زندگی در پیش رو
وقتی آدم دل و دماغ ندارد، چیزهای خوب، خوبتر به نظر میآیند! اغلب متوجه این قضیه شدهام، وقتی آدم دلش میخواهد بمیرد، شکلات از مواقع دیگر خوش مزهتر میشود.
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند
این داستان، داستانِ زندگی کسی است به نام ادی که از آخر شروع میشود. از وقتی که ادی زیر نور آقتاب میمیرد. شاید به نظر عجیب برسد که داستانی از آخر شروع شود، اما همۀ آخرها، میتوانند خود شروعی دوباره باشند، ما فقط این را به وقتش نمیفهمیم!
ارواح
ارواح یکی از کتابهای مجموعه سه گانهٔ نیویورک به شمار میرود که مابین سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷ منتشر شده [b]شهر شیشهای[/b]، [b]ارواح[/b]، [b]اتاق دربسته![/b]
بخشی کوتاه از کتاب:
نوشتن کاری است در تنهایی! نوشتن بر زندگی آدم مسلط میشود،
دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
فکر کردن به اسپاگتیای که تا ابد در حالِ جوشیدن است، اما هرگز آماده نمیشود، واقعا غم انگیز است!
سفر به شرق
احساسی از غم، همچون خنجری در قلبم نشست! صد حیف چه گونه در این فاصله همه چیز تغییر کرده، از آسمان گرفته تا هوایی که تنفس میکنیم، از فصلها گرفته تا رویاها و خواب و شب و روز، همه چیز دگرگون شده!
شطرنج
در بازی شطرنج تصادف و شانس معنی ندارد و تمام جاذبه و زیبایی این بازی، بر این پایه و اساس است که دو مغز، دو فکر، با هم رو به رو میشوند، و هر کدام با شیوه و سبک خود سعی میکنند به پیروزی برسند و زیبایی و لطف این بازی فکری در اینجاست که مهره
تجاوز قانونی
در همین لحظه سیگار از گوشهٔ لبش افتاد، تازه فهمید که یه سیگار چقدر سنگینه!
گرگ بیابان
دوره گردی از راه رسید و مشتی بلوطِ برشته از او خریدم، پیرزن گل فروش واردِ میخانه شد و من دستهای بنفشه خریدم و آن را به خانم صاحب میخانه هدیه کردم، و تازه وقتی به فکر پرداخت صورت حساب افتادم و به دنبال جیب کتم که معمولا میپوشیدم گشتم، متوج
لحظه ها و احساس
[b]این زمان بر هر که دل بستم دریغ /// آتش آغوشِ او خاموش بود[/b]
دمیان
من مزۀ تنهایی را چشیده بودم، از اول هم میدانستم تنهایی چیست، و یک حسِ غیبی به من میگفت که از این تنهاتر خواهم بود. و این تنهایی غیرقابل احتراز است.