ققنوس در باران
نویسنده:
احمد شاملو
امتیاز دهید
کتاب ققنوس در باران شامل 21 شعر منتخب از اشعار شاملو است. یکی از این مجموعه شعرها کتاب «ققنوس در باران» است که نام این کتاب نیز از آن گرفته شده است.
21 شعر منتخب احمد شاملو در کتاب ققنوس در باران شامل اشار «شبانه»، «در شب»، «فراقی»، «شانهات مجابم میکند»، «هنوز در فکر آن کلاغام»، «خطابهی تدفین»، «شکاف»، «سمیرمی»، «سپیده دم»، «ترانهی آبی»، «از منظر»، «باران»، «زیباترین تماشاست»، «ترانهی بزرگترین آرزو»، «رها شدن بر گردهی باد است»، «سفر از سه سرود برای آفتاب»، «چلچلی»، «پس آهوارهای چالاک»، «مرگ ناصری»، «چشماندازی دیگر...» و «پاییز» یا «گوی طلای گداخته بر اطلس فیروزهگون» از دو دفتر شر او میشود. اشار این دو دفتر شر در بین سالهای 1344 تا 1356 سروده شدهاند.
قسمتی از کتاب ققنوس در باران:
«میخواهم خواب اقاقیاها را بمیرم/خیالگونه/در نسیمی کوتاه/که به تردید میگذرد/خواب اقاقیاها را/بمیرم./میخواهم نفس سنگین اطلسیها را پرواز گیرم./در باغچههای تابستان/خیس و گرم/به نخستین ساات صر/نفس اطلسیها را/پرواز گیرم./حتی اگر/زنبق کبود کار/بر سینهام/گلدهد»
«میخواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصت گل،/و بور سنگین اطلسیها باشم/بر تالار ارسی/به سات هفت صر»
«تا به دست خود /از آهن تفته قفلی بسازم/گر باز میگذاری در را/تا به همت خویش/از سنگ پاره سنگ/دیواری برآرم/باری دل در این برهوت/دیگرگونه چشم اندازی میطلبد/قاط و برنده/تو آن شکوه پاره پاسخی/به هنگامی که /اینان همه نیستند جز سوالی /خالی به بلاهت/هم بدان گونه که باد/در حرکت شاخ ساران و برگها/از رنگهای تو/سایهییشان باید/گر بر آن سرند/که حقیقتی یابند/هم به گونهی باد/که تنها /از جنبش شاخ ساران و برگها
و شق کز هرکناک تو/باری دل در این برهوت/دیگرگونه چشم اندازی میطلبد»
«قلبم را در مجری کهنه/پنهان میکنم/در اتاقی که/دریچهایش/نیست/از مهتابی/به کوچه تاریک/خم می شوم/و جای همهی نومیدان/میگریم/آه /من /حرام شدم!!!»
«با این همه ای قلب در به در!/از یاد مبر/که ما/من و تو/شق را رایت کردیم/از یاد مبر/که ما/من و تو/انسان را رایت کردیم/خود اگر شاهکار خدا بود/یا نبود!»
«خدای را /مسجد من کجاست/ای ناخدای من؟/در کدامین جزیره آن آبگی ایمن است/که راهش/از هفت دریای بیزنهار میگذرد؟/از تنگابی پیچاپیچ گذشتیم/با نخستین شام سفر/که مزره سبز آبگینه بود.»
«شب/اترافی طولانیست/اگر نخستین شب زندان است/یا شام واپسین/تا آفتاب دیگر را/در چهار راه ها فرایاد آری/یا خود به حلقه دارش از خاطر ببری/فریادی بیانتهاست شب فریادی بیانتهاست/فریادی از نومیدی فریادی از امید/فریادی برای رهائیست شب فریادی برای بند./شب فریادی طولانیست»
«من آن مفهوم مجــّرد را جستهام./پای در پای آفتابی بیمصرف/که پیمانه میکنم/با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسهی جذامیان ماننده است./من آن مفهوم مجــّرد را میجویم/پیمانهها به چهل رسید و آن برگشت/افسانههای سرگردانیت»
«ای قلب در به در!/به پایان خویش نزدیک میشود./بیهوده مرگ/به تهدید/چشم میدراند/ما به حقیقت ساتها/شهادت ندادهایم/جز به گونه این رنجها/که از شقهای رنگین آدمیان/به نصیب بردهایم/چونان خاطرهای هر یک/در میان نهاده/از نیش خنجری/با درختی.»
بیشتر
21 شعر منتخب احمد شاملو در کتاب ققنوس در باران شامل اشار «شبانه»، «در شب»، «فراقی»، «شانهات مجابم میکند»، «هنوز در فکر آن کلاغام»، «خطابهی تدفین»، «شکاف»، «سمیرمی»، «سپیده دم»، «ترانهی آبی»، «از منظر»، «باران»، «زیباترین تماشاست»، «ترانهی بزرگترین آرزو»، «رها شدن بر گردهی باد است»، «سفر از سه سرود برای آفتاب»، «چلچلی»، «پس آهوارهای چالاک»، «مرگ ناصری»، «چشماندازی دیگر...» و «پاییز» یا «گوی طلای گداخته بر اطلس فیروزهگون» از دو دفتر شر او میشود. اشار این دو دفتر شر در بین سالهای 1344 تا 1356 سروده شدهاند.
قسمتی از کتاب ققنوس در باران:
«میخواهم خواب اقاقیاها را بمیرم/خیالگونه/در نسیمی کوتاه/که به تردید میگذرد/خواب اقاقیاها را/بمیرم./میخواهم نفس سنگین اطلسیها را پرواز گیرم./در باغچههای تابستان/خیس و گرم/به نخستین ساات صر/نفس اطلسیها را/پرواز گیرم./حتی اگر/زنبق کبود کار/بر سینهام/گلدهد»
«میخواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصت گل،/و بور سنگین اطلسیها باشم/بر تالار ارسی/به سات هفت صر»
«تا به دست خود /از آهن تفته قفلی بسازم/گر باز میگذاری در را/تا به همت خویش/از سنگ پاره سنگ/دیواری برآرم/باری دل در این برهوت/دیگرگونه چشم اندازی میطلبد/قاط و برنده/تو آن شکوه پاره پاسخی/به هنگامی که /اینان همه نیستند جز سوالی /خالی به بلاهت/هم بدان گونه که باد/در حرکت شاخ ساران و برگها/از رنگهای تو/سایهییشان باید/گر بر آن سرند/که حقیقتی یابند/هم به گونهی باد/که تنها /از جنبش شاخ ساران و برگها
و شق کز هرکناک تو/باری دل در این برهوت/دیگرگونه چشم اندازی میطلبد»
«قلبم را در مجری کهنه/پنهان میکنم/در اتاقی که/دریچهایش/نیست/از مهتابی/به کوچه تاریک/خم می شوم/و جای همهی نومیدان/میگریم/آه /من /حرام شدم!!!»
«با این همه ای قلب در به در!/از یاد مبر/که ما/من و تو/شق را رایت کردیم/از یاد مبر/که ما/من و تو/انسان را رایت کردیم/خود اگر شاهکار خدا بود/یا نبود!»
«خدای را /مسجد من کجاست/ای ناخدای من؟/در کدامین جزیره آن آبگی ایمن است/که راهش/از هفت دریای بیزنهار میگذرد؟/از تنگابی پیچاپیچ گذشتیم/با نخستین شام سفر/که مزره سبز آبگینه بود.»
«شب/اترافی طولانیست/اگر نخستین شب زندان است/یا شام واپسین/تا آفتاب دیگر را/در چهار راه ها فرایاد آری/یا خود به حلقه دارش از خاطر ببری/فریادی بیانتهاست شب فریادی بیانتهاست/فریادی از نومیدی فریادی از امید/فریادی برای رهائیست شب فریادی برای بند./شب فریادی طولانیست»
«من آن مفهوم مجــّرد را جستهام./پای در پای آفتابی بیمصرف/که پیمانه میکنم/با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسهی جذامیان ماننده است./من آن مفهوم مجــّرد را میجویم/پیمانهها به چهل رسید و آن برگشت/افسانههای سرگردانیت»
«ای قلب در به در!/به پایان خویش نزدیک میشود./بیهوده مرگ/به تهدید/چشم میدراند/ما به حقیقت ساتها/شهادت ندادهایم/جز به گونه این رنجها/که از شقهای رنگین آدمیان/به نصیب بردهایم/چونان خاطرهای هر یک/در میان نهاده/از نیش خنجری/با درختی.»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ققنوس در باران
حرف حسابِ این دو پاهای دورو چیست؟
آنچه تو میخواهی نخواهم بود، اینم
دنیای «بوف کور»یام دنیای پوچی است
از آن که هرگز نیستم یک عمر گفتی
پس این «منِ» آیینههای روبرو چیست؟
اصلاً برایت یک مثال ساده دارم
آن اسم معروف کتاب «شاملو» چیست؟
... «ققنوس در باران» چرا باران، نه آتش؟
پیش خودت تحلیل کن منظور او چیست؟
یعنی نبود آتش که ققنوسی بزاید
امروز من اینطوریام این عین پوچی است
حالا تو و اینگونه ماندن یا نماندن
حالا ببین تحلیلت از این گفتگو چیست؟
عصیان حوّا در وجودش بود، امّا
وقتی من آدم نیستم تقصیر او چیست؟
مهدی فرجی
احساس می کردم که هر دینار
نه مزد شرافتمندی کار
که به رشوت
لقمه ای ست گلوگیر
تا فریاد برنیارم
از رنجی که می برم
از دردی که می کشم
دریغا که فقر
چه به اسانی
احتضار فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن چاره نیست
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش[/quote]
رئیس جان کجایی؟..........
همیشه میگفت اگر جای پولی میدن من سینه خیز میرم اونجا!!!!
یادت بخیر به قول ملا ای تردید بی تردید .. ای خراب ،خمار و مست کجای ..ای کاش که میشد برمیگشتی ..
حضور مبهم یک هیچ مرا فرا می گیرد
تپش های قلبم به شماره می افتد
دم می رود و بازدم به سختی باز می گردد
دلم سخت می گیرد.
احساس می کردم که هر دینار
نه مزد شرافتمندی کار
که به رشوت
لقمه ای ست گلوگیر
تا فریاد برنیارم
از رنجی که می برم
از دردی که می کشم
دریغا که فقر
چه به اسانی
احتضار فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن چاره نیست
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش
آنجا که در به انتها می رسدو آسمان آغاز می شود