رسته‌ها
تاریخ مشروطه ایران
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 546 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 546 رای
این اثر تاریخی، که به حق باید آن را برجسته‌ترین سند مکتوب درباره‌ی نهضت مشروطیت و اسناد و مدارک آن دانست، از چنان اهمیتی برخوردار است که حتی بعدها وقتی انتشار دیگر نوشته‌های کسروی ممنوع و اندیشه‌اش باطل شمرده شد، همچنان جایگاه خود را به عنوان سندی دقیق در بین پژوهش‌های تاریخی حفظ کرد و در بیان اهمیتش همین بس که «ایوان سیگل»، آن را به زبان انگلیسی برگرداند و در تمام دنیا منتشر ساخت.
کسروی انگیزه‌های زیر را برای نگارش این نبشته برمی‌شمرد:
«سی سال گذشت و یکی از آنان که در جنبش پا در میان داشته بود یا خود می‌توانست آگاهیهایی گرد آورد به نوشتن آن برنخاست، و من دیدم داستان‌ها از میان می‌رود و در آینده کسی گرد آوردن آن‌ها نخواهد توانست. یک جنبشی که در زمان ما رخ داده، اگر ما داستان آن را ننویسیم دیگران چگونه خواهند نوشت؟!...»
بررسی رازهای ناکامی جنبش
شناساندن قهرمانان راستین و پیشگیری از واژگونه نمایی تاریخ
پیشگیری از چسباندن این جنبش به بیگانگان
یاداوری کوشش کسانی که در آینده کنار گذارده شدند.
پیشگیری از نوشته شدن تاریخ میهن به دست بیگانه
و سرانجام درد فراموشی ایرانیان

وی در نگارش تاریخ مشروطه ایران از «تاریخ بیداری ایرانیان» و «کتاب آبی» بهره جسته است. نویسنده تاریخ مشروطه ایران که در زمان انقلاب مشروطه شانزده سال داشته، از نزدیک شاهد وقایع و حوادث تبریز، دومین کانون انقلاب مشروطه، بوده است. وی با سران مشروطه آذربایجان آشنایی داشته و کوشیده است تا دیده‌ها و شنیده های خود را به رشته تحریر درآورد و کمتر به حدس و گمان تکیه کند. به عنوان مثال می توان به ماجرای محاصره تبریز اشاره کرد که مؤلف مشاهدات خود را در جریان محاصره تبریز بیان کرده است. وی با استعانت از مشاهدات خود و بقیه عوامل و رهبران نهضت، از یادداشت های دست اول خصوصی، گزارش ها، اعلامیه‌ها و تلگراف های رسمی داخلی و خارجی و روزنامه‌ها و کتاب‌ها در مطالب خود بهره برده است که البته بیش‌تر در پاورقی‌ها به آن‌ها اشاره کرده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
945
آپلود شده توسط:
hamidhamidi
hamidhamidi
1389/07/15
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تاریخ مشروطه ایران

تعداد دیدگاه‌ها:
131
درود
خواستم مطلبی عرض کنم (مشروطیت سلطنت نیست!)
بیشترین مطلب در مورد مشروطیت را در رابطه با امریکا نوشتند
منبع مناسبی برای مطالعه تاریخ مشروطه بود.متشکریم
این کتاب کتاب واقعا جالبی هستش و به خوبی دوره مشروطه را توضیح داده است
صفحه‌های 807 تا 809 از تاریخ مشروطه کسروی: « یـکی از داستــانهــــای شگفت تـــاریخ مشروطـه ایــــــران همین است که دستــه بـــزرگی از دربــاریان کهن و دیــگران کـه به میــان مشــــروطه‌خـــواهان آمده بودند، یگــانه کار خود را فـرمانـروایی و آقــایی می‌دانستند، و ایـن بود که خود به هیـچ کــوششی برنــخاسته دیگـــران را وامی‌داشتند، و هر زمان که بیـمی پدیدار می‌گردید خـود را به‌کنــار کشیــده میـــدان را به مجاهدان و کوشندگان باز می‌گزاردند. لیــکن همین که بیــم از جـــلو برمی‌خاست و زمــیـنــه بــــرای فرمانــــــروائی آمـــاده مـــی‌گـــردید بی‌درنـــگ خـــود را به میــان می‌انداخـــتـــند و کــوشنـــدگان را به‌کنـــار زده رشتـــه کارها را به‌دســت خـــود می‌گــرفتند. حتـــی زبان باز کــرده ایـــرادها به آن کــــوشنـــدگان مــــی‌گرفتند............... صــدها از این کسان در میــان می‌بودند. .................................... مـــا در نوشته‌های خود ایــنـــان را مــیـــــــوه چــیـــــــن می‌نـــامیم..... چنــان‌که نامش را بــردیم یکی از این میــوه‌چیــنان تــقـی‌زاده می‌بود. این مرد را دیدیـم که روز بمباران مجلس آن ناشایستگی را از خود نشان داد. و سپس نیز به ســفارت انــگــلیس پناهیده، خــوار و زبــون از ایــران بیرون رفته یکسره آهنگ لندن کرد. در این چند ماه که در تبریز آن کوششها و خــون‌ریــزی‌ها رفت او در لــندن می‌نشست. ولی همین که تبریز از دولتــیان پیــراسته گردیده در شهر ایمنی رخ داد، از لنــدن بیرون آمده. گویا در آذر ماه بود که خود را به تبریز رسانید. این شگفت‌تر که به‌جای آنکه از کوشش‌های سردستگان و مجاهدان خشنودی نماید و او نیز گرهی از کار بگشاید از همان آغاز رسیدن، خشکه پارسایی از خود نشان‌داده به ســــــتـــــارخـــــان و مجاهدان ایرادها می‌گرفت. به ستـــارخان چنین گفته بود: «فرج آقا در مرند شراب می‌خورد» ستارخان گفته بود «من فرج‌آقا را برای پیش نمازی مرند نفرستاده‌ام»............... تقی‌زاده به ستــارخان و باقرخان بد می‌گفت و بدین‌سان یک‌دسته را از آنان جداگردانیده به دور خود گرد می‌آورد. حیــدر عمــواغلی که از تهران با وی همبستــگی داشت، در اینجا به او پیوسته در نهان با ستـــارخان دشمنـــی می‌نمود. ........ بدتر از همه این‌ها آنکه مـــیــــــرزا محـــمد علیـــخان تــربیـــت که از خـــویشان تقی‌زاده و از افـــزارهای دست او می‌بود، و او نیز همچـــون تقی‌زاده به لنـــدن و کانـــون‌های سیــاسی آنجا راه داشت، او هم با ستـــارخــــان دشمنــــی می‌کرد و می‌بینیم که نامه‌ای به پروفسور بروان نوشته ســــــــتـــــــــارخــــــان را «لوتی» و «تــاراجـــگر» و «قــــــره‌داغـــــی» خوانده و از بــــراون خواهش کرده که چیزی در ستایش او ننویسد و در پایان نامه تقی‌زاده را گواه گفته‌های خود نشانده که پیداست با دستور او نوشته و براون ترجمه این نامه را در آخرهای کتاب خود آورده است ........... باید دانست تقی‌زاده و تربیت و چند تن دیگری، گذشته از خودخواهی که دامن‌گیرشان شده به این کارشکنی‌ها وامی‌داشت، انگیزه دیگری در کارشان می‌بود، بـــا آمد و رفتی که آنان به لنــــدن می‌کردند، و همـــچون کبوتـــر دو برجـــه گاهی در آنجا و گاهی در اینجا می‌زیستند، ناچار می‌بودند که پیروی از ســـهش‌های مردان سیاسی انــــگــــلیس نمایند و بـــدگویی از مجاهدان که یکدسته جانبازانی می‌بودند دریـــغ نگویند.»
مطالعه این کتاب را به تاریخ پژوهان و ایران دوستان پیشنهاد می کنم ، جنبش مشروطه نطفه عطفی در تاریخ ایران بود که در آن پادشاه سمبل قانون مندی و اتحاد و حفظ سنت های ایرانی بود و مردم شهروندان دارای حق این دیار بودند، میراث رضاه شاه همان ادامه و خواست انقلاب مشروطه بود ایستادگی در برابر دشمنان ملت و ارتجاع آنان ، رضا شاه تحصیلات آکادمیک نداشت اما خواست مشروطه در عدلیه و مدرنیته و امنیت را می دانست و تمام کوشش خویش را کرد، رضاشاه هرچه بود در زمان خویش هزار بار بهتر از دیکتاتوری های هولناک شرقی و غربی زمان خویش بود، بی شک رضا شاه یک پیغمبر معصوم و بدون ایران نبود تاریخ نشان داد اکثریت قاطع دشمنان رضاشاه که ادعایشان گوش فلک را پر کرده بود چه اشتباهات هولناکی کردند و چه جنایت ها کردند این اشخاص ماموریت داشتند بجای حفظ قانونی اساسی کشور در دوران پهلوی دوم و برطرف کردن مشکلات و نارسایی های موجود کل کشور را ویران کنند، به هر حال هستند افرادی که از در دروازه رد نمی شوند ولی می خواهند به زور از نوک سوزن رد شوند، به امید بازگشت از کژراهه و فتنه ای که مخالفین مشروطه از آغاز تا کنون شروع کردند و بلا و مصیبت کنونی نتیجه تجمیع خیانت های آنان است، مشروطه خواهان امروز نیز پی برقراری یک کشور آزاد و دموکراتیک هستند که مردم در آن صاحب حق باشند و ارزش های ملی حفظ شود و کشور اسیر بیگانگان نشود ، ما از یک دیکتاتوری دیگر جمهوری وحشت داریم، کاش این ایران ستیزان با خویش و دیگران کمی صداقت داشتند و اقرار می کردند که اشتباه کردند، هیچگاه به آزادی و دموکراسی باور نداشتند و دنبال برقراری دیکتاتوری کمونیستی یا اسلامی خویش بودند، کاش اقرار می کردند از تاریخ و هویت ایرانی نفرت دارند، کاش اقرار می کردند یک نخ موی شهروند اهل فلسطین را به صدهزار ایرانی کولبر ، مبارز ، کشته شده ، اعدام شده، ترور شده و اسیر دیکتاتوری دربند ترجیح می دهند، کاش اقرار می کردند از یک ایران آزاد و قدرتمند وحشت دارند
« ما از یک دیکتاتوری دیگر جمهوری وحشت داریم » ؛ وحشت تان بجاست ؛ جمهوری ( به رسم ، نه به اسم ) با کیش شخصیت و یکه تازی و خودکامگی جور در نمی آید !
مهمترین ایراد دستاورد حقوقی مشروطه خواهی ( یعنی « قانون اساسی » آن ) عدم تناسب اختیار و مسئولیت است . در آن قانون شخص پادشاه بیشترین اختیار را دارد اما بنا بر اصل 44 « شخص پادشاه از مسئولیت مبری است . وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسین هستند » . این گونه است که اگر از نتیجه کار راضی بودند ، ناشی از اراده همایونی و منویات ملوکانه است اما اگر ایرادی پیدا شد ، کار عناصر پلید نفوذی و اطرافیان نادان است ؛ و این الگو تا پایین ترین رده سازمانی تسری می یابد و به متن جامعه سرایت می کند . به هر رو ، آن نظام فروریخت و به گذشته تعلق دارد و گذشته هم برنمی گردد ولی مرده پرستی رسمی دیرینه در ایران است که بد گویی پشت سر مرده را نکوهش می کند و افسانه سرایی درباره مرده را تقویت می کند . فردای بهتر ایران در گرو آن است که این گونه باورها و رویه ها را به موزه فرهنگ بسپاریم .
از تاریخ بسیار می‌توان آموخت. اما تمام آموزه‌های حیاتی و درس‌های ارزشمند تاریخ زیر سایه‌ی همین «کیـش شخصیـت» یا «کیـش عقیـده»؟ گم شده‌اند. زیان اصلی «کیش شخصیت یا عقیده» چیست؟ همان‌طور که اشاره‌یی داشتید، این است که عینیت تاریخ را در شخصیت‌ها و عقاید «خوب» و «بد» منـجمـد می‌کند و اهریـمن و فرشتــه می‌سازد: مقصر فلان مشکلات، فلان شخص است و عامل فلان بهبودها، بهمان شخص. پس به مردمی که تمایل به دانستن دارند می‌گوید تاریـخ شما همین است: ثـمره‌ی بـرخورد فرشتـه‌ها و اهریـمن‌ها. بدبختانه تحت سیطره «کیش شخصیت یا عقیده» برخورد ما با تاریـخ وطن خـودمان، شده است مثل برخـورد با اثر هنـری درامــاتیک. آفریننده‌ی اثـر دراماتیک فقط با احساس و عاطفه‌ی مصرف‌کننده کار دارد نه با اندیشه و تفکر علمی-منطقی او. هدف او فقط این است که تماشاچی را مــجذوب عقاید و باورها و احساس‌های شخصیت‌هایش کند. برای او مهم نیست که عقاید و رفتارهای فلان شخصیت محصول کدام بسترهای عینی-تاریخی هستند، بازتاب کدام منافع و مناسبات جهان‌شمول‌اند و چه جهتی به فرایندهای تاریخی و غیرشخصی داده‌اند. آفریننده درام فقط به دنبال برانگیزاندن احساس‌های ترحم، نفرت، عشق یا ترس مصرف‌کننده است. بدبختانه برخورد ما با تاریخ این‌طور شده است. فقط کافیست نگاهی سرسری به همین سایت بیندازیم. انگار دائماً داریم راجع به آدم‌ بدها و آدم خوب‌های داستان حرف می‌زنیم. تجزیه و تحلیل عقاید و اعمال شخصیت‌ها با توجه به روندهای عینی و غیرشخصی کمترین اهمیتی برای ما ندارد. وقتی عینیات غیرشخصی و فرایندهای پیچیده تاریخ را نمی‌خواهیم بشناسیم، تاریخ برای ما می‌شود «جنــگ دائم عقاید و آرا». خود این «عقاید و آرا» از کجا آمده‌اند و چه نقشی از سوی منـافع متضاد عینی بر عهده آن‌ها نهاده شده؟ کمتـرین اهمیتی برای ما ندارد! مـا فقط می‌خواهیم به خودمان و به دیگران ثابت کنیم که دنیا به‌خودی خود «خوب» است فقط «بدها» آن را بد می‌کنند. حالا اینکه این «بدها» از کجای تاریخ سبــز شده‌اند و در کدام مناسبات عینی و غیرذهنی («غیرعقیده‌ای») نقش‌آفرینی می‌کنند به درد ما نمی‌خورد! ما بازهم خودمان را در «عقاید و باورها» غرق می‌کنیم تا مبادا خــرده‌ای از کار این دنیای خارج از «شخصیت» این دنیای جهانی‌شده گرفته شود.
من ارتباط سیستم پادشاهی مشروطه را با مرده پرستی درک نکردم و تناسب آن را متوجه نشدم، تاریخ خاورمیانه و اکثریت جمهوری های منطقه و حتی فرامنطقه نشان می دهد این جمهوری زیبایی به که تصویر می کشید بسیار نادر است اما بومی کردن دموکراسی امری راحت تر و با تبعات کمتر است سخن من این بود که افرادی که ادعای مبارزه داشتند در دوران پهلوی دوم بجای اینکه دست به اصلاحات بزنند که کاری شدندی بود از حکومت مشروع و برآمده از مشروطه یک هیولا و دیو دو سر ساختند و بعد دست به اعمالی زدند که سابقه در تاریخ معاصر ایران نداشت
تمامی پی دی اف این کتاب بگونه ای می باشد که چون هر دو صفحه در کادر میباشد چشم را بسیار آزار میدهد اگر در یک مجلد باشد بسیار مطلوبتر می باشد.
بستر مهم برآمدن شاهنشاهی پهلوی، ساختارهای پارلمانی‌ای بود که آشکارا تمام گرایش‌های «جنبش مشروطه 1284-1288» را از خود زدوده بودند و کانون‌های تدارک حکومت مطلقه شده بودند. ملک‌الشعرا بهار در کتاب پرآوازه‌ی خود درباره این ساختارهای پارلمانی می‌نویسد «قانون مخفی از بدترین قوانین و مضرترین آنهاست... این قانون بود که در انتخابات دوره سوم تا دوره کنونی چهاردهم قانونگذاری امتیاز فضلی را در مورد انتخاب‌کننده و انتخاب‌شونده از میان برد و اختیار انتخاب را در همه‌جا، چه در مرکز و چه در ولایات از دست آزادی‌خواهان و احزاب اهل فضل گرفته به دست ملاکان یا دلالان روستایی و آنان که در مقابل پول یا زور یا توصیه‌ی ارباب نفوذ، زودتر از صاحبان سواد و تربیت‌شدگان تسلیم می‌شوند، سپرد! این قانون بود که نگذاشت در ادوار قانون‌گذاری جوانان و رجال صاحب فضیلت وارد مجلس چهارم شوند و کار در دست رجال کهنه‌کار و هواداران دولت یا پول‌دهندگان و توانگران افتاد و نیز نگذاشت مردانی که به درد مشروطه بخورند برای ما زیادتر از اینها تربیت شوند» (بهار، تاریخ احزاب سیاسی ایران، ج1،ص306). تضاد آشتی‌ناپذیر شاهنشاهی پهلوی با اصول بنیادی انقلاب مشروطه در اینجا مشهود است و مشخص است که برآمدن نظام مطلقه پهلوی، فقط به‌شرط سرکوب اتحادها و وحدت‌های نوین و هدفمند ایرانیان ممکن می‌شد. شکستن همین وحدت‌ها و اتحادهای نوین و تکیه‌ی نظام پهلوی بر نیروی گروه‌هایی که زمین و قدرت را در انحصار خود داشتند در نهایت باعث تضعیف توان اجتماعی و ملی کشور ما شد. این ضعف را به‌روشنی می‌توان در تجاوزهای متعدد دشمن خارجی، کودتا و ظلم و ستم اشراف، درباریان و زمین‌داران بزرگ مشاهده کرد..................... ««سیاست رضاشاه این بود که با جلب برخی خانواده‌های طبقه بالا و طرد برخی دیگر، جایگاه خود را مستحکم سازد. وی با انباشت ثروت و ازدواج با یک شــاهزاده‌ی قاجــار، که زن سومش بود، به طبقه بالا پیوست. همچنین، دختر بزرگ خود، اشــرف را به عقد یکی از اعضای خــانـواده قـوام‌الــمـلک و فــوزیه‌ی مــصری را به عقد ولیعهد درآورد. رضــاخـــان در این هنگام با پایان دادن به گفتگوهای اصلاحـــات ارضــی، انتقال بار مالیات کشاورزی از دوش زمین‌داران به دوش دهقــانان و تشویق زمین‌داران مناطق به ثبت زمین‌ها به نام خودشان، در جهت منافع زمینداران بزرگ عمل کرد. او دستور داد که در آینــده کدخداهای روستا را نه مــردم محلی بلکه زمین‌داران تعیین کنند. افزون بر این، او با گماردن اشراف قابل اعتماد به مقام‌های مهم در مجلس، کابینه، هیئت‌های دیپلماتیک و کارخانه‌های تازه تاسیس دولتی، آن‌ها را بی‌پاداش نگذاشت.»» (آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص186) سرکوبی نهادها و ارگان‌های تازه‌پایی که ریشه در کار و زندگی مردم ایران داشتند و درعوض گشودن پای ضدمردمی‌ترین و ارتجاعی‌ترین لایه‌های اجتماعی ایران به قدرت مطلقه، ویژگی بارز و انکارناپذیر عصر پهلوی است. با یک مطالعه تاریخی ساده می‌توان دید که این شیوه‌ی استوارساختن بنای «نظم نوین» چه تاثیری بر حیات اجتماعی-سیاسی ایرانیان نهاده است.
عجب منبعی هم داری که هی کپی پیست میکنی . آبراهامیان که به گفته ی خودش یک سوسیالیست (همون کمونیست خجالتی) هست.مگه پهلوی سوییس رو از قاجار گرفت که همش استبداد..دیکتاتور...کودتا آیرونساید یا سایر خزعبلاتی که امثال شما فریز شده ها در ماتریکس آل احمدی که هنوز صبح تا صبح برا خودتونم دادگاه میگیرید. گرفته بودند که هنوز بعد از 43 از به آتش کشیدن عمر من و نسل من طلبکار پهلویها هستید ؟؟دیگه عهد تیرکمون چوبی نیست که سفسطه و مغلطه های توده ای و مارکسیست اسلامی ها و سایر روشن فکر نماهایی که به آخوند باختند نیست اصلا سوسیالیست اونم در ایران البته با اقرار خیلی از اینا علاوه بر اینکه تو مملکت خودتون به آخوند باختید تو مهد کمونیست هم انگار یخ ذوب شدید و هنوز در رویای انقلاب انترناسیونالیسم پرولتریا هستند.انگار هم دوره ی رضا خان به قول شما اصلا استالین و لنین و هیتلر و موسولینی ای نبوده که همش طلبکار هستید. از ملت خاین و حروم لقمه ای که از رو سیری هار بشه و طلبکار باشه همین آخوندااا هم از سر هر چی که ناسپاس هست زیاده.
خدمت کاربر peyman8081 گرامی عرض کنم مطالبی که کاربر walterbenjamin درج کرده بر مبنای منابع درست و حقایق تاریخی صریح هستش. به شخصه شاید خیلی از عقاید ایشون رو قبول نداشته باشم، اما به پاس دانش و سواد بالا و مطالعاتش براشون احترام قائلم. این که رضا شاه با اتخاذ سیاست های اشتباه باعث عدم مشارکت و تحلیل بردن بسیاری از نیروهای میهن دوست و مستقل شد واقعیته.
خجالت ندید جناب merchant، در این سایت دوستان دیگری هستند که سواد و دانش‌شان سزاوار این تعریف است. اما در اینجا اتــفاقـاً تنها چیـز قــابل احتــرام رُک گـویی peyman8081 است. کاملاً جـدی می‌گویم. اینکه ایشان اساس جـهان‌بینی سلطنت‌ (پهلوی) را بـدون تعـارف از جــامه‌های عاریـتیی که بسیاری از سلطنت‌طلبان برتنـش کرده‌اند بیرون آورده است و عـریان و پوسـت‌کنده به نمایش می‌گذارد قابل احترام و تحسین برانگیز است. شـاهی (پدری) که لقمه در دهان ملت می‌گذارد و ملتی که هنگام «شکم‌سیــری» بجای دُم تـکان دادن برای ولی نعمتش «هـار» می‌شود و دست به خیانت می‌زند و لقمه‌ها را حرام می‌کند، نتیـجه‌ی منطقی و حکم نهایی تمام مباحث و استـدلال‌های سلطنت‌طلبان است. منتـها تمام زیرکی سلطنت‌طلبان در این است که اول و آخر حرف خود را قیچی می‌کنند و تمام صداقت این کاربر این است که بدون عبارت‌پردازی، حرف آخر را اول می‌زند.
سپاس فراوان از شماwalterbenjamin گرامی و دیگر دوستانی که هر یک به سهم خود و با نیت آگاهی بخشی نتیجه ی مطالعات و دانش و بینش خودشان را در اینجا نشر می دهند.
رضاشاه با بهره‌گیری از ارتش و بوروکراسی و پشتیبانی دربار می‌توانست نظام سیاسی را کاملاً در دست خود داشته باشد. از مجلس ششم تا سیزدهم شخص شاه نتایج انتخابات و بنابراین ترکیب هر مجلس را تعیین می‌کرد. کار او این بود که با همکاری رییس پلیس اسامی گروهی از نامزدها را برای وزیر کشور تهیه کند. وزیر کشور نیز آن اسامی را برای استانداران می‌فرستاد. استاندار هم فهرست مذکور را به شورای نظارت بر انتخابات که وزارت کشور تعیین می‌کرد، می‌فرستاد. بنابراین مجلس دیگر نه یک نهاد مفید و موثر بلکه نهادی بی‌خاصیت بود و به‌صورت لباس آراسته‌ای درآمده بود که بدن عریان حکومت نظامی را می‌پوشاند (آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 171-172). متـین دفتـری از وزرای رضاشاه می‌نویسد «از آنجا که شاه اصرار داشت تا همه کارهای اجرایی باید توسط قوه مقننه تصویب شود، مجلس به مکانی برای اعمال تشریفاتی تبدیل شده بود» (دفتری، خاطراتی از انتخابات گذشته، خواندنیها 16 فروردین 1335) نمایندگان وظایف خود را چنان به‌درستی انجام می‌دادند که شاه به تشکیل مجلس سنا و یا اصلاح قانون اساسی نیازی پیدا نکرد (ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران). سفیر انگلیس در 1305 گزارش می‌دهد که «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت، نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند... هنگامی که شاه طرح یا لایحه‌ای را مدنظر دارد تصویب می‌شود. زمانی که مخالف است رد می‌شود و هنگامی که بی‌اعتنا است بحث‌های فراوانی صورت می‌گیرد» شاه با تبدیل مجلس به نهادی مطیع و تشریفاتی می‌توانست وزرای دلخواه خود را دست‌چین کند. از مجلس ششم تا سیزدهم تمام مجریان و دست‌اندرکاران از مجلس رای اعتماد گرفتند و همه آنها تا زمانی که نه اعتماد مجلس، بلکه اعتماد شاه را از دست نداده بودند بر سر کار باقی ماندند(آبراهامیان، 172)................................... رضاخان برای تضمین قدرت مطلق روزنامه‌های مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی نمایندگان را سلب کرد و حتی احزاب سیاسی را از بین برد. حزب تجدد که صادقانه از رضاخان حمایت کرده بود، نخست به حزب ایران نو و سپس حزب ترقی - که سازمانی براساس الگوی حــزب فـاشیـسـت مـوسـولینی و حزب جمهوری‌خواه مصطفی کمال بود - تبدیل شد. حتی فعالیت حزب ترقی نیز به‌دلیل این سوء‌ظن که «احســاســات جمــهوری‌خــواهی خطــرنـاک» را می‌پروراند غیرقانونی اعلام شد. در بندر انزلی به بهانه اجرای نمایش «تارتوف مولیر» که در آن یک بازیگر زن بر روی صحنه ظاهر شده بود، پلیس، گروهی مذهبی را تشویق کرد تا به سالن نمایش حمله کنند. حکومت همه اتحادیه‌های کارگری، به‌ویژه شورای متحده کارگران را از فعالیت محروم کرد و از 1306 تا سال 1312 یکصــد و پنجــاه و شش تن از سازمان‌دهندگان کارگران را دستگیر کرد (آبراهامیان، 173)

مشروطه؛ نظام نو در برابر نظام کهنه
🔹ما با انقلاب مشروطه نظام جدید ساختیم؛ نظام نو در برابر نظام کهنه.
در نظام جدید به این پرسش که چه کسی قانون وضع می‌کند؛ پاسخ جدید دادیم.
در نظام قدیم به این پرسش که چه کسی قانون وضع می‌کند؛ پاسخ داده شده بود شاه!
در نظام جدید پاسخ این بود "ایرانیان" که گاهی بصورت ابناء وطن طرح می‌شد.
این پاسخ با شکافی که در نظریه نظام قدیم روی داد؛ ممکن شد و زمینه این شکاف را آشنایی با نظام‌های جدید در غرب فراهم کرد.
🔹در نظام‌های سیاسی پرسش این است که چه کسی قانون وضع می‌کند؟ سپس این قانون برای تامین مصالح چه گروهی‌ست، یا ضابطه وضع قانون چیست؟
در نظام جدید، ایرانیان حق وضع قانون داشتند، برای مصلحت عمومی.
این بنیاد نظری نظام جدید و پارلمان محل ظهور عقل ملی بود. این تحولات کاملا در گسست منطقی از نظام قدیم ایجاد شد و از درون آن بیرون آمد.
🔹اینکه عده‌ای گمان می‌کنند این فکرها صرفا در تقلید و در خلاء درست شد اشتباه می‌کنند. با این مقدمات مبنای نظام جدید روشن شد؛ پادشاهی یا قدرت سیاسی از آن ایرانیان بود؛ در تعبیر نو یعنی ملت.
🔹شاه نه تنها نماینده دولت قدیم ایران و نشانه استمرار آن بود بلکه پاسدار این حق بنیادین و قانون اساسی بود.
قانون برای مصلحت عمومی و بر پایه رضایت عمومی باید وضع می‌شد. اینها فلسفه نظام جدید ماست. انقلاب ۵۷ علیه این نظام روی داد.
متن از حجت کلاشی: چهاردهم امردادماه روز مشروطیت بر آزادی خواهان ایرانی همایون باد
1 ـ اندیشه سیاسی کهن بر محور « چه کسی یا کسانی حق دارند حکومت کنند ؟ » تدوین می شد و نه پرسش « چه کسی قانون وضع می کند ؟ » ؛ مثلاً در کتیبه بیستون داریوش به تبار شاهی خود و خواست اهورا استناد می کند . این دو ( حق الهی و تبار ـ به ویژه تبار پدری ـ ) و « تغلب » مبنای حکومت تا دوران معاصر بودند . بنا بر سروده فردوسی در داستان بزرگ مهر : « همه بد ز شاهست و نیکی زشاه / کزو بند و چاهست و هم تاج و گاه / سرتاجور فر یزدان بود / خردمند ازو شاد وخندان بود / از آهرمنست آن کزو شاد نیست / دل و مغزش از دانش آباد نیست » ، و به نوشته محمد غزالی : « بباید دانستن که کسی را که او ( خدا ) پادشاهی و فرّ ایزدی داد ، دوست باید داشتن ؛ و پادشاهان را متابع باید بودن ، و با ملوک منازعت نشاید کردن ، و دشمن نباید داشتن .... خدای تعالی ... پادشاهی آن را دهد که خواهد » . در اروپا که قرن ها سازمان غیردودمانی ، نویسا و انتخابی کلیسا بر شاهان سر بود ، شاهانی چون جیمز اول که خواستند این الگوی باستانی آسیا را مبنا قرار دهند ، با قیام اشراف جنگاور و به سود شورای الیت اقتصادی و فرهنگی پس رانده و به حاشیه رفتند ؛ پارلمان و کابینه برگزیده آن در کانون سیاست و اداره جامعه قرار گرفتند . از این رو چگونگی حکومت و حدود اختیارات و نحوه بررسی و ارزیابی نمایندگان مردم و مجریان قانون ( و نه « صاحبان » مقام ) و سازمان احتماعی زیست جمعی و .... محور هم اندیشی جمعی قرار گرفت و به پیدایش علم سیاست و علم مدیریت انجامید . 2 ـ فرمان مظفرالدین شاه که در 14 امرداد 1285 صادر شد ، نه درباره مجلس قانون گذاری است و نه درباره مشروط شدن قدرت شاه به حدود قانون مصوب نمایندگان ملت . متن فرمان او گویاست : « اراده همایون ما بر این تعلق گرفت که برای رفاهیّت و امنیّت قاطبه اهالی ایران و تشیید مبانی دولت، اصلاحات مقتضیه به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود چنان مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان وعلماء و قاجاریه، اعیان، اشراف، ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیئت وزرای دولت خواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همایونی موشح و به موقع اجرا گذارده شود. بدیهی است که به موجب این دستخط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ معیّن و مهیّا خواهد نمود که به صحه ملوکانه رسیده و بعون‌الله تعالی مجلس شورای مرقوم که نگهبان عدل است افتتاح و به اصلاحات لازمهٔ امور مملکت و اجراء قوانین شرع مقدس شروع نماید و نیز مقرر می‌داریم که سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نمایند تا قاطبه اهالی از نیات حسنه ما که تماماً راجع به ترقی دولت و ملت ایران است کماینبغی مطلع و مرفه‌الحال مشغول دعاگوئی دوام این دولت و این مجلس بی‌زوال باشند » : تشکیل مجلسی از منتخبان « طبقات مرقومه » برای مشورت و کمک به هیئت وزرا و به عرض رساندن عقاید خود در باره « خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت » تا به « صحه همایونی موشح » شود . در واقع ، اعتراض به خودکامگی حاکم تهران به درخواست عدالت خانه منجر شد و به صدرور فرمان تشکیل مجلس منتخب مشاور و معاون برای اصلاحات مقتضی در دوایر دولتی . نتیجه کشاکش های بعدی هم به قانون اساسی ای منجر شد که متمم نظام نامه انتخاب نمایندگان است و در آن از یک سو پادشاه بیشترین اختیار را دارد اما مسئول نیست ، سلطنت هم ودیعه ای است که ( بنا بر خوانش دست خط محمدعلی شاه ) به « موهبت » یا ( بنما بر مصوب مجلس « مؤسسان بعدی ) به « موجب » الهی به پادشاه مفوض شده » اما امانتی که قابل حسابرسی و بازپس گیری نیست ! 3 ـ بدون نقد میراث نیاکان و ارزیابی فراز و فرود کنش گذشتکان در بهترین حالت در حد آنان در جا خواهیم زد . به هر رو ، وجه سیاسی مدرنیته در ایران ناقص و ابتر مانده و موضوع هم اندیشی چاره جویانه نبوده و بارها فرصت را به تهدید تبدیل کرده است .
تاریخ مشروطه ایران
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک