رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
به وقت گرینویچ
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 247 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 247 رای
بخشی از شعر به وقت گرینویچ:
اولین نقطه‌یی که از مرکز کاینات گریخت
و برخلاف محورش به چرخش درآمد، سر من بود!
من اولین قابله‌یی هستم که ناف شیری را بریده است!
اولین آواز را من خواندم،
برای زنی که در هراس سکوت سنگ سکسکه،
تنها نارگیل شامم را قاپید برد!
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است!
من ماگدالینم! غول تماشا!
کاشف دل فندق سنگِ آتش زنه!
سپهر را من نیلگون شناختم!
چرا که هم رنگ هوسهای نامحدود من بود!
خدا، کران بیکرانه‌ی شکوه پرستش من بود
و شیطان، اسطوره‌ی تنهایی اندیشه‌های هولناک من!
اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دست من بود!
کفش، ابتکار پرسه‌های من بود
و چتر، ابداع بی‌سامانی‌هایم!
هندسه، شطرنج سکوتِ من بود
و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم!...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
imangh5
imangh5
1389/08/27

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی به وقت گرینویچ

تعداد دیدگاه‌ها:
71
دو مرغابی در مه
-آدم اینجا آسمونم از یاد می بره الیوت!
- بله خب این به دلیل بافت اجتماعیشه ماریا! اینجا یک شهر بزرگه.
- بله یک شهر بزرگ، زمینش قیر، آسمونش هم بتون.
- خدای من، چقدر قشنگ بود ماریا. اینی که گفتی شبیه یک شعر بود. ازت خواهش می کنم اینو یه بار دیگه تکرارش کنی.
- نا ندارم. نفسم بالا نمی یاد الیوت.
"- ماریا دوست دارم صبحونه ام نیمرو باشه با سس پرتقال، می فهمی؟
- نه نمی فهمم."
کهکشان ها! کو زمینم؟
زمین! کو وطنم؟
وطن! کو خانه ام؟
خانه! کو مادرم؟
مادر! کو کبوترانه ام؟
معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟
کاش هرگز آن روز از درخت انحیر پایین نیامده بودم.
کاش...
بعد از آن شب بود ،
که انسان را همه دیدند
با بادکنکِ سَرَش
که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم
وتماشاچیان تاجر ،
تخمین می زدند که در این استوانه بزرگ
می شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست
و همه دیدند که آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپیدارها را
از انگشتِ خود بیرون کشید !
با کلاهی از یال شیر ،
بارانی یی از پوستِ وال ،
شلواری از چرم کرگدن ،
کفشی از پوست گاومیش ،
موهایی از یال بلندِ اسب ،
دندانهایی ار عاج فیل
و استخوانهائی همه از طلای ناب
و قلبش....
تنها قلبش قلبِ خوذ او بود !
کندوی نو ساخته ای
که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،
همه سوخته بودند
به آتش گلهای سرخُ زرد !
دکتر شریعتی گفته آدم ها 4 دسته اند:
1 آدم هایی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند نیستند
2 آنها که وقتی هستند نیستند و وقتی نیستند هم نیستند
3 آنها که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند هم هستند
4 آدمهایی که وقتی هستند نیستند و وقتی نیستند هستند:((
1-سلام 2-سلام 3-سلام .....................61-سلام 62-سلام. سلام به همه عزیزانی که پیام گذاشتن من همشونو خوندم،اما چرا همه افسوس میخورن از زود رفتن حسین پناهی مگه نه اینکه الان با افکارش پیش ماست، و نه اینکه الان تو نور مطلق غوطه وره پیش خداش و بعد از به سلامت رسوندن دو استکان چایی با هم چای مینوشن. ایکاش همه ما به زیباترین معشوق که وجودمون از اونه برسیم. دوستان براتون نعمت سلامتی و تفکر رو آرزو میکنم.
کودکی ام را دوست دارم
روزهایی که به جای دلم
سر زانوهایم زخمی بود...........
حسین پناهی
به ساعت نگاه می کنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
...و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پَرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سال هاست که مرده ام
حسین پناهی
آقا اجازه فایل دانود رو که میزنیم میگه فایل ناقصه:D
من زندگی رادوست دارم اما از زندگی دوباره می ترسم دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم ولی از پاسبانان می ترسم عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم
کودکان را دوست دارم ولی از آیینه میترسم سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم، پس هستم این چنین میگذرد روز و روزگار من من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم
حسین پناهی...
به وقت گرینویچ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک