می توانم در ساحلی بی نام و نشان ، نشانی تو را بپرسم و از رسیدن نترسم.
حالا که تنها هستم
می توانم از یقینی بنوشم که تشنه ترم کند.
می توانم هرغروب صدای قدم های گمشده ام را درلابلای ماسه ها بشنوم
و با یقینی فراتر از هیچ ، به خانه برگردم ...

با مولای عشق...
در بزم نیمه ی شب، دل خون و باده بر لب
مست رخ نگاری، رخساره غرقه در تب
شاهد به بزم ما بود ماه و ستاره ی تو
دل تنگ و دیده خونریز، چون ماه من به عقرب
با دست اشارتی داد آن پیر دیر رندان
بی پا وسر همی شو، ای بنده ی مقرب
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
هم دیده هم ره دل بستم به ماهرویان
پیمانه وا نهادم، از عشق نافه بویان
دستار و سر نهادم، از ما و من فتادم[center][/center]
ساز خوشی نهادم بر لب ترانه گویان
آنگه نیاز کردم، بر درگه عطایش
تا دست من رساند بر عرش خوبرویان
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
داد از غم فراقت ای جان جان شیرین
ای پر گشاده سیمرغ در قصه های دیرین
یک جرعه از غمت را یکصد جهان نیارزد
لختی نظر نما تو بر این گدای مسکین
دستار و سر نهادم در و گهر نهادم
در راه سیم ساقی رهزن به منزل دین
ماییم و آب دیده بر کنج غم خزیده
از آب دیده ی ما صد جای آسیا کن
بر ساحل فنایت کی مینشینم ای جان
کی آب تر بریزی در محفلم چو باران
صبر از کفم برون شد، جام دلم نگون شد
در هجرتت به عرش است فریاد شاد خواران
در باغ غنچه وگل مجنون شدم چو بلبل
پیرانه سر سرایم افسانه ی بهاران
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک