رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

من او را دوست داشتم

من او را دوست داشتم
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 61 رای
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 61 رای
✔️ این کتاب نخستین رمان آناگاوالدا ست. زبان آناگاوالدا ساده و بی پیرایه است. آناگاوالدا سبکی ویژه دارد که روزمره های زندگی را، خود درگیری های بسیاری از زنان را با شهامتی ستودنی به تصویر می کشد.

رمان من دوستش داشتم که درسال 2002 توسط انتشارات لو دیل‌تانت به چاپ رسید، گفت‌وگویی طولانی میان زنی جوان و پدرشوهرش است. شوهر زن، تازه ترکش کرده و پدرشوهر به او می‌گوید چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است، نویسنده با توانایی عظیمش در درک احساسات دیگران و اشتیاق مرد متاهل را به یک زن جوان و همچنین مشاجرات روحی‌اش را به زیبایی به تصویر می‌کشد. کندوکاوی تکان‌دهنده در زندگی شخصی و کمکی پر از همدردی برای عروس خودباخته.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
کوهالن
کوهالن
1390/03/26

کتاب‌های مرتبط

دختر همسایه
دختر همسایه
4.1 امتیاز
از 46 رای
کشیش دهکده
کشیش دهکده
4.3 امتیاز
از 72 رای
The Stationery Shop
The Stationery Shop
0 امتیاز
از 0 رای
The Shooting Stars series - 02 - Ice
The Shooting Stars series - 02 - Ice
5 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی من او را دوست داشتم

تعداد دیدگاه‌ها:
15
"من او را دوست داشتم" رمانی است سرشار از زندگی، اما اندوهناک و دردمند. این کتاب، روایت عشقی جانگداز است که با ظرافت تمام بیان می‌شود و قهرمان داستان که برای فراموش کردن درد فرار شوهر خود از زندگی مشترک به خانواده‌ی شوهرش پناه برده از یک راز پنهانی آگاه می‌شود، رازی که سال‌هاست در پس پرده نهان بوده است.
گاوالدا به زبانی ساده و با بیانی یک دست و ظریف، از لایه‌های پنهانی درون انسان پرده برمی‌دارد. از عشقی که نمی‌تواند برملا شود، از خانواده‌ای که نباید متلاشی شود و از تمایلاتی که باید سرکوب شود تا به دیگران آسیب نرساند. او به سادگی و با آرامی هر چه تمام‌تر، از خود ما حرف می‌زند، از همه‌ی چیزهایی که در زندگی پنهان کرده‌ایم، از بزدلی‌ها، تسلیم‌ها، ترس‌ها.
متن رمان کم حجم "من او را دوست داشتم" گفت و گویی طولانی است میان یک زن جوان و پدر شوهرش. همسر این زن که دارای دو فرزند دختر است به تازگی او را ترک کرده و به دنبال عشقی تازه رفته است. درد دل زن با پدر شوهرش به رازگشایی عشق دور این پیرمرد منتهی می‌شود. پیرمرد تلاش می‌کند عروسش (این زن تنها را) به خودباوری برساند و در این راه از اشتباهات، احساسات و زندگی پرماجرای خود می‌گوید. هاله‌ای از احساسی گرم، چنان خواننده را در بر می‌گیرد که تا پایان داستان همراه اوست.
چند نکته در این رمان هست که باید به آن توجه شود:
1- یکی از عللی که قهرمان داستان را به خواننده نزدیک می‌کند، هم جنسی نویسنده با زنی است که در برخورد با گریز شوهرش دچار فروپاشی شده است. روایت آرام و خزنده‌ی گاوالدا از این زن، من خواننده را نسبت به سرنوشت او حساس می‌کند اما ذکر این نکته نیز لازم است که نویسنده ( علیرغم تفاوت جنسیتی با مرد داستان) توانسته از عهده‌ی شخصیت پردازی و پرداخت شخصیت مردی تنها و فروریخته به راحتی بر بیاید.
2- تجربه‌ی تلخ جدایی نویسنده از همسرش و بر دوش کشیدن بار دو فرزند،‌ کمک کرده است تا گاوالدا بتواند طراحی و عکس العمل‌های شخصیت زن داستان را در برخورد با مشکلات به شکلی ملموس نمایش دهد.
ثروت و شهرت مرا اغوا نمی کند. آدمی هر چه کمتر داشته باشد، کمتر از دست می دهد. (آنا گاوالدا)
رمانی سرشار از احساس...
کلوئه، زن جوانی که به ناگاه متوجه می شود همسرش آدرین به او خیانت کرده و او و دو دختر کوچکش را به خاطر معشوقه اش ترک می کند. اکنون زن حیران و سرگردان و بیمناک از آینده، خود را در انتهای مسیر زندگی میبیند. در این میان پدرشوهرش پی یر، از او می خواهد برای مدتی در خانه ی پدریشان، جایی دورتر از محل زندگی فعلی اش ساکن شود تا بتواند حال و هوایی عوض کند. کلوئه علی رغم میل باطنی این پیشنهاد را می پذیرد و با پدرشوهرش راهی می شود. در طی دو هفته اقامت در آنجا، پی یر از سرنوشت ناگفته ی خود برای عروسش پرده بر می دارد. پی یر، مردی که در خانواده به ساکت بودن، استبداد، خودرایی و بی مهری شهره است، از سرنوشتی می گوید که برای کلوئه خارج از حد تصور است. کودکی نه چندان خوب، عشقی نافرجام در گذشته، خیانت به همسر فعلی اش و.... او از عروسش می خواهد که به آینده فکر کند و به او یادآور می شود که لیاقتش بسیار بیشتر از چیزی است که فکر می کند و آدرین لیافت او را نداشته است ...
(زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش، از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدمهایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و رنانیکه شکنجه شده بودند و مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینی های هواشناسی به دقت گوش کردند و دخترانشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیزی قوی تر است... )
(آدمهایی که احساس گناه می کنند، در بهانه پیدا کردن بسیار قوی هستند. حرف ندارند...)
من اینطور برداشت کردم که پی یر از خیانت پسرش آدرین دفاع کرد و به او حق داد که او می تواند به دنبال عشقش برود و تو هم باید مانند او باشی و سرنوشت خودت را پیدا کنی. همانطور که او سرنوشتش را در جای دیگری پیدا کرده است. خودِ پی یر درگذشته تجربه ای مشابه پسرش داشته و با از دست دادن معشوقه اش زندگی عاطفی اش رو به نابودی رفته و زندگی خانوادگی اش را هم تحت تاثیر قرار داده است.
اما اگر هر کس بخواهد اینطور خودخواهانه برخورد کند و تصمیم بگیرد، وضعیت فرزندان به کجا خواهد رسید؟ حتی اگر فرزندی هم در میان نباشد ضربه روحی و عاطفی که یکی از طرفین دریافت می کند، جبران پذیر خواهد بود؟
در کل به یک بار خواندنش می ارزد!
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد .
قسمت های زیبایی از کتاب
از نبود پدرشوهرم استفاده می کنم تا تلفن همراهم را چک کنم.
نه زنگی ، نه پیامی .
بله هیچ چیز ...
چه احمقم...
چه احمق ...
گریز دلپذیر نوشته این نویسنده رو هم بخونید خیلی قشنگه:x
هوس سیگار کردم.ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم.بله اما حالا دلم می‌خواست،زندگی‌ همین است...ارادهٔ راسختان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم میگیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید!
از متن کتاب
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد .
چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟
عادت ندارم گذشته رامرور کنم ، انگار احساس مرگ به من هجوم می آورد ...
آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند ، اما تا به حال درباره آنان که می روند فکر کرده ای ؟
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ...
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن . شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ...
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی .. پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن . دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین .
"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟
چه کسی جز خودت؟
او را بیشتر از هر چیزی در این دنیا دوست داشتم . بیش از هر چیزی ... نمی دانستم آدم می تواند تا این حد دوست داشته باشد ...
وقتی با او بودم احساس می کردم آدم خوبی هستم ... حتی ساده تر از خوب بودن . انگار تا پیش از آن نمی دانستم می توانم آدم خوبی باشم . آن زن را دوست داشتم . آن ماتیلد لعنتی را ، زنگ صدایش را ، روح و جانش را ، خنده هایش را ، شیوه نگاهش را به زندگی ، یک جور پوچی آدم هایی که زیاد به این سو و آن سو می روند .
زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است . آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند . باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است .
کتاب قشنگیه :x
میشه یه لینک دانلود بزارید حداقل؟! :-(
خوب من این کتابو میخوام! :(( :((
کتاب گاوالدا با همه خوبی هایش برایم تلخ بود
من او را دوست داشتم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک