ماهی سیاه کوچولو
نویسنده:
صمد بهرنگی
امتیاز دهید
داستان کودکان
خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود زیر سقفی از خزه! شب ها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده . مهتاب را توی خانه شان ببیند...
بیشتر
خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود زیر سقفی از خزه! شب ها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده . مهتاب را توی خانه شان ببیند...
آپلود شده توسط:
Reza
1386/06/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ماهی سیاه کوچولو
در واقع یادگاری از دوران مدرسه مادرم براش بود
بعد ها که دوباره چاپ شد خوندمش و دیدن که واقعا محشره ساده و پر مغز
در قالب واژه های ساده و کودکانه در این کتاب معنایی ژرف جا داده شده است
شاید اگر بسیاری از ما ذهنمان باز تر می شد و به جای جایی تنگ به اقیانوس فکر می کردیم حال خوشبخت تر بودیم
موفق باشید:x:x
چون اونقدر مشغول کارایی که باید رفع و رجوعش کنم هستم که وقتی نمی مونه برای فکر کردن به اینکه آیا دنیایی غیر از دنیای منم هست
دلم یه خورده گرفت
با خودم گفتم من شبیه کدوم شخصیت داستانم؟شاید دوستهای ماهی کوچولو که نجاتش دادند ولی گفتند برو به سلامت ما همینجا منتظر می مونیم تا تو برگردی
بازم بیشتر دلم گرفت
فرداش به این فکر می کردم که:
من کی ام؟یه ماهی
ماهی چیه؟موجودی که تو آب شنا می کنه
برا چی شنا میکنه؟که به جایی برسه؟آیا همه ماهی ها باید برسند به دریا؟
یا رسیدن به چیزای دیگم یه جور رسبدنه؟
رسیدن به اینکه چی هستی کی هستی کجا هستی یا چرا هستی
چرا که چیزی به معلوماتم اضافه شد
بهرنگی را فقط اسمشو شنیده بودم اما نه چیز دیگه ای
با این حال :-)خوشحالم