خواجوی کرمانی
(689 - 753 هـ.ق)
شاعر و عارف
مشخصات:
نام واقعی:
کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود
تاریخ تولد:
689/1/1 قمری
تاریخ درگذشت:
753/1/1 قمری (64 سالگی)
محل تولد:
کرمان
جنسیت:
مرد
ژانر:
عرفان
زندگینامه
خواجوی کرمانی یکی از شاعران بزرگ و از مشاهیر شعرا و عرفای قرن هفتم هجری است. وی در کرمان متولد شد و در همانجا به تحصیل علوم و فنون متداول مشغول شد. سپس به سیر و سیاحت پرداخت، به زیارت کعبه رفت و بعدها نیز مدتی درتبریز و شیراز به سر برد. وی به غیر از دیوان قصاید و غزلیات، خمسهٔ نظامی گنجوی را نیز جواب داده است. او در سال ۷۵۳ هجری قمری در شهر شیراز دار فانی را وداع گفت و در بالای تنگ الله اکبر شیراز به خاک سپرده شد.ازخواجوی کرمانی آثار زیادی به جای ماندهاست که مضامین و محتوای آنها عموماً متفاوت میباشند. بیشتر این آثار منظوم هستند. دیوان؛ شامل غزل، قصیده، مسمط، ترکیببند، ترجیعبند، رباعی، قطعه و مستزاد که بر روی هم به دو بخش صنایعالکمال و بدایعالجمال تقسیم میشود. پنج مثنوی؛ در وزنهای گوناگون با این نامها:همای و همایون، گل و نوروز، روضهالانوار، کمالنامه و گوهرنامه. این پنج مثنوی بر روی هم خمسهٔ خواجو را تشکیل میدهد. سالها بعد گویندهٔ ناشناس و پرسخنی منظومهٔ همای و همایون خواجو را با تبدیل و تغییر و حذف اسامی و افزودن افسانههایی، منظومهٔ سامنامه را پدیدآوردهاست.آثار منثور خواجوی کرمانی رسالههای چهارگانهای است، با نثری مسجّع و مصنوع، و بسیار بیش از شعر او آراسته به آیات قرآنی.رسایل چهارگانهٔ خواجو بدین ترتیباند:۱. سراجیّه۲. شمس و سحاب۳. شمع و شمشیر۴. نمد و بوریا
بیشتر
کتابهای خواجوی کرمانی
(16 عنوان)
4 امتیاز
از 2 رای
آخرین دیدگاهها
گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب
یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب
گر بمیرم به جز از شمع کسی نیست که او
برمن خسته بگرید ز سر سوز امشب
مرغ شب خوان که دم از پردهٔ عشاق زند
گو نوا از من شبخیز بیاموز امشب
چون شدم کشتهٔ پیکان خدنک غم عشق
بردلم چند زنی ناوک دلدوز امشب
همچو زنگی بچهٔ خال تو گردم مقبل
گرشوم بر لب یاقوت تو پیروز امشب
هر که در شب رخ چون ماه تو بیند گوید
روز عیدست مگر یا شب نوروز امشب
بی لب لعل و رخت خادم خلوتگه انس
گو صراحی منه و شمع میفروز امشب
تا که آموختت از کوی وفا برگشتن
خیز و باز آی علیرغم بداموز امشب
بنشان شمع جگر سوخته را گر چه کسی
منشیناد بروز من بد روز امشب
اگر آن عهدشکن با تو نسازد خواجو
خون دل میخور و جان میده و میسوز امشب
تا مگر صبح تو سر برزند از مطلع مهر
دیده بر چرخ چو مسمار فرود و ز امشب