ابدیت یک بوسه
من برای مردم می سرایم،هرچند چشمان روستایی آنان به خواندن آن قادر نباشد
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی سوزد امسال
در سینه
در تنم
پرنده بی پرنده
قصه ما همین بود
پرنده بی پرنده
لحظه ها و احساس
مردم خوب تو این دل به تو پرداختگانند
نفرین زمین
در زمین عشقی نیست آسمان را دریاب
سنگ و شبنم
چو ایران مباشد تن من نباد
هوای تازه
وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد:زمستان شکست!
و
رفت
مدایح بی صله
من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم وسرخ
لحظه ها و همیشه
در این سرزمین آزادگان برای من هرگز نه برابری در کار بوده است
نه آزادی
قصه مردی که لب نداشت
مرگ من سفری نیست
هجرتی است از وطنی که دوست نمی داشتم
به،
خاطر مردمانش