خاقانی
(520 - 595 هـ.ق)
شاعر قرن ششم هجری
مشخصات:
نام واقعی:
افضلالدین بدیل بن علی خاقانی حقایقی شروانی
نام به انگلیسی:
تاریخ تولد:
520/0/0 قمری
تاریخ درگذشت:
595/0/0 قمری (75 سالگی)
محل تولد:
شماخی، شروان، جمهوری آذربایجان فعلی
جنسیت:
مرد
ژانر:
قصیده، قطعه و رباعی
زندگینامه
خاقانی شروانی ملقب به حَسّانُ الْعَجَم، یکی از بزرگترین و پیچیدهترین شاعران قصیدهسرا در تاریخ ادبیات فارسی و از سخنوران برجسته سده ششم هجری قمری (دوازدهم میلادی) است. خاقانی به دلیل قدرت خارقالعاده کلامی، عمق اندیشه، و ابداع سبک خاص در قصیده، شهره است. شعر او به صعوبت و پیچیدگی مشهور است. این دشواری ناشی از بهکارگیری واژگان عربی نادر، اصطلاحات دقیق علمی، پزشکی، دینی، فلسفی، و استفاده مکرر از ایماژها و تلمیحات (اشارات) بسیار ظریف است. قصاید او شامل مدح، حکمت، انتقادات اجتماعی، و مفاخره (خودستایی ادبی) است. او در توصیف مشاهداتش از سفرها، بهویژه سفر به مکه و مدینه و سفر به طاق کسری، شاهکارهایی آفریده است.
مهمترین اثر او دیوان اشعارش است که شامل قصاید، ترجیعبندها، قطعات و رباعیات فراوانی است. مثنوی تحفهالعراقین گزارشی منظوم از سفر تاریخی خاقانی به عراقین (عراق عرب و عراق عجم) و توصیف مکانها و شخصیتهایی است که در طول سفر دیده است. خاقانی یکی از ستونهای اصلی ادبیات فارسی است و اشعار او همچنان توسط پژوهشگران، مورد بررسی و تفسیر قرار میگیرد.
بیشتر
آخرین دیدگاهها
هان! ای دل ِ عبرتبین! از دیده عبر کن! هان!
ایوان ِ مدائن را آیینهی عبرت دان!
یکره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کاز گرمی ِ خوناباش آتش چکد از مژگان
بینی که لب ِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گوئی زِ تَف ِ آهاش لب آبله زد چندان
از آتش ِ حسرت بین بریان جگر ِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کُنَد اَش بریان
بر دجله گِری نونو! وَ ز دیده زکاتاش ده
گرچه لب ِ دریا هست از دجله زکاتاِستان
گر دجله درآمیزد باد ِ لب و سوز ِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری پندی دهد اَت نو نو
پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک تو ایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهی جغدالحق مائیم به درد ِ سر
از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشان
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمن ِ گیتی
جغد است پی ِ بلبل؛ نوحهست پی ِ الحان
ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ِ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان