شایست ناشایست
مترجم:
کتایون مزداپور
امتیاز دهید
متنی به زبان پارسی میانه، پهلوی ساسانی
کتاب "شایست نشایست" متنی بازمانده از دوره ساسانیان است که توسط "کتایون مزداپور" از پهلوی به پارسی ترجمه شده است. این کتاب گزیدهای از فقه زرتشتی است که به شرح احکام و شرعی و شایسته، در مقابل احکام غیرشرعی و ناشایسته میپردازد. این کتاب از مهمترین کتب زرتشتی بازمانده از دوره ساسانی است که ما را با نوع احکام دینی ساسانیان آشنا میکند. برخی پژوهشگران اروپایی نام «روایت پهلوی» را برای آن برگزیدهاند. نویسنده یا نویسندگان این کتاب شناخته شده نیستند.
بیشتر
کتاب "شایست نشایست" متنی بازمانده از دوره ساسانیان است که توسط "کتایون مزداپور" از پهلوی به پارسی ترجمه شده است. این کتاب گزیدهای از فقه زرتشتی است که به شرح احکام و شرعی و شایسته، در مقابل احکام غیرشرعی و ناشایسته میپردازد. این کتاب از مهمترین کتب زرتشتی بازمانده از دوره ساسانی است که ما را با نوع احکام دینی ساسانیان آشنا میکند. برخی پژوهشگران اروپایی نام «روایت پهلوی» را برای آن برگزیدهاند. نویسنده یا نویسندگان این کتاب شناخته شده نیستند.
آپلود شده توسط:
mtabrizi
1395/10/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شایست ناشایست
دوست گرامی، چند سالی گذشته است و به خاطر ندارم که آیا مقالهی درخواستی را برایتان ارسال کردم یا نه؟
ضمنا، سپاسگزارم برای اطلاعات تکمیلی که جالب و مفید هستند.[/quote]
بله همان زمان محبت فرموده بودید.
دوست گرامی، چند سالی گذشته است و به خاطر ندارم که آیا مقالهی درخواستی را برایتان ارسال کردم یا نه؟
ضمنا، سپاسگزارم برای اطلاعات تکمیلی که جالب و مفید هستند.
ثابت کردی اهل قلم نیستی، حتی از درست نوشتن بیچاره و عاجزی، فقط در بلاهت و حماقت یکة تازی، قابلیت پاسخ نداری، اینجا بازار لودگانِ فضل فروش نیست، مطالعه کن
ملههم گفت این سـخن های بـلند
نیست اندر خورد مشتی مستمند
این سـخن پـرندگانِ زنده را اسـت
نه خَرِ پـالانی و خَر بنـده را است
اعضای کتابناک ملزم هستند که از ارسال موارد قبیح، کلمات مبتذل، توهین، تهمت و افترا، تبلیغات و نظرات سیاسی در بخش دیدگاه ها، پیام ها، پروفایل و غیره خودداری کنند
آیا نیک دوست به اندازه خودش تا کنون سخنهای زشت به این و آن نزده است؟ آزادی گفتار چیز دیگر است، آزادی ناسزا گفتن چیزی دیگر است. بنده میدانم در برابر کسانی چون نیکدوست باید خاموش بود؛ با این روی، تا چه اندازه باید بودش چنین بی منشی را تاب بیاوریم؟
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
ز هر گونهای کان همی بشنوی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
تا آنجایی که من می دانم هنوز دبیره پهلوی درست نشده بود و پهلوی نام دیگرش پارسی میانه است و جدا از پارسی نیست و خودش در زمان میانسالی اش است. با این روی بنده هم گیجم که استاد چه می خواهد بگوید. اگر بخواهیم زبان شماریمش باید بگوییم زبان ایرانیان باستان را پهلوی می دانسته است و همچنین آن را به چم پهلوانی هم به کار می برده است. شاید هم دارد زبان پارتها را می گوید. به هروی در آن سرود که شما فرستادید، دارد درونمایه پهلوانی را می گوید خودش هم سپس آشکارا "پهلوانی" را می آورد.
درباره استاد باید بگویم ایشان پهلوی را به چم یک بوم و سرزمین هم به کاربرده است:
همه بارشان دیبهٔ خسروی
ز چینی و رومی و از پهلوی
و
ز هندی و چینی و از بربری
ز مصری و از جامهٔ پهلوی
همچنین می سراید:
ز پهلو همه موبدان را بخواند
ز سودابه چندی سخنها براند
و
همی بود تا یک زمان شهریار
ز پهلو برون شد ز بهر شکار
و
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
و
نوشتیم نامه سوی مهتران
به پهلو نژادان جنگاوران
نمونه دیگر آن است که دین ایرانیان را پهلوی می خواند که این خودش نشان از این دارد که یک زمان و جای را در دیدگاه دارد:
رها کردی آن پهلوی کیش را
چرا ننگریدی پس و پیش را
و
پدر درپذیرفتش از نیکوی
بران دین که خوانی پهلوی
همچنین ایشان پهلوی را هم پهلوانی برآیند می کرد:
ازان پس بدو گفت رستم توی
که داری بر و بازوی پهلوی
ایشان در آن سروده ای که شما فرستادید دارد از یک نوشته با درون مایه پهلوانی یا زمان پهلوی و باستانی یاد می کند. اگر ایشان پهلوی می دانست بسیاری از واژگانی که در پهلوی دارند خاک می خورند، زنده می کرد. هر چند ایشان اندکی پهلوی گویا شنیده است و می داند:
کجا بیور اسپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری دههزار
(باز هم اینجا نشان می دهد که پهلوی در دید استاد چم پهلوانی هم می داده است)
گویا ایشان گونه سخن ایرانیان باستان را از کیانیان بگیر تا هخامنشیان پهلوی می دانسته است، زیرا در بخش پادشاهی اسکندر می گوید:
چنین گفت گویندهٔ پهلوی
شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
در آن زمان کسی پهلوی نمی گفت! پس در بهترین ریخت، پهلوان گونه را در دید دارد. ایشان پهلوی را پهلوانی هم می دانسته است. خودش در آن سروده سپس پهلوانی می گوید. این دو مانایی پهلوی نباید فریبنده شود.
سلام
آن گفتمان پیشین به نظری از آقای علی حصوری اشاره داشت که ایشان معتقد بود اژی به معنای مار است (همان گونه که در برخی از زبان های محلی به کِرم؛ اجیک می گویند) و دهاکه در زبان سغدی به معنای مرد است و معنای اژی دهاک؛ مرد مارگونه است. نظر آقای مفرد از اساس چیز دیگری ست.[/quote]
بله، البته در جریانم که این دیدگاه برای جناب کهلان نبود، و دوگانگی ای که گفتم پیش آمده، در دیدگاه این دو بزرگوار بود.
[quote='Khwanirath']وانگهی؛ سامی بودن یک مسئله است و عرب بودن مسئله ای دیگر. [/quote]
همینگونه است. نگرش من از سامی، به این اشاره داشت که (گویا) ضحاک از مردمان میانرودان بوده.
و در جاهایی نیز ضحاک را تازی دانستن.
با توجه به دیدگاه جناب حصوری از ضحاک، و همسانی سرگذشت فریدون با سرگذشت کورش هخامنشی،
تا حدودی سرگذشت ضحاک (=اژی دهاک) با آستیاگ همانندی داشت، یا همانندی درگیری کورش با آستیاگ، و ضحاک با فریدون.
و با توجه به دیدگاه و پژوهش آقای کهلان، این ما را از همسانی فریدون و کوروش دور میکنه. البته می بینم که ایشان بر این همسانی باور دارن، فقط دیدگاه شون را در این باره در یاد ندارم!
به هر روی، با توجه به این دیدگاه های گوناگون، نمیشه حکم واحدی داد...
این هم به هر حال نظری ست. ولی دقت کنید که اولا در زبان اوستایی عدد ۱۰ را "دَسَه-dasa" می گفتند و نمی توان عدد ۱۰ فارسی امروزه را با "اکه" اوستایی یکجا قرار داد؛ ثانیا این اشتباه را مورخان قدیم ایرانی هم کرده اند. از جمله طبری واژه "پیشداد" را که برای یکی از شخصیت های اساطیری -به نظر اکثریت هوشنگ- بکار می رفته را از اوستایی "پشه داته-Pesha Data" به معنی پیش آفریده؛ بصورت فارسی ترجمه کرده که گویا نخستین کسی بود که عدل و داد را گسترانید.
اما اینکه فردوسی پهلوی نمی دانسته؛ با متن شاهنامه تناقض دارد.
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامهٔ خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
مشاهده می شود که استاد؛ سخن پهلوانی می دانسته است.
(از این به بعد باید پس از هر نوشته به درگاه باری تعالی دعا کنم که فرد نادان دیگری پیدا نشود که نوشته ام را حذف نماید)
ده آک . [ دَ ] (اِخ ) دهاک . دهاگ . نام ضحاک و بعضی گویند ضحاک معرب ده آک است و آک به معنی عیب است و ده عیب اوست : زشتی پیکر و کوتاهی قد و بسیاری غرور و بیشرمی و پرخوری و بدزبانی و ظلم و شتابزدگی ودروغگویی و بددلی . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ).لقب ضحاک که پارسیان بر او نهاده اند چه ضحاک عرب بوده و به واسطه ٔ کثرت خنده این نام داشته و پارسیان چون ضاد در کلامشان نیست او را ده آک خوانده اند و ده عیب برای او اثبات نموده اند چه آک در پارسی به معنی عیب و عار است و چون او بسیار گزنده و ظالم بود او رااژدها و مار لقب نهاده اند گویند وی خواهرزاده ٔ جمشید و برادر زاده ٔ عاد علوانی بوده و نیز گویند به عربی قیس نام داشته و چون به قانون اعراب دو گیسوی بلنداز بناگوشش بر دوش افتاده بود فارسیان او را ماردوش خواندند و در میان عوام مشهور شد. بر وفق تواریخ اوهزار سال پادشاهی یافته . (از انجمن آرا) (از آنندراج )
این سخن دهخدا بود و بنده هیچ گونه پیشتبانی و خرده گیری از آن نمی کنم، (برخی این را نمی پذیرند) همچنین تا آنجا که بنده دیده ام دال را تازیان ذال می کنند، همانند آن که مادیان را ماذیان، نمودار را نموذج و باده را باذق و بادنگان را باذنجان و ... می گویند. در دبیره میخی "ز" بودش دارد پس ایرانیان همانند امروزه که همه چهار وات (ز، ض، ذ، ظ) "ز" می خوانند، در آن هنگام هم می توانستند آن را "ز" خوانند نه آن "د" کنند (همانگونه که امروزه "ض" را "ز" می خوانیم). بنده برآنم اژی دهاک شاید به چم "اژدهای ده کاستی" می باشد. زهاک گویا تازی گشته است. شاید به دست خود ایرانیان در آن هنگام که وادار به تازی گویی بودند، تازی شده باشد، همانند آن که تازیان اهواز که به عجم، عیم، به کبیر، چپیر، و به اقعده، اگعده می گویند. در تازی فصیح (زبانزدی است که خود تازیان به زبان تازی یَنگی یا رسمی میدهند)، چ و گ بودش ندارد؛ با این روی، افزون بر آن سه واژه که یاد کردم، واژگان ناتازی دیگر را به زبانزد خودشان معجم کردند. بسیاری از واژگان از پارسی میانه، وات "پ" اش افتاد. نمونه اش واژه آب که در پارسی میانه آپ بوده است (بلوچیان هنوز آپ می گویند!) و در پارسی کهن آپی بوده است. زنده یاد فردوسی هم پهلوی نمی دانسته است و گرنه در سروده هایش ترگمان را ترجمان نمی خواند که تازی شده واژه نخست است. (نمونه: بدان انجمن تو زبان منی/بهر نیک و بد ترجمان منی) در تاریخ موسی خورنی از آستیاگ با نام اژدهاک یاد شد و همین شَوَندِ این شد که برخی آستیاگ را اژدهاک بنامند، دیاکونوف این را در (تاریخ ماد، رویه 59) وازَد می کند و نمی پذیرد و او را بابلی می داند.