عصر پهلوی به روایت اسناد
نویسنده:
علیرضا زهیری
امتیاز دهید
از مقدمه کتاب:
مجموعه ای که به عزیزان پژوهشگر و اندیشمند تقدیم می گردد، روایتی است از دوران رویارویی روحانیت و نیروهای اجتماعی با رژیم پهلوی و نقش امام خمینی (ره) در شکل گیری انقلاب اسلامی از منظر اسناد و مدارک که با تلاش و جدیت برادر ارجمند جناب آقای علیرضا زهیری و با استفاده از اسناد موجود در مراکز اسنادی و کتابهای معتبر تاریخ فراهم آمده است. در پیوست پایانی کتاب مجموعه ای از تصاویر مربوط به عصر پهلوی و دوران مبارزه که برخی از آنها از ارزش تاریخی و سندی بالای نیز برخوردارند، به چاپ رسیده است.
امید است که انتشار این مجموعه ره توشه ای برای تحلیلگران انقلاب اسلامی و قدمی در جهت احیای سنت مطالعات میدانی در تاریخ معاصر ایران می باشد.
بیشتر
مجموعه ای که به عزیزان پژوهشگر و اندیشمند تقدیم می گردد، روایتی است از دوران رویارویی روحانیت و نیروهای اجتماعی با رژیم پهلوی و نقش امام خمینی (ره) در شکل گیری انقلاب اسلامی از منظر اسناد و مدارک که با تلاش و جدیت برادر ارجمند جناب آقای علیرضا زهیری و با استفاده از اسناد موجود در مراکز اسنادی و کتابهای معتبر تاریخ فراهم آمده است. در پیوست پایانی کتاب مجموعه ای از تصاویر مربوط به عصر پهلوی و دوران مبارزه که برخی از آنها از ارزش تاریخی و سندی بالای نیز برخوردارند، به چاپ رسیده است.
امید است که انتشار این مجموعه ره توشه ای برای تحلیلگران انقلاب اسلامی و قدمی در جهت احیای سنت مطالعات میدانی در تاریخ معاصر ایران می باشد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عصر پهلوی به روایت اسناد
ونکه این فرهنگستیزی در میان روشنفکرنمایان ادبدان (مثلا) شاملو هم دیده میشود، همین احمد شاملو چپوچوله (که پس از جداشدن از توده باز هم درونمایههایش را داشت) که برخی آن را نواندیش میدانند، بسیار تاریکاندیش بوده است چنانکه در "ققنوس در باران" فرماید:
به هنگامی که همجنسباز و قصاب
بر سرِ تقسیمِ لاشه
خنجر به گلوی یکدیگر نهادند
من جنازهی خود را بر دوش داشتم
و خسته و نومید
گورستانی میجُستم.
آقای شاملو چرا دارد یک کسی که گرایش جنسی دیگری را دارد در کنار "قصاب" میگذارد؟ اگر هم کسی اینان را بیمار می داند، چرا با یک نام خواردارنده (همجنسباز)، همتراز با "قصاب" دارد بیزاری جوید؟ بنده خودم مانند برخی ادعای روشنفکری، فرهنگدانیو مالکوم ایکس بودن ندارم، با این روی چرا کسانی که خودشان را تافته جدا بافته اینگونه گویند؟ این ویدئو دیگر جایهایی از باورهای فرهنگستیز شاملو را نشان داهد:
یوتیوب: جلسه پرسش و پاسخ احمد �...اه برکلی
از دقیقه 50 خنیاگری سنتی ایران را ریشخند کنند، در ساعت یک و شش دقیقه، شاهنامه را نکوهش کندو ابیات آن را سست خواند، ایشان همچنین از ضحاک تازی با دیدگاههای کمونیستزده پشتیبانی کرده است! این شاهنامهستیزی ایشان برای پاسیستیزی اش یا از ایل شاملو بودنش نیست، زیرا ایشان گفتگویی درباره پاسداری از زبان فارسی در میان چپیرههای فرنگنشین دارد. از برای آن است که این نامه، نامه شاهان استو ایشان هم از ناسازگاران چپ زندانرفته زمان پهلوی بوده است. ایشان شکرهای دیگری هم خورده، برای نمونه برای مرگ مهدی رضایی که یکی از تروریستهای سازمان مجاهدین است، "ابراهیم در آتش" را سراید که اینگونه آغاز شود:
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
متن لینک
یا از آن ور "خطابه تدفین" را برای خسرو روزبه یکی از تودهاییها، تروریست محمد مسعودد با چهار تن از تودهاییها، می سراید. بازهم چرندهای آقای شاملو هست اینان تنها نمارهای از درشتهایش بود. در پایان بایستی همانگونه که پیشتر گفتم، بنده ادعای فرهنگی بودن ندارم، با این روی باز هم بایستی گفت دیدیم هادیان فرهنگیو ادبی اینان چه کسانی هستند [/quote]دلاوری برای آنها که تجربه ندارند جذابیت دارد و لیکن برای سنجش درست ان بایستی انگیزه, هدف, آرمان و بنای اندیشه ان را بر رسی نمود. همانگونه که شما فرموده ید برخی چون روزبه که به گفته خودش چندین فرد را خارج از هر گونه محکمه عادلانه و بدون فرصت دفاع کشته بود به دید دلاور می نگرند. این جای تامل و انگشت به دهان گزیدن دارد .
ونکه این فرهنگستیزی در میان روشنفکرنمایان ادبدان (مثلا) شاملو هم دیده میشود، همین احمد شاملو چپوچوله (که پس از جداشدن از توده باز هم درونمایههایش را داشت) که برخی آن را نواندیش میدانند، بسیار تاریکاندیش بوده است چنانکه در "ققنوس در باران" فرماید:
به هنگامی که همجنسباز و قصاب
بر سرِ تقسیمِ لاشه
خنجر به گلوی یکدیگر نهادند
من جنازهی خود را بر دوش داشتم
و خسته و نومید
گورستانی میجُستم.
آقای شاملو چرا دارد یک کسی که گرایش جنسی دیگری را دارد در کنار "قصاب" میگذارد؟ اگر هم کسی اینان را بیمار می داند، چرا با یک نام خواردارنده (همجنسباز)، همتراز با "قصاب" دارد بیزاری جوید؟ بنده خودم مانند برخی ادعای روشنفکری، فرهنگدانیو مالکوم ایکس بودن ندارم، با این روی چرا کسانی که خودشان را تافته جدا بافته اینگونه گویند؟ این ویدئو دیگر جایهایی از باورهای فرهنگستیز شاملو را نشان داهد:
یوتیوب: جلسه پرسش و پاسخ احمد شاملو با دانشجویان دانشگاه برکلی
از دقیقه 50 خنیاگری سنتی ایران را ریشخند کنند، در ساعت یک و شش دقیقه، شاهنامه را نکوهش کندو ابیات آن را سست خواند، ایشان همچنین از ضحاک تازی با دیدگاههای کمونیستزده پشتیبانی کرده است! این شاهنامهستیزی ایشان برای پاسیستیزی اش یا از ایل شاملو بودنش نیست، زیرا ایشان گفتگویی درباره پاسداری از زبان فارسی در میان چپیرههای فرنگنشین دارد. از برای آن است که این نامه، نامه شاهان استو ایشان هم از ناسازگاران چپ زندانرفته زمان پهلوی بوده است. ایشان شکرهای دیگری هم خورده، برای نمونه برای مرگ مهدی رضایی که یکی از تروریستهای سازمان مجاهدین است، "ابراهیم در آتش" را سراید که اینگونه آغاز شود:
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
متن لینک
یا از آن ور "خطابه تدفین" را برای خسرو روزبه یکی از تودهاییها، تروریست محمد مسعودد با چهار تن از تودهاییها، می سراید. بازهم چرندهای آقای شاملو هست اینان تنها نمارهای از درشتهایش بود. در پایان بایستی همانگونه که پیشتر گفتم، بنده ادعای فرهنگی بودن ندارم، با این روی باز هم بایستی گفت دیدیم هادیان فرهنگیو ادبی اینان چه کسانی هستند :))
نعره برداشتم که ماه آمد، مرد جنگی سپاه آمد
چگوارای بیکلاه آمد، گرچه یک بیچراغ شبگردم
در جایی دیگر هم می فرماید:
انگشت شست پای دین تو دهن
مارکسیس(م) ستارگی نژاد ژرمن
نیازی به گفتن مارکسپرستی و بیگانهپرستی در میان بسیاری از چپوچولهها نیست. برخی از تارنگارها این بخش را برای پوشاندن این ژاژخایی این گونه نوشته اند "مارکسیست دو رگهی نژاد ژرمن"، اگر می اندیشید من دروغ گویم، ببخشید نمی خواهم برای این لمپن تبلیغ بکنم ولی نام آهنگ "انکار" است، با این ترجیع بند:
ناموس تن تو توی بغل یه مرد / ناموس من زیر کمر یه شب گرد
تشویق من و تو به نگاه و لبخند / چاک باز دهن این همه گوسفند
بنده پوزش می خواهم که این ترجیع بند یکی از باادبانهترین بخشهایی بود که دارد را من برا آسانی یافت آهنگ فرستادم. یکی از دوستان گرامیاش به نام محسن نامجو که با وی آهنگ پربار "پریود" را خواند، آهنگی دارد به نام چه گوارا، که ایگونه آغاز شود:
پیدا کنیدش دوباره، بگو دوباره بمیرد
شاید دستم را بگیرد، پیدا کنیدش دوباره
هی هی سییرا ماسرا، سییرا ماسرای تنها
زخمی پیدا کن مردی را، که بخواند چگوارا
ایشان نمیداند نام آن رشتهکوه کوبا، سیرا مائسترا (Sierra Maestra) است نه سیرا ماسرا است، به هر روی با پیشینه پویشها مسلحانه برخی از گروههای چپ ایران در گذشته، دشنام دادن و بیادبی، نشتوبرخاست با ساندیسخوران، نخواندهژستگیری، میهنستیزیو ... بنده واژه بهتر از «اراذل» را برای این روشنفکرنمایان گیر نمیآورم. سپس داشته باشید به من چه گوید:
[quote='Behruz67']اگر شما نمایندهی گرایشهای میهنپرستانه باشید که این مملکت به فنا رفته است. خوشبختانه، مایهی خوشحالی است که امثال شما نقشی در هدایت فرهنگی و ادبی این کشور ندارید و ایران به وضعیتی بدتر از این دچار نخواهد شد.[/quote]
دیدیم هادیان فرهنگیو ادبی شما چه کسانی هستند :)) یا تا چه اندازه ایران را با افتادن پشت سر اسلامگرایان که هنوز هم میکنید، خوبتر کردیدو به فنایش ندادید. نکند این چیزهایی که گفتم باز "اَشکال دیگری از سرمایه داری" است؟ :)) خواشمندم دم از فرهنگ نزنید که سرتاپایتان پادفرهنگ هستید. رو که رو نیست، سنگ پای قزوین است.
با این روی حزب پان ایرانیست همیشه پشتیبان دیگر تیرهها هم بوده، هر ایرانی به حکم وابستگی به جامعه بزرگ ملی حق دارد که آزادانه و فارغ از رنگ و زبان و گویش و دین و موقعیت سرزمینی در میهن بزرگ ایرانیان از حقوق سیاسی برابر با هم میهنان خود برخوردار باشد. ایرانیان، اعم از زن و مرد باید از حقوق انسانی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار بوده بطور یکسان از حمایت قانون بهرهمند شوند. (منشور نیرومندی ، ج- عدالت سیاسی)
پس نمی اندیشم شوونیست باشند، همچنین آنان خواهان پس گرفتن اَران ترکزبان، بحرین عربزبان هم هستند، پس مانند پان-ترکیسم دیدگاه قومگرایانه ندارند، هر چند استاد این همه جنشهای پان-آذری مانند گاماح و جاموح را ندیده می گیرد، تارنگارهای پان-ترکی را ندیده می گیرد، "غائله آذربایجان" و "حکومت خودمختار آذربایجان" که به دست رفیق پانترکهای چپوچوله ریخت گرفت را فراموش کند، سپس یک حزب که پیش از اتقلاب را بروبیا داشته استو امروزه به آن اندازه نادیده گرفته می شوند که کسی مانند بنده با آنان همسویی ندارد را رو کند که بگوید خودشان که استاد پان-ناسیونالیسم هستند و تا کنون درون جنبشهای مانند کلانی مانند پان-تورانیسم، پان-ترکیسم دیگر بوده اند را کمخطر نشان دهد :)) تازه اینان را مسئول جدایی داند، با اینکه آموزه پان-ترکیسم، پان-کردیسم، پان-عربیسم و ... همه پیش از پان ایرانیسم بوده و علت ریختگیری این جنبش پیکار با این آموزهها بوده است.
اگر شما نمایندهی گرایشهای میهنپرستانه باشید که این مملکت به فنا رفته است. خوشبختانه، مایهی خوشحالی است که امثال شما نقشی در هدایت فرهنگی و ادبی این کشور ندارید و ایران به وضعیتی بدتر از این دچار نخواهد شد.
اگر اینان خیر سرشان خردهگیر فرهنگی هستند، چرا همیشه تنها دینهای ایرانی (مانند زرتشتیگری) ، زبانهای ایرانی (مانند پارسی)، فرهنگهای ایرانی (مانند نوروز)، بزرگان ایرانی (مانند فردوسی یا کوروش) را خرده گیرند؟
به گمانم هر کس دلیل خود را داشته باشد و برای من یکی حداقل فردوسی و کوروش در یک پایه نیستند. ولی آیا چیزی دیگری از من خواندهاید که از خاطرم رفته است؟
... دو نمونه آشنا هم برای بهتر رساند سخن بیاورم: چرا رفیق پانترک از آن زمان که من به ویکیپدیا آمده ام، تنها به ناسیونالیسم ایرانی خرده گرفته استو پانترکان را خرده نمیگیرد؟ با این که زیر نپی "هولوکاست: دروغ بزرگ یهودیان" در برگ 14، هنگامی که در یک نگاه شناختمش و به آن گفتم درد تو ناسیونالیسم ایرانی است، پاسخم را داد: "برای شما ناسیونالیسم ایدهی خوبی شاید باشد و مبارکتان باد، از دید من هر نوع ناسیونالیسمی مذموم و غیرانسانیست و تنها بر جدایی و تفرقه و جنگطلبی میافزاید." خب چه شد چرا ایشان به پانترکها خرده نمیگیرد؟ چرا به جایش زیر نپیهای "رابطه تاریخی زبان سومئری با ترکی" با " آموزش سریع و ساده گرامر زبان ترکی آزربایجانی " که بارگذار با نام "آموزش سریع و ساده گرامر زبان ترکی آذربایجانی" درست کرده است، سوسه می آید و از کتاب بارگذاری شده هواخواهی کند؟ چرا بر ضد پانترکیسم کتاب بار نمیگذاردو تنها بر ضد ناسیونالیسم ایرانی میگذارد؟ ... نمیدانم چرا هرکس از اینان که اندرزبُد فرهنگ هستند، هیچگاه فرهنگ خودشان را نقد نکنند.
اگر گمان کردهاید با «پانترک» گفتن من به تکرار، دیگران را نیز فریب خواهد داد بسی نادان هستید! اگر در زیر کتابی که من بودهام و اهل هر «پان» به حمله و فحاشی به ملیتها و قومیتهای دیگر پرداخته باشد و چیزی نگفته باشم خطایی نابخشودنیست. و تا جایی که میدانم این دوستان شما هستند که با چشمپوشی بر دریدهنویسیهای شما در پست و زبون دانستن چند میلیون عرب و عربزبان و توهین به ترکها و غیره جایگاه ممتاز در این بخش دارند.
میدانم که از قدرت فهم شما دور است ولی با این حال میگویم که خطر «پانترکیسم» در ایران بسیار نازل است و خطر اصلی از طرف نژادپرستان پانایرانیست و گروههای شوونیست است که در پشت دفاع از «زبان فارسی» فعالیتهای مخرب خود را دارند و اگر قرار به مسئول دانستن کسی در جداییهای احتمالی مناطقی از ایران باشیم اینان در نوبت نخست خواهند بود. [quote='Jeremiah']
کماکان ما آنزمان هم دانشمند داشتیم: شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا، علیرضا عباسی و....
این شاعرانی هم که گفتی همه زمان مغولان بودند که آن زمان ایران تحت تصرف مغول ها بود و ایرانی وجود نداشت ولی میهن پرستی را به شکل غیرمستقیم به شهره و زبانشان ابراز میکردند. سعدی و حافظ به شهر شیراز، مولوی به زبانش[/quote]
الحق و الانصاف مولوی را باید جهان وطن دانست و درستی سخن جناب سیاوش در مورد هر که صدق نکند؛ در خصوص مولانا صادق است.
از دم حب الوطن بگذر مهایست
که وطن آن سوست جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر آن سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط
در اینجا مولانای بزرگ؛ حدیث حب وطن را با توجه به جهانوطنی خاص خود؛ معنا می کند.
سر ز کفن بر زن و ما را بگو
کز وطن خویش چرا می روی؟
نی غلطم؛ عاریه بود این وطن
سوی وطن گاه بقا می روی
همچنین شیخ بهایی نیز اصالتا لبنانی بود و ایشان هم چندان به واژه وطن؛ ناسیونالیستی نگاه نمی کرد. در "نان و حلوا" می گوید:
گنج علم "ما ظهر مع ما بطن"
گفت از ایمان بود حب الوطن
این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن شهریست کان را نام نیست
زانکه از دنیاست این اوطان تمام
مدح دنیا کی کند خیر الانام
.
.
.
تو در این اوطان غریبی ای پسر
خو به غربت کردهای؛ خاکت به سر
آن قَدَر در شهر تن ماندی اسیر
کان وطن یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و جان را شاد کن
موطن اصلی خود را یاد کن
ایشان هم وطن را روحانی در نظر می گیرد.
ولی نظامی اینگونه نیست. در هفت پیکر -اگر اشتباه نکنم- می گوید:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زاین قیاس خجل
چون که ایران؛ دل زمین باشد
دل ز تن به بوَد؛ یقین باشد
شما از چه مینالید؟!.. از دست که گله میکنید؟! سرچشمهٔ همهٔ گرفتاریهای شما در میان خودتانست. شما خود بدید که دچار بدی گردیدهاید…[۲]
شادروان زنده یاد سید احمد کسروی تبریزی
البته آقای یغما گلرویی در ترانههای بند تنبانیاش کم ایران را خوار نکرده است:
من سفر کردم از ترانه شدن، کوچ کردم به سرزمینِ سکوت
با گذرنامهای که رو جلدش جای «ایران» نوشته بود «لیلیپوت»
کشوری که تو اون غزل میگن اما با لحنِ چالهمیدونی (خودش را گوید)
آدماش برگزیده میشن با قاشقِ داغِ روی پیشونی
همهی عمرشونو پُز میدن به یه لوحِ گِلیِ گندیده
«رُستمن»، قاتلای «سهرابی» که به ساز اونا نرقصیده
..........................................
یه گلایلم که تو این سرزمین شوم
راهم به سنگ قبر و گرانیت میرسه
هر روز به قتل میرسم و شعر من فقط
به انتشار شعله کبریت میرسه
دردم هزار ساله مث درد حافظه
درمونشم اونیه که کشف رازیه
نسلی که سرسپرده اصل هجر شده
به ساقیای ارمنی پیر راضیه
.......................................
کانگوروها تو کیسه شون گرگه
مامِ میهن سزارین میشه
..................................
نام این سرزمین شوم "ایران" است، نسل امروز هم که از بس خسته شده اند مسلمانان عربها که هیچی ندارند را بر سرشان کوباندند پیرو عصر حجر نیستند، در حال پدافند از کیستی تاریخیشان هستند مانند ما. ارمنیان هم که گویا اغوزان یا غزان گرامی ازشان دلخوشی ندارند، بایستی اینجا تنها با کلیشه میفروش بودنشان در زمان گذشته نشان داده شوند. آن گرگ هم مام میهن پانترکها است که با یاد یاد آسنات ننهگرگ زوزه میکشند، سپس پارسیزبانان را سگ مینامند گویند کم پارس کنید. هر چند این نادانان نمی داند سگ پاس کند، نه پارس، زیرا پاسبان است، در پارسی برخیگاه ر برای رسا شدن واژه افزون شود، برای نمونه قاچ کردن، که خودش یک واژه ترکی است، قارچ کردن هم در پارسی است. بگذریم خود زنده یاد معین در فرهنگ، پارس سگ را یک واژه ترکی داند، که دیرزمان به اشتباه درآوردنشان را به تازیان نسبت میدادند. ما اینها را آوردیم بگوییم، قومگراییو ایرانستیزی گریبانگیر روشنفکران هست. البته برخی نیندیشند که ما اینجا هر کسی که آذربایگانی باشد را به "پانترکیسم" دادباخته کنیم، ارنه ما شهریار را هم داشتیم که میگفت: "آذربایجان کانون نژاد آریا و زبان پهلوی است": متن لینک (البته برخی بدانند آریا برای زمانی بسیار در آثار نویسندگان زبانزدی علمی بوده است، حتا خود باستانشناس مارکسیست نامدار، ویر گوردون چایلد کتابی به نام "آریایی"ها نوشت. سپس واژهایی نژادپرستانه شد زیرا نازیان به نامش چه کارها کردند، همچنین استاد شهریار مردی شیعه بوده سرودگان دینی هم دارد، پس آریاگرا به آن نمیچسبد)، همچنین استاد یک سروده زیبا دارد که فراز نخستش این است: فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد/در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد. البته ما چشم نداریم همه آذربایگانیان مانند شهریار میهنپرست باشند، تنها مانند این گلرویی ایرانستیز نباشند. دوست دارند خودشان را پسرعموهای مغولانو از تنگچشمان آسیای میانه بپندارند، به ما چه.
[quote='Jeremiah'] ... کمونیسم حتا لیبرالیسم با آتئیسم نهان پست ژستهای توخالی نهان کنند ... [/quote]
- همچنین این بخش از پیام پیشین به این دگرگون شود: کمونیسم حتا لیبرالیسم با آتئیسم نهان با ژستهای توخالی نهان کنند
https://kheradgan.ir/%db%8c%d8%ba%d9%85%d8%a7-%da%af%d9%84%d8%b1%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%88-%da%a9%d9%be%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ba%db%8c%d8%a7%d8%ab-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d8%af/
همچنین میگویند فرازی که از جعلیات شاهنامه که چنین باشد: "زنان را ستایی سگان را ستای/ که یک سگ به از صد زن پارسای" را به شاهنامه چسبانده، که از ساختههای پانترکان استو در شاهنامه گیر نیاید:
http://yurddash.arzublog.com/post/59939
همچنین درباره کتاب در میان ایرانیان:
موسی خورنی، کشیش ارمنستان در زمان شاهنشاهی ساسانیان گوید:
"و در این باره بگذارید کسی در شگفت نباشد، همانگونه که بر همه روشن است، اگر چه بسیاری از مردمان کتابت و ادبیات داشته اند، به ویژه پارسیان و کلدانیان که از کارهای متعدد مربوط به ملت ما ما در میان آنان بسیار یاد شده است" (تاریخ ارمنیان، برگردان: اریک باغداساریان، نسک 1، فرگرد 2 یا رویه 61)
ویل دورانت گوید:
شاهان ساسانی حامیان روشنفگر ادبیات و فلسفه بودند، و بیش از همه خسرو انوشیروان، به فرمان او آثار افلاطون و ارسطو به زبان پهلوی ترجمه گشت و در دانشگاه جندی شاپور تدریس شد و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایعی بسیار ثبت و تدوین شد ... در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر، دانشگاه جندی شاپور که در قرن چهارم یا پنج تاسیس شده بود، بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان شد، دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روی می آوردند، مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه های سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند. نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگری را کاشتند و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه و یونان به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را بوجود آورد (مجموعه کامل یازده جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت، رویه 1834 - 1833)
در واقع این نهضت ترجمه و بیت الحکمة که خود ایرانیان مانند ابن مقفع و برادران بنوموسی در آن دست داشتند، تقلیدی از کار ایرانیان بوده است، ایرانیان تنها دانشمندان مسلمانی بودند که در جهان اسلام جدای آنکه با شماری کمتری از تازیزبانها، نیمی از دانشمندان را ریخت می دادند، از شهرگانی پیشین خودشان هم دانشهایی برای جهان اسلام بردندو کتابهای پارسی که نسوخته بودند را برگردانند وارون تازیان حجازی که نتنها هیچ دانشمندی نداشتندو سرزمینشان کانون دانش نبود، هیچی هم نبردند.