رسته‌ها
دیوان غزلیات خواجو کرمانی
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 417 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 417 رای
تدوین: علی مصطفوی

وی در سال ٦٨٩ هجری قمری به دنیا آمد، او فضایل مقدماتی را در کرمان کسب کرد و سپس راهی شیراز شد و از محضر پرفیض علمای آن دیار توشه‌ها اندوخت و چندی نیز در اصفهان رحل اقامت افکند. خواجو در سال ٧٥٣ هجری وفات یافت و در شیراز مدفون گردید. وی را در جوار دروازه قرآن شیراز بر دامنه‌ی کوه الله‌اکبر دفن کرده‌اند. اشعار عارفانه‌ی خواجو بسیار زیبا و گاه حیرت‌انگیزند. او در اشعار خود معانی عرفانی زیبا را به همراه تصاویر ناب ارایه می‌کند. خواجوی کرمانی درمثنوی از نظامی پیروی می‌کند ولی روان‌تر از او می‌سراید. مثنوی همای و همایون، منظومه‌ی گل و نوروز، کمال نامه، روضة الانوار و گوهر نامه عناوین مهم‌ترین آثار اویند. برخی از آثار او حتی مورد اقبال شاعران بنامی چون حافظ قرار گرفته است، چنان‌که بیش از ١٢٠ غزل حافظ با استقبال از آثار خواجو سروده شده است. وی در سرودن غزل، قصیده و مثنوی توانایی داشته اما به جهت این‌که در فاصله‌ی زمانی زندگی دو شاعر گران‌قدر یعنی سعدی و حافظ، می‌زیسته تقریباً گمنام واقع شده و مقام شاعری وی چنان‌که باید شناخته نشده است.

آثار
دیوان؛ شامل قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیعات و رباعیات که برروی هم به دو بخش صنایع الکمال و بدایع الجمال تقسیم می‌شود.
شش مثنوی؛ در وزن‌های گوناگون با این نام‌ها :

سام نامه، همای وهمایون، گل و نوروز، روضه الانوار، کمال نامه و گوهر نامه. پنج مثنوی اخیر بر روی هم خمسهٔ خواجو را تشکیل می‌دهد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
947
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hamid
hamid
1387/06/31

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دیوان غزلیات خواجو کرمانی

تعداد دیدگاه‌ها:
14
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست
جائی سرای توست که جای سرای نیست
وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست
گر ما خطا کنیم عطای تو بی حد است
نومیدی از عطای تو حد خطای ماست
روزی گدای کوی خودم خوان که بنده را
این سلطنت بس است که گوئی گدای ماست
حاجت به خونبها نبود چون تو می‌کشی
مقتول خنجر تو شدن خونبهای ماست
ما را بدست خویش بکش کان نوازش است
دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعای ماست
گر می‌کَشی رهینم و گر می‌کُشی رهی
هر ناسزا که آن ز تو آید سزای ماست
زهر ار چنان که دوست دهد نوش دارو است
درد ار چنانک یار فرستد دوای ماست


ز تــو بــا تــو راز گــویم به زبـان بی‌زبانی.
به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی.
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید،
رخ همــچو آفــتابت ز نقــاب آســــمانی.
تو چه معنی لطیفی، که مجرد از دلیلی.
تو چه آیتی شـریفی، که مـنزه از بیانی.
ز تو دیده چــون بدوزم، که تویی چراغ دیده.
ز تو کی کـنـار گـیرم، که تو در مــیان جانی.
همه پرتو و تو شمعی، همه عنصر و تو روحی؛
همه قطره و تو بحری، همه گوهر و تو کانی.
چو تو صورتی ندیدم، همه مو به مو لطایف.
چو تو سورتی نخواندم، همه سر به سر معانی.
به جنایتم چه بینی؟ به عنایتم نظر کن؛
که نگه کنند شاهان، سوی بندگان جانی.
. . . .
من این کتاب را دانلود نمودم. اما امکان جستجوی کلمه ای خاص یا دسترسی مستقیم وجود ندارد. آیا این مشکل قابل رفع شدن است؟
ای لبت باده ‌فروش و لب من باده‌ پرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمۀ انس
که کسی را نبود جز تو درو جای نشست
تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق
می پرستی که بود بیخبر از جام الست
تو مپندار که از خود خبرم هست که نیست
یا دلم بستۀ بند کمرت نیست که هست
کار هر روز تو چون باده فروشی باشد
نتوان گفت به خواجو که مشو باده پرست
باده پرست
دوشم از کوی مغان دست بدست آوردند
ز خرابات سوی صومعه مست آوردند
هیچ می خواره ندارد طمع حور و بهشت
این بشارت به منِ باده پرست آوردند
ساقیانش ز می عشق تو کردندم نیست
بمیی دیگرم از نیست به هست آوردند
زلف و خال و خط و خوبان همه رنجست ، آنها
از کجا این همه تشویش بدست آوردند
این شگرفان که نگنجند در آفاق از حسن
در چنین سینۀ تنگ از چه نشست آوردند
قلب و سالوس و ریا را نشکستند درست
مگر این قوم که در زلف شکست آوردند
با تشکر از کتابهای خوبتون.
درباره ی کتابهای شعر دو نکته دارم:
اول اینکه تیترِ اشعارِ کلاسیک و مخصوصاً غزلهایی که من دیدم مثل صائب و غیره خیلی درشته.
و دوم اینکه کاش دیوان کامل بیدل رو هم داشتید.
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
اگرم زار کشی می‌کش و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
چون در افتاده‌ام از پای و ندارم سر خویش
دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا
بی گل روی تو بس خار که در پای منست
کیست کز پای برون آورد این خار مرا
برو ای بلبل شوریده که بی گلروئی
نکشد گوشهٔ خاطر سوی گلزار مرا
هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد
گو طلب کن بدر خانهٔ خمار مرا
تا شوم فاش بدیوانگی و سرمستی
مست وآشفته برآرید ببازار مرا
چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی
دلق و تسبیح ترا خرقه و زنار مرا
ز آستانم ز چه بیرون فکنی چون خواجو
خاک را هم ز سرم بگذر و بگذار مرا
با سلام من عضو جدید هستم از سایت خوشم امد
با تشکر :-)
جالب است. بسیاری از محتویات شعرهای حافظ با این کتاب یکی است.
دیوان غزلیات خواجو کرمانی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک