رسته‌ها

نویسنده‌های مورد علاقه

نویسنده‌ای انتخاب نشده
نویسنده‌های بیشتر

آخرین دیدگاه‌ها

من برای مردم می سرایم،هرچند چشمان روستایی آنان به خواندن آن قادر نباشد
مطلب از این قرار است: چیزی فسرده است و نمی سوزد امسال در سینه در تنم
قصه ما همین بود پرنده بی پرنده
مردم خوب تو این دل به تو پرداختگانند
در زمین عشقی نیست آسمان را دریاب
چو ایران مباشد تن من نباد
می خواهم آب شوم در گستره افق آنجا که در به انتها می رسدو آسمان آغاز می شود
چشمانم را اشک پر کرده است
آن خلوت از ما نیز خالی گشت،اما بعد از غروب زهره،وین حالی دگر داشت. او در کناری خفت،من هم در کناری، در خواب هم گویا به سوی ما نظر داشت، ماه از خلال ابرهای پاره پاره
عمر من اما چون مردابی است راکد وساکت و آرام و خموش. نه در آن نعره زند موج و شتاب نه از او شعله کشد خشم وخروش
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک