رسته‌ها

عارف قزوینی
(1259 - 1312 هـ.خ)

شاعر و تصنیف‌ساز
مشخصات:
نام واقعی:
ابوالقاسم عارف قزوینی
تاریخ تولد:
1259/00/00 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1312/11/02 خورشیدی (53 سالگی)
محل تولد:‌
قزوین
جنسیت:‌
مرد
ژانر:‌
شعر، تصنیف
زندگی‌نامه
عارف در سال ۱۲۵۹ هجری شمسی در قزوین متولد شد. پدرش «ملاهادی وکیل» بود. عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فراگرفت. خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت. موسیقی را نزد میرزاصادق خرازی فراگرفت. مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسن واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی پرداخت و عمامه می‌بست ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد.
بیشتر
ویرایش

کتاب‌های عارف قزوینی
(6 عنوان)

آخرین دیدگاه‌ها

تعداد دیدگاه‌ها:
1

لحظه های آخر با عارف


عارف درمدت پنج یا شش سال در همدان منزل اختیار کرده بود و اشخاص صاحب ‌نامی همچون: تاگور هندی، دینشاه‌ پارسی، احمد کسروی، محمد‌علی جمالزاده، وحید دستگردی، قمرالملوک وزیری و شخصیت ‌های ‌دیگر به دیدار او می ‌آمدند و از طرفی دولت مبلغی مستمری ماهیانه برای او در نظر گرفته بود‌. همچنین‌، دوستان دیگر همدانی او هم کم لطفی نکرده و قدر‌دان عارف بودند تا آنجا که در اشعارش از آنها به نیکی یاد میکند.


بود رختخوابم ز "حاجی وکیل"

که خصمش زبون باد و عمرش طویل

اگر پهن فرشم به ایوان بود

سپاسم ز الطاف کیوان بود

سیه روی از روی "اقبالی ‌ام"

که دیگ وی از مطبخ خالی ‌ام

 وگر میز و گر یک دوتا صندلی‌ ست

ز دکتر بدیع است از بنده نیست

اثانیه‌ عارف بی ‌اساس

سه تا سگ، دو دستی است کهنه لباس


عارف در همدان پیش از مرگ با یک ضربه روانی روبرو شد. #ژیان، سگی که مونس و همدم شبانه روزی او بود و گوشت و استخوان آبگوشت او را میخورد، مرد و به قول #سعید_نفیسی:


" شاعر بزرگ از این مصاحبت نیز محروم ماند ".


- ژیان قرار بود که حق دخالت در کار مرده ولی ‌نعمت خود را هم به این مردمان حق نشناس ندهد، ولی خود پیش از ولی‌ نعمت قالب تهی کرد! گفتنی است که عارف آن چنان به ژیان دلبسته بود که تصنیفی برایش ساخت که به عنوان بیست و هشتمین تصنیف در دیوان او به ثبت رسیده است.


"ژیان هاف هافو هاف کن ببینم

برای هاف سینه ای صاف کن ببینم

پس از هاف هاف بخوان هاف با قرائت

اداء از مخرج ناف کن ببینم

نجس شیخ است الحق یا تو این جا؟

قضاوت روی انصاف کن ببینم!"


سرانجام زمان رهایی فرا میرسد. بدیع الحکماء در گزارشی که برای محمد رضا هزار دوست نادیده عارف میفرستد از جمله نوشته است:


" در معالجه اش دریغ و غفلتی نشد...اما درمان دردهای او غیر ممکن بود...بیماری، ضعف، ناتوانی، افکار پریشان و آزردگی های مادی و معنوی دست به دست هم داده او را از پای درآورد...چون بعضی از دوستان وعده آمدن و زیارت ایشان را داده بودند و آن مرحوم هم فوق العاده انتظار ایشان را داشت، با تدابیر ممکنه تا دوم بهمن ماه ۱۳۱۲ از او نگهداری شد...پس از دفن او اثاثیه اش را که متعلق به دوستان بود کسی پس نگرفت. همه را فروختیم. صد تومانی شد به جیران کلفت او دادیم... "


 #محمد‌علی_سپانلو در کتاب "چهار شاعر آزادی" آخرین لحظات شاعر را چنین به تصویر می‌ کشد:


" روزهای غربت طولانی است. کم‌ کم اوهام‌، آن تصویرها که آخرین پیوندش با گذشته هستند بی‌ رنگ میشو‌ند‌. اکنون شاعر فرسوده است، بسیار فرسوده ‌تر از سنش و خاطره‌ های عزیز عمر به قرنی بس دور، به‌ روزگاری عتیق و داستانی تعلق دارند. چهره‌ ها و نگاه ‌ها با پیام و دعوتشان محو میشوند باد سرد زمستانی که در اتاق میوزد آنها را بهم میزند‌. استخوان پوک میشود‌، موها و دندان ‌ها میریزد، چشم ‌ها تهی می ‌ماند‌، صداها خاموش میگیرد و دم زدنی سرد در اتاق جاری است‌. شاعر تنهاست. تنها‌، تلخ، ساکت. با این همه بیدار است. همچنان که همیشه زندگی بیدار آرزویش بود.


- روزی سرد از بهمن‌ ماه ۱۳۱۲، آخرین یادگار عارف، صدای دریاوارش یک ‌سر از کار افتاده، نمیتواند حرف بزند، اما چشم ‌هایش چیزی میگوید. که میداند؟ لابد فکر میکند کلنل چشم انتظار اوست و خوشحال است. این سکوت گویا تک ضربه‌ با معنایی است در پایان ترانه‌ زندگی. آن کسی که ارزش ‌هایی را تثبیت کرد که سال ‌ها پس از او نیز با الفبای خاموشی‌، اما بسیار بلند، در خاطره‌ ملی میخواند. شمع به ته میرسد. شاعر میهنی می ‌میرد ".


ستایش مر آن ایزد تابناک

که پاک آمدم پاک رفتم به خاک


- و دوستانش جسد عارف را در یک روز برفی در آرامگاه بوعلی‌ سینا در همدان به امانت به خاک سپردند، که بعدا برای او آرامگاهی بسازند که هیچ ‌وقت ساخته نشد.



عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک