رسته‌ها
ماهی سیاه کوچولو
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 407 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 407 رای
برگرفته از متن کتاب:
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت:
یکی بود یکی نبود! یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می کرد. این جویبار از دیواره های سنگی کوه، بیرون می زد و به دره روان می شد. خانه ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خزه. شبها دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانه شان ببیند.
مادر و بچه صبح تا شام، دنبال همدیگر می افتادند و گاهی هم قاطی ماهیهای دیگر می شدند و تندتند تو یک تکه جا میرفتند و بر می گشتند. این بچه یکی یک دانه بود. چون از ده هزار تخمی که ما در گذاشته بود، تنها همین یک بچه سالم درآمده بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
47
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/06/02

کتاب‌های مرتبط

زیر درخت مقدس
زیر درخت مقدس
3.3 امتیاز
از 3 رای
بامبی - والت دیزنی
بامبی - والت دیزنی
4 امتیاز
از 2 رای
آقا قدقدا اذان بگو
آقا قدقدا اذان بگو
5 امتیاز
از 1 رای
آندرس مورچه خوار
آندرس مورچه خوار
4 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ماهی سیاه کوچولو

تعداد دیدگاه‌ها:
113
این کتاب رو خیلی سال پیش خوندم کتاب بانمکی بود.
سلام
توصیه می کنم این داستان رو همگی بخونید 8-)8-)
ماهیا رو خیلی دوس دارم... خیلی زیاد... بهت که می رسن فقط می بوسنت... تو نگاشون هیچی نیس، هیچی... خوبیش اینه که خودتو می‌بینی تو چشاشون، یه سری از آدما از ماهیا خوششون نمیاد چون خودشونو تو چشاشون می‌بینن، خود واقعیشونو. واس همینم می‌ترسن...
ماهیا هی سُر می‌خورن از دستت و همین خاصیتشون باعث می‌شه هیچوخ رو همدیگه نیُفتن! صداشونم همون صدای حُبابائیه که از تو حلقشون می‌دن بیرون، هر حباب یه جمله. بنظرم ماهیا هم مهربونن، هم آروم، نمی‌دونم این آرامشو از کجا آوردن... حتما نسل به نسل بِشون منتقل شده... کاش آدمِ ما آدما هم ماهی بود... خب، البته یه سری آدما هم مثه ماهی‌ان، هی سُر می‌خورن میفتن یه جای دیگه از دنیا...
یکی از قشنگ ترین کتاب های دوره بچگی.. مخصوصا جلدشو خیلی دوس داشتم و با همه کتاب داستانام فرق میکرد ..اصلا انگار ماهی سیاه روی جلد میگفت من مث بقیه نیستم و واقعا مثل بقیه نبود..
((ماهی سیاه این را گفت و شروع کرد به وول خوردن و اینور و آنور رفتن و شکم ماهیخوار را قلقلک دادن. ماهی ریزه دم در معده ی ماهیخوار حاضر ایستاده بود. تا ماهیخوار دهانش را باز کرد و شروع کرد به قاه قاه خندیدن ، ماهی ریزه از دهان ماهیخوار بیرون پرید و در رفت و کمی بعد در آب افتاد ، اما هر چه منتظر ماند از ماهی سیاه خبری نشد. ناگهان دید ماهیخوار همینطور پیچ و تاب می خورد و فریاد می کشد ، تا اینکه شروع کرد به دست و پا زدن و پایین آمدن و بعد شلپی افتاد توی آب و باز دست و پا زد تا از جنب و جوش افتاد ، اما از ماهی سیاه کوچولو هیچ خبری نشد و تا به حال هم هیچ خبری نشده...))
وقتی داستان رو تموم کردم واقعا فکر میکردم اخرش این نیست .. حتی با اون عقل نصفه و نیمه یه بچه دبستانی فکر میکردم صفحه اخرش درنیومده یا ی.. اما الان که از اون موقع گذشته هنوزم فکر میکنم اخرش این نیست..ماهی دوست داشتنی کتاب من با همه ماهیا فرق داره
قطعه شعرهای مربوط به آراز (ارس) و صمد در ادبیات شفاهی آذربایجان به همراه ترجمه
آراز-آراز قان آراز
سولطان آراز خان آراز.
سنی گؤروم یاناسان
بیل دردیمی، قان آراز.
آراز اوسته، بوز اوسته
کباب یانار کؤز اوسته.
قوی منی اؤلدورسونلر
دانیشدیغیم سؤز اوسته.
آرازی آییردیلارقومونان دویوردولار
من سندن آیریلمازدیم ظولمینان آییردیلار
آخیتدین گؤزوم یاشین
گؤروم قوروسون داشین.
سنی گؤروم یاناسان
بس نئیله‌دین یولداشین؟
سن دئییردین کی هئچ واقت،
قارا بالیق یاتمادی،
گئدیب، یولداش آختاردی،
ساققالاردان قورخمادی.
من عاشیق دان بانیدی
سحرین دان بانیدی.
ایچمه آرازین سویون
صمدین آل قانیدی.
آراز، سندن کیم کئچدی؟
کیم غرق اولدو، کیم کئچدی؟
صمدی سن بوغمازدین،
سؤیله باغرین کیم دئشدی؟
آرازام, باتمام قوما،
او گلمیشدی قوینوما،
آرخادان دوشمن ووروب،
قانین ییخدی بوینوما.
صمد قاریشدی ائلینه
درمان آختاردی دردینه
آندیریردی سنه، منه
ظالیملرله وار ایشیمیز.
ائل یولوندا گئتدی صمد
جانین فدا ائتدی صمد
آرزیسینا یئتدی صمد
آچیلدی باغلی قولوموز.
عزا گونو دؤیوش مارشین چالیریق
ظولم ائدنین یوواسینی تالیریق
قوچاقلار قانینا قانلار آلیریق
کاش گؤره‌یدی بو گونلری گؤزلرین.
اولکر نور ساچیری گونشدن آرتیق
ائللر سنی سئویر یولداشدان آرتیق
سن بیزه عزیزسن قارداشدان آرتیق
سؤز قوشدوم آدینا صمد بهرنگی
داها آراز اوسته گمی گلمه‌دی،
آی اوشاقلار صمد عمی گلمه‌دی
آرازین آرام یئری
سیزیلدار یارام یئری
هر محنته دؤزه رم
کسیلیب چارام یئری
نارینجا باخ نارینجا
ساخلارام سارالینجا
اوقدیر اؤلمویئیدم
آرزوم یئرین آلینجا
آرازام کوره بندم
بولبولم گوله بندم
دیندیرمه یین غملی یم
بیر شیرین دیله بندم
دو گل گئداق داش بولاغ
سولاری سرخوش بولاغا
بیرینی سن دئی بیرین من
توکاق قان گؤز یاش بولاغا
سبلاندا بوز باغلار
دوره سی یارپوز باغلار
گون او گون اولا قارداش
شاعر سنه سؤز باغلار
آراز آراز خان آراز
سلطان آراز خان آراز
چای - بولاغون قوروسون
منیم تکین یان آراز
هر آخان آراز اولماز
یاواسوز آواز اولماز
ائله بئل باغلییانین
یای یازی آیاز اولماز
*********************ترجمه*****************
آراز(ارس) ، آراز ، آراز خونین
آراز سلطان، آراز خان
الهی آتش بگیری
دردم را درک کن
روی آراز ، روی یخ
کباب روی آتش میسوزد
بگذار مرا به خاطر
سخنی که گفته ام بکشند
آراز را جدا کردند و با شن سیرش ساختند
من از تو جدا نمیشدم بزور جدایمان کردند
اشکم را جاری کردی
الهی خشک شوی
آلهی آتش بگیری
با رفیقت چه کردی؟
تو میگفتی که ماهی سیاه
هرگز نخوابید
رفت و دنبال رفیقش گشت
از کوسه ها نمیترسید
من عاشقم، وقت سحر است
ستاره سحر در آمده است
آب از آراز نخورید
خون سرخ صمد است
آراز ، چه کسی از تو عبور کرد
چه کسی غرق شد و که عبور کرد
تو صمد را غرق نمیکردی
بگو چه کسی او را درید
آراز هستم، در شن فرو نمیروم
او در بغل من بود
دشمن از پشت خنجر زد
خونش را به گردن من انداخت
صمد در ایلش حل شد
پی درمان دردهای (ایلش) بود
به من و تو فهماند
ما با ظالمان سر .و کار داریم
صمد در راه مردم شهید شد
صمد جانش را فدا کرد
صمد به آرزویش رسید
دستهای بسته ما را باز کرد
روز عزا مارش نبرد مینوازیم
لانه ظالم را ویران میکنیم
برای خون جوانان دلیر خون میریزیم
کاش این روزها را با چشمانت میدیدی
اولکر ( ستاره سحری) بیش ازخورشید نورافشانی میکرد
مردم تو را از رفقایشان بیشتر دوست داشتند
تو برای ما از برادر هم عزیزتر بودی
برایت شعر سرودم صمد بهرنگی
دیگر روی آراز کشتی نیامد
ای بچه ها صمد عمو نیامد
آراز آرام برو
جای زخمم میسوزد
هر مجنتی را تحمل میکنم
چاره دیگری ندارم
نارنج را ببین
نگهش میدارم تا زرد شود
کاش آنقدر زنده میماندم
که به آرزویم برسم
آراز هستم و به "کور" وصلم
بلبل هستم و پابند گلم
با من سخن نگویید غمگینم
منتظر یک شیرین زبان هستم
ترس تا به کی؟اگه میخواید ببینید دریا چه شکلیه برید جلو!اما نه بدون خنجر!
کتابی که فراتر رفتن از دایره تنگ وکوچک زندگی را به من آموخت و هوای راه یابی به اقیانوس بیکران ازادی را به من خاطر نشان کرد.
اصلا بعد این کتاب بود بود که ادبیات ما یه تکون خورد مخصوصا بین ترانه سراها و موزیسین ها،بخوبی میشه در آثار ترانه سراها این واژه ماهی و جادوش رو دید
ماهی سیاه کوچولو
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک