بار دیگر و این بار ...: خاطرات به آذین
نویسنده:
محمود اعتمادزاده
امتیاز دهید
خاطرات محمود اعتماد زاده (به آذین)
خاطرات دردانگیز مترجم نامدار و دگراندیش ایران "به آذین" در زندان جمهوری اسلامی است. او را 17 بهمن 1361 و درجریان یورش اول به حزب توده ایران دستگیر کردند، که خاطرات خود از زندان را با همین یورش آغاز می کند..
بیشتر
خاطرات دردانگیز مترجم نامدار و دگراندیش ایران "به آذین" در زندان جمهوری اسلامی است. او را 17 بهمن 1361 و درجریان یورش اول به حزب توده ایران دستگیر کردند، که خاطرات خود از زندان را با همین یورش آغاز می کند..
آپلود شده توسط:
settareh
1390/03/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بار دیگر و این بار ...: خاطرات به آذین
دیوار و بشکن و بیرون بزن از این تنو
رها شو رها شو تو وسعت دنیا رها شو
با هر رنگ پوستی و زبونی هم صدا شو
شعری از شاهین تقدیم به همشهری کم طاقت ....
مثل اینکه بر جایگاهی نشسته ای و حکم تکفیر و تهمت و افترا بر همه گان وارد میکنی...ای کاش ردای قضاوت را از تن برون کنی و ردای که برازنده باشد برتن کنی...."تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی..."
حماسه خرد فردوسی را با برداشتها و توهمات خود ...یه بخش از گفتار حکیم این دیار به ستایش خرد است...اگر نخواندی تورا دعوت به خوانش و تکرار و سرلوحه قرار دادن آن میکنم...
کنون تا چه داری بیار از خرد که گوش نیوشنده زو برخورد
مرا متهم به چه میکنی...؟؟؟جهان وطنی...اعتقاد به برابری انسانها و نژادها...دوست داشتن آزادی برای همه نه فقط آریاییان 10000هزار ساله....؟؟؟
آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج گل ساخته گی وطن پرستی نمی آرایند.
هیوز یه سیاه که اینم متاسفانه خون آریایی نداره رفیق...
رومن رولان.به آذین.تاگور.سهراب...همه بی سر ته و بی ریشه و....
ای کاش این وقت را بیشتر در این وادی هدر میدادم...افسوس..
دانش خود را درخصوصگاندی بیشتر کن تا دچار پارادوکس نشی
گاندی:
وظايف شخص نسبت به خود، به خانواده، به وطن و به جهان از يكديگر جدا و مستقل نيستند. نمی توان با زيان رساندن به خود يا خانوادهٔ خود به وطن خويش خدمت كرد. به همين قرار نمی توان با زيان رساندن به جهان نيز به وطن خود خدمت كرد.
عدوی تو نیستم من !
انکار توام ! " دیگر بحثی با شما ندارم...موفق باشید...
به امید پایان گرفتن تمام عقاید شوونیسم ایرانی ترک عرب
بازم به هندیها که گوش خردشون و به تاگورها ندادن و پیرو گاندی کبیر شدن که ملی گرایی رو یادشون دادو گرنه الان وضعشون همانند ما بود وبقیه ی ماجرا
میکرون به میکرون ایران سرای من است . سیلک وآبادان و خراسان نداریم، ایران سرای من است
.
تو رو نمیدونم ولی خودمو بله.
تو از سهراب هزار گوی هزار رو آوردی که با هر سفر فرامرزی اش دینی را به مذهبی می فروخت و روی شیران علم را گچمال کرده بود .
اما من از خداوندگار بزرگترین اثر اٍدبی بشر می آورم :
اگر دشمن ما بود خانگی
بجوید همی روز بیگانگی
به آواز بد گفتن و فال بد
بکوبیم مغزش به گوپال بد.
مرگ تنها ارمغانیست برای کسانی که 1400 سال برابری را در اندیشه های سهرابی میدیدند و هم اکنون در رویای پوچ و کودکانه آزادی جهان وطنی ها. برابری زمانی قابل لمس است که در مرزهای کشورمان در میان همه ی نژادها استوار گردد در غیر این صورت
اندیشه ایست به پوچی نیستی و به کل با احساسات ژنتیکی نوع انسان برتری جو واژگونی سراسری دارد.
شریعتی دوستان به آذین سان، سیر حرکتی ما مردم ایران به سمتی سوق پیدا کرده است که دیگر گوشهای خود را به زشت گوییهای کهنه و خرد کش بی سرزمینانی همانند شما نخواهند داد. ایران از آن ماست و تنها رمز خوشبختی ما آباد سازی این مرز و بوم است به هر قیمت ممکن.
واقعا وقت با ارزش ات را در خنده بازار این دست ادبیات بی سرو ته می فروشی؟
نیاز به گفتن تو نبود از این موهوماتی که نوشتید پیداست هیچ جوره نمیتونه آریایی باشه.
بزار از آریایی ها هم واست بنویسم، بخون
چه نا خوش بود دوستی با کسی
که مایه ندارد ز دانش بسی.
.....................................
ز دانش به اندر جهان هیچ نیست
تن مرده و جان نادان یکیست.
می ترسم اگه بیشتر بنویسم چغل بان ها بروند و تیغ سانسور رو به سبیل قلم ام بکش اند و باد............
ولی همه روزه، پاره یی از انسانیت خود را به نام این بـت موهوم
(ملت) و ملی گرایی به هدر می دهید، در فضایی زهر آلود بر اثر
بدگمانی همگانی و مملو از حرص و هراس به سر می برید"
رابیندرانات تاگور
در چنین قرنی باورهای توهمی و شوونیسمی مرده است به دوره ناپلئون برمیگرده ..تقریبا دویست سال پیش دنیا از از دوره ایسم پان ها گذشته دوره برابری انسانهاست احترام متقابل به همه نژادها....نه فقط آریاییانی {جمله شماست تمدن 10500 ساله ی پدرانم}
یاد شعری از سهراب افتادم{البته دیدم با سیلک هم خیلی حال میکنی نوشتم برات}
نسبم شايد برسد .
به گياهي در هند ، به سفالينه اي از خاك (( سيلك )).
نسبم شايد ، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد....
بسیاری از باورهای امثال به آذین ها همسان با ارزش های انسانی است و چنین باور های جاویدان هستند...
شوونیسم یعنی همین هیچ چیز جز دایره جغرافیایی محدود خودت نبینی و اگر کسی خلاف میلت حرفی بزنه بگی برو در مورد تایر و تیوپ بنویس
البته همان تایر و تیوپ هم سواد می خواهد...
دوره مرگ گفتن ها گذشته همشهری
اما تو هنوز هم ...
قبول دارم دهن ما خوزستانی ها چندان چفت بس ندارد خواستم جواب توهین هایت را بدم اما دیدم باید یکی حفظ آبرو نکنه..
اگه دلت خواست بیا تو پروفایلم فحش بده کسی نبینه زشته برای داعیه داران تمدن بالای 10000 هزار سال...
یه هیچ بد بوی...راستی یه جمله از رومن رولان برات میذارم با ترجمه به آذین...البته فکر کنم این رولانه تخم ترکه اش به آریایی ها نرسه شرمنده برادر
هیچ از اندازه بیرون است. اگر این «من» کوچک هیچ نیست، هیچ «منی» هیچ نیست. اگر آنچه من دوست دارم هیچ نیست، خود من که دوست میدارم هیچ نیستم. زیرا من اگر هستم، جز به سبب آن چیزی که دوست دارم نیست…
«رومن رولان – جان شیفته – ترجمه بهآذین»
ايشان كه اينقدر نازنين و مرد بود، چرا مطيع و منقاد بي قيد و شرط يك حزب خائن و ميهن فروش بنام حزب توده شده بود؟ در اينكه انسان هاي شريفي هم روزگاري در حزب توده عضويت داشته اند، ترديدي نيست. اما همه آنها در ابتدا يا ميانه راه، با آشكار شدن خيانت هاي اين حزب دست نشانده شوروِي، از آن جدا شدند. اما امثال جناب به آذين كه تا پايان عمر متعصبانه و كوركورانه از سياست هاي اين حزب دفاع مي كردند آيا در پيشگاه تاريخ مقصر و محكوم نيستند؟؟؟
پستانک سوابق تاریخی ............
چشم مغز یعنی برای تمام آنهای که در راه آرمانهایشان مبارزه کرده اند احترام بگذاریم
به شخصی مثل به آذین که هم از جسم مایه گذاشت و هم از شعورش...
من هم همانند شما چندان موافق دیدگاه طیف چپ وتوده نیستم...موافق تمایلات شوونیسم ایرانی شما هم نیستم...موافق ساختاری هستم برای این سرزمین که هم شما و هم آن چپی بدون هیچ هراسی حرف بزنید بدون ترس از سرکوب و تهمت و...
چشم مغز یعنی نقد گذشته و نفی آن خطا ها را گفتن نه لجن پراکنی به حزبی که دست کم 95درصد آن از زیباترین جوانان این دیار بودند و در راه آزادی خلقشان مبارزه میکردند_راه درست یا غلط را کار ندارم_اما باید به آنها احترام گذاشت و در حین احترام نقدشان کرد........
[center]فرق است بین جانی و عالم[/center]
ای کاش بقیه حرفهای زنده یاد فریدون فرخزاد را هم پی میگرفتی
آنجا که از تساهل و بزرگ منشی فرهنگ مردم این دیار حرف میزدند...در گفتار شما نشانی از آن نمی بینم...
اماامیدوارم که نسل ما با چشم باز مغز نه سر ، در گزینش راه برای آیندگان تلاش سد چندانی داشته باشد.و تنها در این صورت به هوده ای درست خواهیم رسید که فرق میان عالم و جانی رو پس از 14 سده ی فراه سیاه از هم تمیز بدهیم .
به امید پیروزی
زند باد ایران و ایرانی.:x
و آنقدر بزرگوار که حتی نسبت به بازجوی شکنجه گرش هم احساس محبت و دلسوزی داشت. تا آنجا که وقتی بازجویش به سفر رفته بود نگران بود که مبادا اتفاقی برای او بیفتد! چند نفر از ماها میتوانیم چنین حسی از انساندوستی و بزرگ منشی داشته باشیم؟
سپاس دوستان