پادشاه پارسی داریوش یکم
امتیاز دهید
داریوش یکم که با عنوانهای داریوش بزرگ و داریوش کبیر نیز شناخته میشود، چهارمین شاهنشاه هخامنشی در میانه ۵۲۲ تا ۴۸۶ پیش از میلاد، پسر ویشتاسپ، همسر آتوسا و داماد کوروش بزرگ بود.
وی در سال ۵۲۲ پیش از میلاد، با کمک چندی از بزرگان هفت خانوادهٔ اشرافی پارسی با کشتن گئومات مغ بر تخت نشست. پس از آن به فرونشاندن شورشهای درونمرزی پرداخت. فرمانروایی شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی افزود. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود.
از دیگر کارهای او حفر راه آبی بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن سو به دریای مدیترانه پیوند میداد. آرامگاه او در دل کوه رحمت در جایی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. پس از جهانگیری کوروش بزرگ و کمبوجیه سراسر خاورمیانه و آسیای کوچک جزو قلمرو او محسوب میگردید.
بیشتر
وی در سال ۵۲۲ پیش از میلاد، با کمک چندی از بزرگان هفت خانوادهٔ اشرافی پارسی با کشتن گئومات مغ بر تخت نشست. پس از آن به فرونشاندن شورشهای درونمرزی پرداخت. فرمانروایی شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی افزود. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود.
از دیگر کارهای او حفر راه آبی بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن سو به دریای مدیترانه پیوند میداد. آرامگاه او در دل کوه رحمت در جایی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. پس از جهانگیری کوروش بزرگ و کمبوجیه سراسر خاورمیانه و آسیای کوچک جزو قلمرو او محسوب میگردید.
آپلود شده توسط:
siavash1350
1390/04/26
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پادشاه پارسی داریوش یکم
صدالبتهctr2006 ایرانشهر هیچ ربطی به فاشیسم ندارد فاشیسم ایدئولوژی تجاوز است و ایرانشهری دفاع اگر کسی فرق میان دفاع و تجاوز را نداند باید یاد بگیرد!
امروز کتابی درباره نظریه عصبیت ابن خلدون مطالعه کردم از ایولا کوست: به نظر ابن خلدون، تجزیه و اضمحلال امپراطوری تا حدی فساد شهر نشینان و عشرت طلبی های خاص عمران حضری است. شک نیست سلحشوران قبیله غالب پس از تحصیل پیروزی به عیش و خوش گذرانی می پرداخته اند ایضآ یقین است که نسل بعد که در رفاه شهر نشینی پرورده شده، به اندازه نسل قبل که روزگار را در جنگ میگذرانیده سلحشور و پیکار جو نیست. ص 143 تحت عنوان جهان بینی ابن خلدون
برای رد نظریه نژاد شمالی نویسنده هم تنها کافیست نقلی کنم از یکی از کتیبه های داریوش شاه بزرگ: منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه ممالکی که از تمام نژادها مسکون است، شاه این زمین بزرگ تا اون دورها، پسر ویشتاسپ هخامنشی (فکر نمی کنم نیازی به توضیح بیشتر باشه)
خوب الان دیاکونوف جزو ارتش خونخوار شوروی بوده یک مورخ در کل یک انسان هست و تحت تاثیر شرایط و زمانه
نکته ای که در مورد داریوش بزرگ هست طبق نظریه ژان بُدَن در قرن 16حاکم، تابع هیچ قدرتی نیست،بلکه او حاکمیت خود را از خدا میگیرد و جالبه کاری که پادشاهان در قرون وسطی میکردند داریوش شاه در حدود 2500 سال پیش کرد اما با تفاهم و تسامح
اهورا مزدا مرا این پادشاهی داد. اهورا مزدا مرا یاری کرد تا این شاهی بدست آورم. به یاری اهورا مزدا این شاهی را دارم.
نویسنده کتاب مانند سایر هم نسل های خویش وارد ارتش کشورش شد اینکه وی با کمونیزم و استالین جنگید باعث مباهات است هرچند عضویت وی در حزب نازی خوشایند نیست اما انتخاب وی جبر زمانه خویش بود و نباید هرکس را که آن زمان در آلمان زندگی می کرده و با دولت کشور آلمان همکاری می کرده را کوبید.
بنظر من باید کتاب را مورد بررسی قرار داد نه برهه ای از زندگی نویسنده را
تاریخ ایران بسیار طولانی و کشور ما از اولین مناطق جهان بود که مدنیت و تمدن در آن شکل گرفت ( البته امیدوارم این حقیقت تاریخی از نظر برخی دوستان تفکر نازیستی تلقی نشود)
گاهی شخصیت های خاصی در اجتماع شکل می گیرند شخصیت هایی مانند اسکندر و آتاترک و خمینی و چنگیزخان اگر بجای آنان در آن برهه تاریخی شخصیت های دیگری متولد می شدند تاریخ به گونه دیگری رقم می خورد
گاهی یک شاه بستر مناسبی برای روشن فکران و ادیب ها و هنرمندان ایجاد می کند و گاهی جامعه را به قههرا می برد هرچند گاهی شاهان و مردم محصول جبر زمانه خویش هستند.
شاه و فیلسوف و همه از بدنه یک جامعه هستند و طبیعی است و قابل درک که یک دوره تاریخی را با دوره یک پادشاه به رسمیت بشناسند مثلا عصر ویکتوریا ( درحالی که وی حتی قانون گذار نبود ) یا دوران داریوش و دوران رامسس دوم
اینها نوعی احترام به مردم و گذشتگان نیز است زیرا دید مردم عامه آن روزگاران به فرعون و شاه و ملکه با امروز متفاوت بود و در گذشته عموما خواست پادشاه و مردم یکی بود
اگر ما فهم علمی شرایط عینی جامعه در هر دوره تاریخی را کنار بگذاریم و تاریخ را محصول ذهن و نژاد و اخلاق شاهان و سیاستمداران بدانیم گرفتار زوال و سقوطی بیپایان میشویم.
[/quote]
تاریخ نویسان از کشورگشایی های شاهان سخن گفته اند، نه از رنج های بشری و جامعه. اگر به جامعه شناسی و رنج های بشری می پرداختند، امروزه برخی ها پیشرفت تمدن را به شاهان نمی چسباندند، و میهن دوستی را مبتنی بر دوست داشتن چند تا شاه نمی دانستند.
فروغ فرهنگ و تمدن ایران زمین، مدیون فرزانگان و فیلسوفان، دانشمندان، منطق دانان، اخترشناسان، پزشکان، موسیقی دانان، ریاضی دانان، فیزیک دانان، جغرافی دانان چامه سرایان و فارابی ها و ابن سیناها است، نه چند تا پادشاه.
منتهی عرض من کش دادن بحث نازی بود هم میهن
اگر موجب رنجش حضرتعالی شدم پوزش میخواهم
زنده باد ایران
تاپیک، یک کتاب آشکارا جهتدار و غرضورزانه تاریخی است به قلم Peter Julius Junge درباره داریوش یکم. تاپیک، خود «داریوش بزرگ» نیست!!! نویسنده علناً از اولین صفحه مقدمهاش دارد خردستیزانهترین و ضدانسانیترین نظریه نژادی را تبلیغ میکند. تمام وقایع آن برهه تاریخی ایران برای نویسنده ابزاری هستند برای اثبات اینکه: «ساختمان نژادی انسان عاملی قاطع در تاریخ است».
یعنی، به عبارت ساده، من نیستم که «تمدن ایرانی» را به نازیسم ربط میدهم. نویسنده این کتاب دارد به وقیحانهترین شکلی از تاریخ ایران باستان برای کشورگشایی حزب نازی استفاده میکند تا «نبردهای نژادهای شمالی و جنوبی» را مشروع جلوه دهد.
کدام میهن پرست واقعی رضایت میدهد که یک برهه تاریخ کشورش در خدمت تبلیغ کثیفترین شکل نژادپرستی قرار بگیرد؟ اگر کسی صرفاً به خاطر تعریف و تمجیدهای نویسنده از شخص داریوش چشم بر این متدولوژی ببندد قطعاً هیچ از میهن پرستی درنیافته.
نویسنده دلیل «بزرگیهای» داریوش را در «نژاد» میجوید. حرف من این بود که اگر ما فهم علمی شرایط عینی جامعه در هر دوره تاریخی را کنار بگذاریم و تاریخ را محصول ذهن و نژاد و اخلاق شاهان و سیاستمداران بدانیم گرفتار زوال و سقوطی بیپایان میشویم. واقعیتی که گیبون اثباتش کرد. و باور کنید اگر تاریخ حرف شما را امضا کرده است، حتماً حرف گیبون را صدهزار بار امضا کرده است.
البته من انتظار تفاهم از شما ندارم. وقتی شما یافتههای ابن خلدون بیچاره درباره شکلگیری «عصبیت» را اینگونه تفسیر میکنید، من حتماً باید سکوت کنم.
عصبیت روح گروهی و یا روح جمعی هست نیروی رقابت خون و غرور ملی دانسته اند. ابن خلدون عصبیت را درمعنای وسیعی به کار برده و آن را مهمترین عامل تبیین تحولات اجتماعی میداند و یا به قول آرنولد جی. توینبی عصبیت آفت روحانی که کلیه اعضای سیاسی و اجتماعی از آن ساخته شده اند.
به هر حال ما همه حس می کنیم که زندگی مرموز است و همه تا حدی در تلاشیم که فهمیدنی را بفهمیم و من حرفم مشخصه از هیچ قانونی در طبیعت و هیچ قانونی در تاریخ وجود ندارد که جبرا مسیر امور را معین کند (یعنی مسئولیم در هر دوره در شرایط متفاوته و ما قوانین طبیعت را بدون اراده گردن نمی نهیم)
ماریژان موله و پرفسور هرتزفلد میگویند: «تقویم کنونی (ماه 30 روز) ایران به دستور داریوش بزرگ پایه گذاری شد. پرفسور هرتسفلد میگوید: «او اینگونه میاندیشید که پادشاه، زمانی میتواند در اندیشه آباد ساختن کشور باشد و ویرانیها را آباد کند که مردمانش از شعور و سواد کافی برخوردار باشند و اقدامات شاهنشاه را برای اقتدار کشور درک کنند. در آن زمان شرایط مساعد بود. داریوش انسانی متعالی و مردمانش به آن سطح از فهم و شعور بودند.»
هگل، فیلسوف آلمانی سدهی هجده و نوزده دربارهی شاهنشاهی هخامنشی یعنی دولتی که کورش بنیاد گذاشت مینویسد: «از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومت کامل است که از عناصری ناهمگن فراهم میآید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را دربر میگیرد (ولی این مردمان) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه، نگاه میدارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی، و نه همچون امپراتوری هند، ایستا و نه همچون امپراتوری مغول، زودگذر و نه همچون امپراتوری ترکان، بنیادش بر ستمگری است. برعکس در اینجا ملتهای گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه میدارند به کانون یگانگیبخشی وابستهاند که میتواند آنرا خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران، روزگاری دراز و درخشان را پشت سرگذارده است و شیوهی پیوستگی بخشهای آن چنان است که با مفهوم (راستین) کشور یا دولت بیشتر از امپراتوریهای دیگر مطابقت دارد.» (هگل، عقل در تاریخ، ص304)
این هم جالب توجه است که جنایتکار و متجاوز نامیدن نازیها نوعی فحش و «ادبیات» بد محسوب میشود!
بماند، غرض من تاکید بیشتر بر نکته مهمی بود که جناب Behruz طرح کرد. فکر میکنم اگر خواننده با «عصبیت» کمتری! کامنت من را بخواند متوجه میشود که چرا گفتم «فارغ از عضویت او در حزب نازی». فکر میکنم در کامنت مشخص است که منظورم این بود که فارغ از جهتگیری شخصی نویسنده در عالم سیاست، پیشفرض مطالعاتی او و بهاصطلاح متدولوژی او با جهانبینی نازیها رابطه دارد. و نه فقط با جهانبینی نازیها بلکه همانطور که ادوارد گیبون درباره رومیان گذشتهگرا بخوبی شرح میدهد با جهانبینی تمام کسانی که چشم خود را بر تحولات واقعیت خارج از ذهن میبندند.
حتی ابن خلدون هم علیرغم نارسایی آشکار نظریهاش، چنین توضیح مبتذل و پیش پا افتادهای از فراز و فرود تمدنها نمیدهد. بهتر است انسان متون را دقیقتر مطالعه کند. ابن خلدون میزان «عصبیت» در دورههای زمانی و مکانهای مختلف را به عوامل متعدد یا «متغیرهای مستقل» مختلف ربط میدهد. از وضعیت جغرافیایی و آبوهوایی گرفته تا اشکال مختلف مناسبات اجتماعی از طایفهای و قبیلهای گرفته تا مناسبات اربابی زمان خودش. یعنی از دید ابن خلدون هم در نهایت دستگاه حاکمیت تابعی بود از شرایط و مناسبات جغرافیایی و اجتماعی و تاریخی و در یک کلام «عینی». از دید او «عصبیت» از هیچ پدید نمیآید و بهخودی خود قوی و ضعیف نمیشود. ابن خلدون فقط موفق نشد به این مهم پی ببرد که مناسبات اجتماعی چرا دائماً دگرگون میشوند. اندیشمندان بعدی علت را دریافتند.
هیچکس نمیتواند به بیقانونی مطلق طبیعت و تاریخ باور داشته باشد. چنین باوری یعنی بیعملی مطلق. چون کنش و عمل مستلزم شناخت ضرورتهاست. فقط فرض کنید اگر اعضاء حزب نازی طبیعت و قانون را «بیقانون» میپنداشتند چه میشد!! حتماً باید ساخت جدیدترین جنگافزارها و گازهای شیمیایی را متوقف میکردند، و حتماً باید دست از ادعاهای سیاسی خود برمیداشتند، چون اگر انسان قوانین بیرون از ذهن خود را نشناسد قدم از قدم نمیتواند بردارد، ساختن رایش سوم که جای خود دارد!!!
در سیر ظهور امپراتوری ها معمولا همان نظریه عصبیت ابن خلدون مطرح هست برای مثال اسکندر، قبل از نبرد ایسوس یکی از دسته های قشون خود را که فوق العاده به چپاول و غارت حریص بودند مخاطب قرار داده بود: بروید و زینت های این زنان را بربیاید (مقصود جواهرات سردران ایران هست) همین مثال نشانگر ظهور سلوکیان همان نظریه خشم و سقوط هخامنشیان از انحطاط اخلاقی، عیش و عشرت و لهو و لعب و از دست دادن صفات جنگی مطرح هست چیزی که پر واضح هست سقوط یک کشور فرو رفتن در تن آسائی و صفات مردانگی هم جسما و هم اخلاقی از دست دادن هست نه عظمت طلبی گذشتگان!
در مورد نازیسم هم نظرات زیاد و جالبی دارم و یقینا شعور بنده به من یاد آور می شود جایش تو تاپیک داریوش بزرگ نیست! ارزش داریوش شاه بیش از این حرف هاست.
البته که شاهان تعیین کننده اصلی روند تاریخی بودن همان ها هم صد البته تحت تاثیر شرایط زمانه بوده اند و داریوش شاه بزرگترین تاریخ ما هست جان کلام این است که هیچ قانونی در طبیعت و هیچ قانونی در تاریخ وجود ندارد که جبرا مسیر امور را معین کند. مطالعه تاریخ قطعا برای کوشش انسان برای یافتن هویت خود هست و بس.
پیش فرضی که وجه مشترک تمام تاریخنگاریهای مشابه است: اینکه واقعیت تاریخی محصول افکار و عقاید و اعمال شخص «پادشاهان»، «قهرمانان» و «پیشوا» است. اگر پادشاه «عادل» و «نیک» باشد، واقعیت هم عادلانه و نیک میشود!! به عبارتی کل واقعیت عینی با همه پیچیدگیها و تضادهای درونیاش گویا عروسکی است در دست عروسک گردان بزرگ که همانا «سیاستمدار» یا «حاکم» است.
این پیشفرض میگوید مناسبات و روابط عینی تاریخ خنثی و ثابت هستند و چیزی که به آن «روح شر یا خیر» میدهد، شخص قهرمان، سیاستمدار یا پادشاه است. در این پیشفرض دستگاه حکومت به مرتبه خدایی میرسد و از یک واقعیت «بیجان» واقعیتی جاندار میآفریند.
ادوارد گیبون در شاهکارش «انحطاط و سقوط امپراتوری روم» توضیح بسیار جذابی از پدید آمدن و رونق گرفتن این پیشفرض در سالهای زوال و تباهی امپراتوری میدهد (فصل 17 و 18 جلد اول)؛ هرچه تضادها و تحولات عینی شدیدتر میشد و هرچه دستگاه امپراتوری ناکارآمدتر و زایدتر میشد، عشق و تمایل فرماندهان و صاحبمنصبان به سزارهای قهرمان و «گذشتههای طلایی» بیشتر میشد. آنان چشم خود را بر واقعیت زنده و تغییر و تحولات بنیادی واقعیت میبستند و میخواستند با احیای سیاستها و اخلاق و کردار فرماندهان بزرگ گذشته، «شکوه و عظمت روم» را زنده کنند. به نظرشان علت زوال روم، فقدان یک امپراتور بزرگ برای روم بود!!
این «بازگشت به خویشتن» در حالی ورد زبانها شده بود که واقعیت تاریخی به شدت تغییر کرده بود، مناسبات نوین و تضادهای نوین بین «116 ایالت» برقرار شده بود و راه حلی نوین میطلبید، و واقعیت تاریخی دیگر همان واقعیتی نبود که «پادشاهان بزرگ» را آفریده بود (ص 434 تا 452 جلد اول)
نکته جالبی که گیبون بر آن دست میگذارد این است که این گذشتهپرستی و امتناع از فهم و شناخت واقعیت کنونی و امتناع از تعریف سیاست برمبنای واقعیت حاضر، دستگاه حکومتی روم را هر چه بیشتر در منجلاب فرو میبرد و باعث میشد که امپراتوران و فرماندهان فاسدتر و سفاکتر شوند. کسانی که بیتوجه به واقعیت خواهان احیای شکوه روم بودند، در برابر واقعیت عصرشان هیچ کاری بجز قتل و کشتار و خردستیزی از دستشان برنیامد.
دقیقاً مشابه حزب نازی. حزب نازی بدون شناختی از مناسبات واقعی، بدون ارائه راه حلی عقلانی برای تضادهای موجود، میخواست با احیای شکوه امپراتوریهای گذشته، جهانی نوین بیافریند! طبعاً کل چیزی که آفرید ارتجاعیترین افکار و عقاید درباره ماهیت انسان و وحشیانهترین و بیچشماندازترین ستیز میان انسانها بود.
کاملا همینطوره در این اثر کاملا موضوع تبلیغ نژادی هست و هیچ خبری از تفاهم و تسامح داریوش بزرگ نیست! هر چند همین کتاب خیلی بهتر از کتاب یاکوب ابوت هست مثلا دیاکونوف هم خیلی بد بینانه به داریوش شاه بزرگ ایرانیان نگاه میکنه متاسفانه نوشته های غربی ها در مورد شاهان ما کاملا جهت دار هست به سمت سوی خودشان
به شخصه کتاب داریوش شاه بزرگ ژان پرو ترجیح می دهم