کارنامه به دروغ: جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر مقدونی
نویسنده:
پوران فرخ زاد
درباره:
اسکندر مقدونی
امتیاز دهید
"به راستی راستین.
برای آنانی که نیک می اندیشند
و به جز راستی چیزی نمی جویند"
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر
فسانه ی کهن و کارنامه ی به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
"فرخی سیستانی"
اندوه بزرگ من در باره ی فرهنگ و گذشته ی ایران چه باستان و چه سده های نزدیک اینست که، ههمه ی پژوهشگران و نویسندگان نام آور و سرشناس ایرانی که بتازگی همین هفتد سال کنونی در زمینه زبان وفرهنگ، خط و تاریخ کشورمان چیزهایی نگاشته و برسی کرده اند. جز یکی دو نفر، آنهم نه بگونه ای بنیادین-سراسر برآیندها و دست آوردهاشان برگرفته و ساخته شده برپایه ی نوشته ها و گفتارهایی است که بیگانگان باختری برای ما آمده و برنامه ریزی کرده اند و خودشان هیچ سخنی برای گفتن نداشته اند. هرچه بوده و هست، استوار ساختن و ریشه دار کردن آن دانه هایی است که دیگران درباره ی ما از پیشینه های باستان و جز آن، در پهنه ی جهان افشانده و امروز به بار نشانده اند.
کاش بزرگان ما نیز- که اینک سخت گرفتار نانِ خانه ی خویشند- میشد که یکپارچه و هماهم برای بازشناخت ساختار فرهنگ و پیشینه ی کهن سرزمین و زادگاه خویش، خودی بنمایند و پشتوان جستار خود را آن دستی که بر زانوانشان نهاده اند، بدانند و همواره برآن استوار بمانند تا نیاز به آن نباشد که دیگران برایمان بزرگتری و پدری کرده و ما را به نامی که برما می نهند بنامند.
این گفتار یادآوریست هشدار دهنده برای جوانان، آنانی که می بایستی بدانند و خویشتن را بیشتر بشناسند.
"پوران فرخ زاد"
همه ی جویندگان جهانی- نه ما تنها- از الکساندر(اسکندر) چه در ایران و چه در هند- هیچگونه گواه و دستمایه ای ندارند. نه یادمانی و نه ساختمانی، چه کوچک و چه بزرگ هرچه را که نشانمان داده اند یا دروغ و ساختگی بوده و یا به گمانشان رسیده که درست است، چون پس از چندی نادرستی آن برای خودشان نیز روشن و آشکار شده است. گمان ما اینست که: هیچگاه چنین کسی، با چنین ویژگیهایی که در باره اش می گویند به ایران نیامده که توانسته باشد تخت جمشید را آتش بزند یا چنین و چنان بکند.
همه اش دروغ و ساختگی و تنها یک مشت واژه ی خودستایانه است که به روی دفتر آورده اند تا به ما بپذیرانند که ایران و مردمش آنی نیستند که می پندارند و درست برخلاف آن ما می خواهیم به مردم ایران یادآور شویم که شما آنی نیستید که آنها می گویند شما تاریخ درخشانی دارید که تا همین پنج شش سده پیش نیز برجای بوده و امروز نیز باید کوشش کرد که همچنان برجای بماند. اینها با دروغهای خود میخواهند مزه ی تلخ شکستهایی را که تاکنون بارها در خاور زمین چشیده اند، در کام خود آنهم بر روی برگهای دفتر خویش شیرین کنند. چگونه میشود از یک چنین آدم ویژه ای در جایی که گفته میشود سرزمین تندیسه ها و هنرهاست یک گواه تنها یک گواه کوچک، یک تندیسه یک چهره روی پوست، سنگ، کاشی یا هرچیز دیگر، پیدا نشده باشد.
اگر هم گفته اند که پیدا شده یا چهره ایزد مهر(میترا) بوده و یا کسی دیگر به هر روی چیزی جز دروغ و یاوه نبوده است.
مگر میشود در سرزمین((گرگ)) که برای هرچیزشان از مرد و زن و بت و سگ و گربه شان تندیسه های ریز و درشت ساخته اند یک چهره یا اندام از ((الکساندر)) را نکشیده یا نتراشیده باشند!؟ هر چیز را هم که یافته یا یافته اند پس از چندی آنرا با هزار(( گمان میرود که...)) ((باید که...)) و ((شاید که...)) همراه ساخته و فرموده اند که این پدر فلان است و اینهم پسر بهمان. شیرین تر آنکه نه از فلیپ پدرش بگفته ای فیلیپوس که در نوشته های گوناگون فیلقوس و فیلفوس آمده و نه از الکساندر هیچ چیز گفتنی و پذیرفتنی در دست نیست و هرچه را که یادآور میشوند، خودشان هم برآن استوار نیستند. میگویند که تخت جمشید را آتش زده اند و تکه پاره هایی را هم از پرده سوخته و یا چیزهای بی ارزش دیگر گذاشته اند که اینهم گواه! باورکنید که اگر ما چنین سخنانی را بگوئیم آنرا برایمان سرپرچم میکنند که اینها سخنان یاوه میگویند!
و این هم گواهش..! شما اگر لای خاکهای سرگذر خودتان را هم بکنید یک گونی پاره و یا چیزی مانند آنرا خواهید یافت. پس آنرا هم باید الکساندر پاره کرده باشد!؟
هرجایی میتواند یکروزی خود به خود آتش بگیرد یا به دنبال یک ولنگاری بسوزد، اینکه نمی تواند کار الکساندر باشد، شما اگر میتوانید چیزی بگوئید چرا تا این اندازه از بی گواهی خود شکوه و گله دارید و شگفت زده اید؟ سکه های ساختگی و یا خط هایی را که نشانمان میدهید نیز بهیچ روی چیزی را نمیتواند بکسی بپذیراند از آن هم بالاتر، امروز برای همه روشن شده است که ساختمان تخت جمشید در آغاز کار ساسانیان و تا پایان کار آنان پابرجا بوده و از آن در روزهای جشن و آئین های دینی سود می برده اند و روشن شده است که آنجا نه تنها یک کاخ شاهی نبوده، که جائی ویژه برای برگذاری آیین های دینی بوده و بزرگان دین و همچنین سران کشور در روزهای ویژه، برای برگذاری آئین های پذیرفته شده ی زمان خود، در آن بار می یافتند. و به کارهای خود می پرداختند...
آنچه که در بالا آورده شد برگرفته از کتاب کارنامه ی به دروغ ،تحقیق و تالیف زنده یاد پوران فرخزاد بوده، که با استناد به اسناد و شواهد تاریخی اعم از منابع کلاسیک یونان،سکندرنامه ها و منابع تاریخ باستان و منابع سریانی و اسلامی... قلم به نقد روایت و افسانه ای زده است که بیش از هزاران سال است که مورخین یونانی و سپس در سده های اخیر غربی ها آن را مبنایی برای تاریخ تمدن خود ساخته و آغازش را به نوعی با حمله اسکندر به ایران و هند و شکست سپاهیان داریوش سوم و برانداختن سلسله ای قدرتمند همچون هخامنشیان دانسته اند. این کتاب از جهتی ارزنده است که در نوع خود بسیار نادر و با نگاهی نقادانه، برپایه اسناد و شواهد تاریخی سعی در رد این نظریه(حمله اسکندر مقدونی به ایران) داشته است.
بیشتر
برای آنانی که نیک می اندیشند
و به جز راستی چیزی نمی جویند"
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر
فسانه ی کهن و کارنامه ی به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
"فرخی سیستانی"
اندوه بزرگ من در باره ی فرهنگ و گذشته ی ایران چه باستان و چه سده های نزدیک اینست که، ههمه ی پژوهشگران و نویسندگان نام آور و سرشناس ایرانی که بتازگی همین هفتد سال کنونی در زمینه زبان وفرهنگ، خط و تاریخ کشورمان چیزهایی نگاشته و برسی کرده اند. جز یکی دو نفر، آنهم نه بگونه ای بنیادین-سراسر برآیندها و دست آوردهاشان برگرفته و ساخته شده برپایه ی نوشته ها و گفتارهایی است که بیگانگان باختری برای ما آمده و برنامه ریزی کرده اند و خودشان هیچ سخنی برای گفتن نداشته اند. هرچه بوده و هست، استوار ساختن و ریشه دار کردن آن دانه هایی است که دیگران درباره ی ما از پیشینه های باستان و جز آن، در پهنه ی جهان افشانده و امروز به بار نشانده اند.
کاش بزرگان ما نیز- که اینک سخت گرفتار نانِ خانه ی خویشند- میشد که یکپارچه و هماهم برای بازشناخت ساختار فرهنگ و پیشینه ی کهن سرزمین و زادگاه خویش، خودی بنمایند و پشتوان جستار خود را آن دستی که بر زانوانشان نهاده اند، بدانند و همواره برآن استوار بمانند تا نیاز به آن نباشد که دیگران برایمان بزرگتری و پدری کرده و ما را به نامی که برما می نهند بنامند.
این گفتار یادآوریست هشدار دهنده برای جوانان، آنانی که می بایستی بدانند و خویشتن را بیشتر بشناسند.
"پوران فرخ زاد"
همه ی جویندگان جهانی- نه ما تنها- از الکساندر(اسکندر) چه در ایران و چه در هند- هیچگونه گواه و دستمایه ای ندارند. نه یادمانی و نه ساختمانی، چه کوچک و چه بزرگ هرچه را که نشانمان داده اند یا دروغ و ساختگی بوده و یا به گمانشان رسیده که درست است، چون پس از چندی نادرستی آن برای خودشان نیز روشن و آشکار شده است. گمان ما اینست که: هیچگاه چنین کسی، با چنین ویژگیهایی که در باره اش می گویند به ایران نیامده که توانسته باشد تخت جمشید را آتش بزند یا چنین و چنان بکند.
همه اش دروغ و ساختگی و تنها یک مشت واژه ی خودستایانه است که به روی دفتر آورده اند تا به ما بپذیرانند که ایران و مردمش آنی نیستند که می پندارند و درست برخلاف آن ما می خواهیم به مردم ایران یادآور شویم که شما آنی نیستید که آنها می گویند شما تاریخ درخشانی دارید که تا همین پنج شش سده پیش نیز برجای بوده و امروز نیز باید کوشش کرد که همچنان برجای بماند. اینها با دروغهای خود میخواهند مزه ی تلخ شکستهایی را که تاکنون بارها در خاور زمین چشیده اند، در کام خود آنهم بر روی برگهای دفتر خویش شیرین کنند. چگونه میشود از یک چنین آدم ویژه ای در جایی که گفته میشود سرزمین تندیسه ها و هنرهاست یک گواه تنها یک گواه کوچک، یک تندیسه یک چهره روی پوست، سنگ، کاشی یا هرچیز دیگر، پیدا نشده باشد.
اگر هم گفته اند که پیدا شده یا چهره ایزد مهر(میترا) بوده و یا کسی دیگر به هر روی چیزی جز دروغ و یاوه نبوده است.
مگر میشود در سرزمین((گرگ)) که برای هرچیزشان از مرد و زن و بت و سگ و گربه شان تندیسه های ریز و درشت ساخته اند یک چهره یا اندام از ((الکساندر)) را نکشیده یا نتراشیده باشند!؟ هر چیز را هم که یافته یا یافته اند پس از چندی آنرا با هزار(( گمان میرود که...)) ((باید که...)) و ((شاید که...)) همراه ساخته و فرموده اند که این پدر فلان است و اینهم پسر بهمان. شیرین تر آنکه نه از فلیپ پدرش بگفته ای فیلیپوس که در نوشته های گوناگون فیلقوس و فیلفوس آمده و نه از الکساندر هیچ چیز گفتنی و پذیرفتنی در دست نیست و هرچه را که یادآور میشوند، خودشان هم برآن استوار نیستند. میگویند که تخت جمشید را آتش زده اند و تکه پاره هایی را هم از پرده سوخته و یا چیزهای بی ارزش دیگر گذاشته اند که اینهم گواه! باورکنید که اگر ما چنین سخنانی را بگوئیم آنرا برایمان سرپرچم میکنند که اینها سخنان یاوه میگویند!
و این هم گواهش..! شما اگر لای خاکهای سرگذر خودتان را هم بکنید یک گونی پاره و یا چیزی مانند آنرا خواهید یافت. پس آنرا هم باید الکساندر پاره کرده باشد!؟
هرجایی میتواند یکروزی خود به خود آتش بگیرد یا به دنبال یک ولنگاری بسوزد، اینکه نمی تواند کار الکساندر باشد، شما اگر میتوانید چیزی بگوئید چرا تا این اندازه از بی گواهی خود شکوه و گله دارید و شگفت زده اید؟ سکه های ساختگی و یا خط هایی را که نشانمان میدهید نیز بهیچ روی چیزی را نمیتواند بکسی بپذیراند از آن هم بالاتر، امروز برای همه روشن شده است که ساختمان تخت جمشید در آغاز کار ساسانیان و تا پایان کار آنان پابرجا بوده و از آن در روزهای جشن و آئین های دینی سود می برده اند و روشن شده است که آنجا نه تنها یک کاخ شاهی نبوده، که جائی ویژه برای برگذاری آیین های دینی بوده و بزرگان دین و همچنین سران کشور در روزهای ویژه، برای برگذاری آئین های پذیرفته شده ی زمان خود، در آن بار می یافتند. و به کارهای خود می پرداختند...
آنچه که در بالا آورده شد برگرفته از کتاب کارنامه ی به دروغ ،تحقیق و تالیف زنده یاد پوران فرخزاد بوده، که با استناد به اسناد و شواهد تاریخی اعم از منابع کلاسیک یونان،سکندرنامه ها و منابع تاریخ باستان و منابع سریانی و اسلامی... قلم به نقد روایت و افسانه ای زده است که بیش از هزاران سال است که مورخین یونانی و سپس در سده های اخیر غربی ها آن را مبنایی برای تاریخ تمدن خود ساخته و آغازش را به نوعی با حمله اسکندر به ایران و هند و شکست سپاهیان داریوش سوم و برانداختن سلسله ای قدرتمند همچون هخامنشیان دانسته اند. این کتاب از جهتی ارزنده است که در نوع خود بسیار نادر و با نگاهی نقادانه، برپایه اسناد و شواهد تاریخی سعی در رد این نظریه(حمله اسکندر مقدونی به ایران) داشته است.
آپلود شده توسط:
kaydan
1395/12/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کارنامه به دروغ: جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر مقدونی
کتاب قصه سکندر ودارا اصلان غفاری بخش اول اون حدود 82 صفحه نظرات جناب ذبیح بهروز نقل گردیده، در ادامه فصل بعد نظرات اصلان غفاری آمده کتاب حدود 300 صفحه میباشد.
کتاب دیگر هلنیسم از دکتر احمد حامی که البته حدود 55 صفحه بیشتر نیست.
کتاب دیگری از جناب حامی به نام "سفر جنگی اسکندر به ایران و هندوستان ..." باید در کتابهایم جستجو کنم پیدا شد اسکن خواهم کرد.، به هر روی فعلا تنها کتاب هلنیسم دکتر حامی رو اسکن نمودم، کتاب اصلان غفاری را نیز اسکن خواهم کرد اگر کتاب دیگری مد نظر دارید که ارزش اسکن دارد خوشحال خواهیم شد زحمت اسکن آن را بکشید.
دین اسلام
دین مسیح
دین زرتشت
دین مانی وبسیاری ادیان دیگر به همین طریق در روز اول مورد استهزار قرار گرفتن ولی الان پیروان میلیاردی دارند!
پس مسخره کردن یک نظریه هرگز دلیلی بر اشتباه بودن آن نیست خصوصا نزد محققین ایرانی ما که ماشاالله هزار ماشاالله جملگی خود رو استاد و نابغه قرن می دانند که هرگز آنگونه که باید کشف نگردیدن و به اکتشافات و تحقیقاتشان ارج نهاده نشده!
جناب مینویی انسان بزرگی هستند، محقق ارجمندی هستن ولی فکر میکنم زیاد از حد به دانش خود غره شدن و دیگران را اصولا آدم حساب نمی آورند.
در همین کتاب ناک یک زندگی نامه و خاطره از ایشان وجود دارد، آرزو دارم در آینده کمی از دانلود کننده برتر سال(که مطمئنم همگی در آن ید طولانی داریم) خود بکاهیم و کمی به مطالعه کردن روی بیاوریم.
نه اینکه جامعه خود را نجات دهیم خیر بلکه شاید بتوانیم خود را از این معضل نجات دهیم.
بخوانید ببینید جناب مجتبی مینویی در رابطه با دیگر اساتید چگونه با کبر و غرور و منم منم های پرطمطراق سخن می گوید!
موضوع تنها به این بزرگوار ختم نمی شود میتوانم به جرات بگوییم 90 درصد اساتید ما همینگونه بودن.شخصا علاقه زیادی به مطالعه خاطرات این بزرگان دارم وقتی نظرات و دیدگاه این عزیزان و اندیشمندان را میخوانم به خود میگویم!
وای بر ما که بدبختی ما تنها قشر بیسواد و ناآگاه جامعه نیست، بدروزگار ما دچار خود بزرگ بینی در میان قشر روشنفکر نیز شده ایم. اگر امروزه روز به چنین ابتذال فرهنگی در غلطیدیم دلیل بارز آن نگاه پر از نخوت و خود بزرگ بینی روشنفکران و احزاب سیاسی ماست!
روشنفکران و احزاب سیاسی که بالغ بر 1 قرن است هنوز نتوانسته اند در کنار هم به یک نقطه اشتراکی دست یابند و گاها برای رسیدن به نیات سودجویانه و حزبی خود حتی با مخالفین عقاید خود برای کوبیدن دیگر روشنفکران اعتلاف می کنند!(کمونیست ها و چپی ها و خیانتهای آنان را در سال 57 هنوز فراموش نکرده ایم!)
به هر روی اگر تاریخ و میراث تمدن کشور من با هزاران سال قدمت قرار است با نظرات امثال پورپیرا و دیگر مغرضان و منتقدان در هم پیچیده شود، به شخصه آرزو میکنم اگر هویت تاریخی ایران من چنین بی بنیاد است پس هرچه زودتر چنین تاریخی درغلطیده و محو گردد شاید ما به خود آییم و ببینیم ملتهایی را که کمتر از 4 قرن است که دارای هویت تاریخی شده اند و اکنون سروری جهان را می کنند و برای من نوعی تاریخ می سازند و افصار بردگی و بندگی برگرده میلیونها هموطن من در طول یکی دو قرن اخیر بسته و میراث ملی و طبیعی کشورم را به یغما می برند!
فقط کافیست نظر جناب دکتر حامی پدر علم بتون کسی که بنیانگذار علم بتون در ایران بوده و مدرک خود رو از اتریش گرفته و تمامی جاده های ایران رو که در سفرنامه ها و اسکندر نامه ها با پای خود طی کرده و در طی تحقیقات خود در نهایت سفر جنگی اسکندر را به درون ایران و هندوستان دروغ دانسته است رو مطالعه نمایید.
در مقاله فوق به نظر جناب حامی استناد کرده، حتی نظر اشمیت محقق و از اولین باستان شناسانی که در صفه تخت جمشید در زمان خاک برداری حضور داشته را نیز نقل نموده، و نظر این دو این بوده که سنگهای بکار رفته در تخت جمشید از نوع آهکی بوده و با قرار گرفتن در مجاورت آتش و آب به راحتی به آهک تبدیل می گردیده تاآنجا که در آب حل میشده!
جواب نویسنده مقاله به این سوال چیست؟
هیچی ایشان فقط به این موضوع بسنده می کنند که ما نمی دانیم وسعت این اتش سوزی تا چه حد بوده و یا چه تعداد تیرک و خر پشته(حمال) چوبی در سقفها بکار برده شده! تعجب اینجاست که نویسنده مقاله فراموش می کند که در آغاز مقاله مدام صحبت از کشف تیرکهای سوخته شده در خزانه تخت جمشید و جای جای کاخ ها می کنند که خود میباید نشان دهنده استفاده تعداد بیشماری الوار در سازه تخت جمشید باشد ولی گویا وجود این حجم چوب و الوار با این قطر و به قول ایشان ستونهای چوبی(!!!) هنوز برای از بین رفتن این تعداد سرستون و سنگهای آهکی کفایت نمی کند!
در حرمسرای مشکور تنها یک تکه پارچه سوخته وجود دارد(کمتر از کف دست)، شخصا ده ها بار از این منطقه دیدن کردم، کمترین اثری از الوار سوخته شده وجود ندارد. نمونه ای در موزه مشکور مشاهده نشده، اگر این حجم وسایل سوخته شده در زیر آوار موجود بود در گزارشات اشمیت باید تصاویر آن موجود می بود.
مراجعه کنید به سایت دانشگاه شرق شناسی شیکاگو بالغ بر ده ها تصویر از حفاری و خاک برداری اولیه تخت جمشید موجود است اگر آثاری از این سوختگی وجود می داشت پس باید از آن ده ها تصویر باقی می ماند!
و اما وجود توالت در این مکان، اگر چنین مواردی دیده میشد در منابع تحقیقی به آن استناد و اشاره میشد. غیر از اینکه کسی از نزدیک به این صفه دیدن نکرده باشد. وگرنه متوجه میشد چنین سازه عظیمی بدون وجود چنین مکان و مکانهایی برای تخلیه فضولات انسانی قابل سکونت نبوده است. در جای جای این سازه نشانه هایی از ساخت و ساز وجود دارد. به احتمال بسیار این بنا در طی دهه ها در حال ساخت بوده و کارگران بر روی آن کار می کردن وجود خزانه تخت جمشید و پیدا شدن بیش از 30 هزار پلمه گلی که گزارش کاملی از میزان کار و هزینه ها و مخارج و سهم غذای کارگران در آن ثبت شده نیز خود نمایانگر این واقعیت است. وجود خانه های گلی در اطراف این سازه عظیم نیز میتواند مکان همچون شهر پارسه مکانی برای زندگی کارگران باشد.
http://kheradgan.ir/آیا-تخت-جمشید-در-آتش-سوخته-است؟/
در مورد توالت هم دوست عزیز! آنزمان که برداران هخامنشی مثل ما از این توالت های مدرن استفاده نمی کرده اند برای همین هم کمتر دچار رماتیسم بوده اند! آنها روی سکوها و صندلی هایی می نشستند شبیه به توالت فرنگی امروزی که سوراخی شبیه جای کلید روی در اتاقها دارد البته در مقیاس بزرگتر! و در ضمن حتی اگر تخت جمشید آن نیست که شما می گویید ( هرچند لوح های گلی بسیار که کشف شده و مربوط به کارهای اداری هست و کسی آنها را در معبد نمیگذارد! ) و برای مراسم هم بوده مگر ممکن نیست کسی هنگام انجام مراسم خدای ناکرده نیاز به تخلیه پیدا کند ! اگر جایی برای نیایش ها و جشن ها هم بود باز توالت نیاز بود !