شایست ناشایست
مترجم:
کتایون مزداپور
امتیاز دهید
متنی به زبان پارسی میانه، پهلوی ساسانی
کتاب "شایست نشایست" متنی بازمانده از دوره ساسانیان است که توسط "کتایون مزداپور" از پهلوی به پارسی ترجمه شده است. این کتاب گزیدهای از فقه زرتشتی است که به شرح احکام و شرعی و شایسته، در مقابل احکام غیرشرعی و ناشایسته میپردازد. این کتاب از مهمترین کتب زرتشتی بازمانده از دوره ساسانی است که ما را با نوع احکام دینی ساسانیان آشنا میکند. برخی پژوهشگران اروپایی نام «روایت پهلوی» را برای آن برگزیدهاند. نویسنده یا نویسندگان این کتاب شناخته شده نیستند.
بیشتر
کتاب "شایست نشایست" متنی بازمانده از دوره ساسانیان است که توسط "کتایون مزداپور" از پهلوی به پارسی ترجمه شده است. این کتاب گزیدهای از فقه زرتشتی است که به شرح احکام و شرعی و شایسته، در مقابل احکام غیرشرعی و ناشایسته میپردازد. این کتاب از مهمترین کتب زرتشتی بازمانده از دوره ساسانی است که ما را با نوع احکام دینی ساسانیان آشنا میکند. برخی پژوهشگران اروپایی نام «روایت پهلوی» را برای آن برگزیدهاند. نویسنده یا نویسندگان این کتاب شناخته شده نیستند.
آپلود شده توسط:
mtabrizi
1395/10/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شایست ناشایست
در اوستا، لقب کیکاووس، خشثره می باشد. از نگاه من، کی که همان کوی اوستا است به معنی پادشاه و کاووس یعنی چشمه سار. روی هم رفته یعنی پادشاه چشمه ساران (= کارکاشی/کاشان ). یکی از جنبه های گردشگری کاشان، چشمه ها و قنات هاشه. خشثریتی نیز به همین معنی است، که این سرزمین به همان کاشان اشاره دارد. چند نمونه میارم، هووخشثره از هوو یعنی خسرو و خشثره یعنی شاه، متشکل شده (= کیخسرو در شاهنامه و کیآخسار در روایت هرودوت). یا شائوشثره (= از شاهان میتانیان/پیشدادیان) که از شائو یعنی شایسته/سزاوار و شثره یعنی شاه: شاه شایسته/سزاوار.
....[/quote]
خب اگر کیانیان مادها باشند پس هخامنشیان چه کسانی هستند؟
به هرحال مطالعات شماهم محترم است وامیدوارم که وقت کنید مقاله ام را بخوانید و در کامل شدن آن مختصر کمکی بکنید با مطالعات عمیقتان
در اوستا، لقب کیکاووس، خشثره می باشد. از نگاه من، کی که همان کوی اوستا است به معنی پادشاه و کاووس یعنی چشمه سار. روی هم رفته یعنی پادشاه چشمه ساران (= کارکاشی/کاشان ). یکی از جنبه های گردشگری کاشان، چشمه ها و قنات هاشه. خشثریتی نیز به همین معنی است، که این سرزمین به همان کاشان اشاره دارد. چند نمونه میارم، هووخشثره از هوو یعنی خسرو و خشثره یعنی شاه، متشکل شده (= کیخسرو در شاهنامه و کیآخسار در روایت هرودوت). یا شائوشثره (= از شاهان میتانیان/پیشدادیان) که از شائو یعنی شایسته/سزاوار و شثره یعنی شاه: شاه شایسته/سزاوار.
....[/quote]
به چند نکته دقت کنیم.
برایم سوال شد کجای اوستا به کی اوس لقب "خشثره" داده است؟ من چنین چیزی را به خاطر ندارم و حتی اگر چنین باشد، خشثره، ریشه کلمه "خشای" است که بعدها "شاه" از آن منبعث شده است. در نتیجه اسم عام است و نه خاص.
هوخشثره را نیز در اوستا (Hausravah) می خواند. عبارت درست تر آن "خو خشثره" است که معنای آن شاه خوب است. اتفاقا واژه "خسرو" نیز از همین Hausravah مشتق شده است. هم به هووخشثره مبدل گشت و هم به خسرو. مثل واژه Airyana که در مناطقی آن را آریانا خواندند و در مناطقی ایران.
در مورد رستم هم به نظرم واژه اوستایی آن "رتستخمک-rotstaxmak" خود مبین همه چیز است. تَخمَه به معنای تنومند است و این را در واژه "تخمتن-تهمتن" هم مشاهده می کنیم. واژه "رس" هم از raodha به معنای بالنده منشعب شده است. در نتیجه رستم را باید "تنومندی بالیده" معنا کرد.
اما کاملا بایستی از یکی دانستن "فراخکرت" و "وروکَشَه" پرهیز کنیم. به نظرم به احتمال بسیار قوی نظر آقای کهلان درست است و با توجه به اینکه مرهشی (وراخشه) را در نواحی مرودشت -و به قولی عیلام- در نظر می گیرند، دریای وروکشه جایی جز خلیج فارس نمی تواند باشد. اما اینکه فراخکرت را همان دریای مازندران بدانیم؟ چندان مطمئن نیستم.
رستم که روتستهم است (= گویا از مادهای پارتاکانی) را میتوانم به زبان مادری ام (= لکی ) که از بازماندگان زبان پهلوی است، ترجمه کنم. رۆت+ستهم، در زبان ما رۆت یعنی خالی/تهی کردن و چیزی را از بیخ تهی از چیز دیگری کردن، و ستهم هم همان ستم است، ولی اگر ت را هم بندازیم، سهم (= یا سهم سی ) در زبان ما یعنی ترس برای انجام دادن یا ندادن کاری بَد. روی هم، یعنی ریشه کن/تهی کننده ستم یا ستمگران. آترادات نیز همین می باشد. البته در اوستا «رو/رُ» هم آمده. در زبان ما به رستم، رۆسهم می گوییم. آتر در اول آترادات هم اندکی برایم جالب به چشم می آید، من را یاد آگِر در زبان لکی به معنی آتش، و واژه آذر می اندازد.
در اسطوره شناسی تطبیقی، خیلی جاها زبانم و زبان کُردی به کمکم میان.
بنده هم زمانی مانند شما گمان می کردم، کیانیان همان هخامنشیان هستند؛ چون اشتباهم از روایتی از ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه بود که گفته کیخسرو همان کوروش (اول یا دوم؟) است. ایشان نوذریان هستند، به معنی فرمانروایان جدید/نو. نکته ی جالبی در تاریخ هرودوت هست که مادها را فرتریان نیز یادآور شده. اگر فرت را فرتوت بگیریم که به معنی پیر/کهنه/قدیمی باشد، روی هم به معنی فرمانروایان پیشین/قدیم است، و در برابر همان نوذریان می باشد.
فعلا همینقدر در حوصله و توانم است که براتون بنویسم. اگر جناب Khwanirath هنوز پاسخی به مقاله شما ندادن، باید بگم برداشت و دیدگاه مان در این باره کمابیش مانند هم است. چه اینکه اسطوره شناسی کار بسیار نفس گیر و زمانبری است و ممکنه است هر دم به نوشته ی تازه ای برخوری و برداشت و پژوهش برگرده.
مانا باشید.
سلام بر شما.
بدبختانه زمان آزادم بسیار کمه، و گمان نکنم بتوانم حالاحالاها زمانی پیش بیاید و مقاله ی شما را بخوانم. پوزش مرا پذیرا باشید.
خیر، پیشدادیان همان میتانیان هستند. کیانیان، ماد هستند. مشکلی که هست و بسا بسیاری را به اشتباه انداخته و می اندازد، این است که 2 شاه از مادها از قلم افتاده.
من یک همسانی برای شما می آورم: خَشثَریتی شاه ماد در برابر اِسَرحَدون آشوری در کنار کوهستان کرکس در سمت کاشان برمی شورد و با از دست دادن هم پیمان هایش، از کارکاشی (= کاشان امروزی ) به آمُل در مازندران می گریزد. پس از درگذشت اِسَرحَدون و در آغاز نخستین روزهای فرمانروایی آشوربانیپال آشوری، فردی به نام شانابوشو (= سپید تن ) را برای فرمانده ای سپاهش برگزیده و در پی خشثریتی می فرستد. آنها به مازندران فرود می آیند و جنگ با سپاه ماد درمی گیرد. شاه ماد خود را در خطر و فروگیری می بیند و به آترادات (= شاه یا فرماندار آن حوالی؟ ) پناه می برد. و با یاری آترادات، در کنار دریای فراخکرت (= دریاچه مازندران که در اوستا وئوروکَشَه آمده ) سپاه آشوریان نابود میشود.
همانی کی کاووس نیز همچون سرگذشت خشثریتی می باشد. کیکاووس در سمت کوه اِرِزیفیَه (= کوهی در اوستا که همان کوهستان کرکس است ) با دیوان (= همان آشوری ها ) می جنگد، و از کوه البرز به آمُل در مازندران می گریزد و همین جاست که دیوان (= آشوری ها ) آنها را به فروگیری می گیرند. وی به رستم (= آترادات ) پناه می برد، و رستم دیوان مازندران را تار و مار می کند و بزرگ ایشان دیو سپید را درهم می کوبد. دیو سپید همان شانابوشو به معنی سپیدتَن است. این همان داستان خشثریتی با آشوریان است که استاد آن را توفنده و پهلوان گونه سراییده. یاد سخنی از گاندالف در فیلم هابیت افتادم که گفت: هر داستان خوبی سزاوار شاخ و برگه.
7 خوان رستم با دیو سپید به پایان میرسد، و همینجاست که مادی ها دست آشوری ها را پس از چند سده از سرزمین شان قطع می کنند و ماد برای نخستین بار در برابر آشور مستقل می شود.
در اوستا، لقب کیکاووس، خشثره می باشد. از نگاه من، کی که همان کوی اوستا است به معنی پادشاه و کاووس یعنی چشمه سار. روی هم رفته یعنی پادشاه چشمه ساران (= کارکاشی/کاشان ). یکی از جنبه های گردشگری کاشان، چشمه ها و قنات هاشه. خشثریتی نیز به همین معنی است، که این سرزمین به همان کاشان اشاره دارد. چند نمونه میارم، هووخشثره از هوو یعنی خسرو و خشثره یعنی شاه، متشکل شده (= کیخسرو در شاهنامه و کیآخسار در روایت هرودوت). یا شائوشثره (= از شاهان میتانیان/پیشدادیان) که از شائو یعنی شایسته/سزاوار و شثره یعنی شاه: شاه شایسته/سزاوار.
....
سلام.
پس از گرفتن بابل به دست آگوم دوم، بابل نزدیک به 4 سده زیر فرمان کاسیان بوده. با توجه به این زمان دور و دراز، این احتمال میرود برخی از نویسندگان گذشته، فرمانروایی ایشان را به اشتباه بابلی دانسته باشند، چرا که 4 سده، زمان کمی نیست. سخن شما نیز تامل برانگیز بود. سپاس.
درسته. میشود در دسته ضحاکیان دانست.
روی اون انشار پافشاری نمی کنم؛ چون این چیزی است که در باور میان رودانیان آمده. گویا در دورهای بسیار دور، آشور (= خدای بزرگ خندان (مهربان؟)) در برخی از جاهای میانرودان جنبه ی خدای یگانه ای داشته که بعدها به باور مردمان آنجا، در ایزدان دیگری به شرک آمیخته شده. تمثالش نیز مانند اهوره مزده است که اینوری ها از اونوری ها گرفتن، اونوری ها نیز از حوروس مصری ها.
اندکی در این باره شک دارم، ولی گمان می کنم فریدون شاهنامه کوروش اول هخامنشی باشد که شباهت های نابهنجاری اینجا پیش آمده است.
خدا عالمه.
امروز متوجه همسانی نزدیکی میان آگوم دوم، شاه کاسی ها که به آگوم کاک ریمه شناخته می شود با ضحاک، رسیده ام. در اوستا کویرینت (= کرند امروزی ) و بَوری (= بابل ) را از پایگاه های اژی دهاک دانسته. آگوم دوم که از شاهان کاسی ها بوده در سمت باختر ایران فرمانروایی می کرده، وانگهی بر بابل چیره می شود و دیر زمانی بر آنجا فرمانروایی می کنند. در اوستا نام وی را در آمیختگی با آستیاگ (= ایشتوویگو ) واپسین شاه ماد و مردوک، آمده. میان رودانی ها باور داشتن مردوک در کوهی در جهان زیرین به دست انشار (= Anšar ) زنجیر شده، که این نیز ما را یاد زنجیر شدن ضحاک و زندانی شدنش در کوه دماوند می اندازد. اوستا شهرهای مهم اژی دهاک را کرند و بابل می داند، این دو از مرکزهای مهم همان آگوم دوم بوده، که شاهی سنگدل بوده.
نکته ای که برایم چشمگیر بود، همسانی آگوم (= اژدها) با آستیاگ و آژی است، و ریمه با ریموش (= مار جهنده/سمی/افعی).
اگر آن ابالگاماش (= جمشید به زبان بابلی ) را به یاد داشته باشی، پادشاهی خاندان وی به دست کوریگالزوی کاسی از خاندان آگوم، بر می افتد، تا آنکه خاندان فریدون (= کوروش هخامنشی) آن را بازستاند و احیا کرد.
فعلا پژوهش و برداشت من این است...[/quote]
اتفاقا دوست من
منهم سری مقالاتی نوشتم بنام تطبیق تاریخ ماد با پیشدادیان که به خونیرث گرامی همه اش را فرستادم که در آن فرضیات جالبی ارائه ددم.
اگر میخوهید برایتان برستم کافیست ایمیلتان را بدهید.
اتفاقا خرسند میشوم چون دانش شما در غلطگیری مقاله کمک میکند
امروز متوجه همسانی نزدیکی میان آگوم دوم، شاه کاسی ها که به آگوم کاک ریمه شناخته می شود با ضحاک، رسیده ام. در اوستا کویرینت (= کرند امروزی ) و بَوری (= بابل ) را از پایگاه های اژی دهاک دانسته. آگوم دوم که از شاهان کاسی ها بوده در سمت باختر ایران فرمانروایی می کرده، وانگهی بر بابل چیره می شود و دیر زمانی بر آنجا فرمانروایی می کنند. در اوستا نام وی را در آمیختگی با آستیاگ (= ایشتوویگو ) واپسین شاه ماد و مردوک، آمده. میان رودانی ها باور داشتن مردوک در کوهی در جهان زیرین به دست انشار (= Anšar ) زنجیر شده، که این نیز ما را یاد زنجیر شدن ضحاک و زندانی شدنش در کوه دماوند می اندازد. اوستا شهرهای مهم اژی دهاک را کرند و بابل می داند، این دو از مرکزهای مهم همان آگوم دوم بوده، که شاهی سنگدل بوده.
نکته ای که برایم چشمگیر بود، همسانی آگوم (= اژدها) با آستیاگ و آژی است، و ریمه با ریموش (= مار جهنده/سمی/افعی).
اگر آن ابالگاماش (= جمشید به زبان بابلی ) را به یاد داشته باشی، پادشاهی خاندان وی به دست کوریگالزوی کاسی از خاندان آگوم، بر می افتد، تا آنکه خاندان فریدون (= کوروش هخامنشی) آن را بازستاند و احیا کرد.
فعلا پژوهش و برداشت من این است...[/quote]
سلام بر شما
به چه نکته دقیقی اشاره کردید. احتمال این قضیه هم زیاد است. البته شاید باید جمشید را هم در بیش از یک شخصیت جستجو نمود.
مسئله یکم این است که کاسی بودن آگوم؛ تازی بودن یا سامی بودن اژی دهاک را نمی تواند توجیه کند.
دوم این که این برداشت به این معناست که علاوه بر آگوم؛ آستیاگ و ریموش؛ کوری گالزوی دوم و مردوک!!! را نیز به لیست ضحاکیان بیفزاییم.
سوم هم اینکه انشار را بایستی با آشور و اهوره مزده مقایسه نمود. مقایسه اش با فریدون کمی عجیب است.
امروز متوجه همسانی نزدیکی میان آگوم دوم، شاه کاسی ها که به آگوم کاک ریمه شناخته می شود با ضحاک، رسیده ام. در اوستا کویرینت (= کرند امروزی ) و بَوری (= بابل ) را از پایگاه های اژی دهاک دانسته. آگوم دوم که از شاهان کاسی ها بوده در سمت باختر ایران فرمانروایی می کرده، وانگهی بر بابل چیره می شود و دیر زمانی بر آنجا فرمانروایی می کنند. در اوستا نام وی را در آمیختگی با آستیاگ (= ایشتوویگو ) واپسین شاه ماد و مردوک، آمده. میان رودانی ها باور داشتن مردوک در کوهی در جهان زیرین به دست انشار (= Anšar ) زنجیر شده، که این نیز ما را یاد زنجیر شدن ضحاک و زندانی شدنش در کوه دماوند می اندازد. اوستا شهرهای مهم اژی دهاک را کرند و بابل می داند، این دو از مرکزهای مهم همان آگوم دوم بوده، که شاهی سنگدل بوده.
نکته ای که برایم چشمگیر بود، همسانی آگوم (= اژدها) با آستیاگ و آژی است، و ریمه با ریموش (= مار جهنده/سمی/افعی).
اگر آن ابالگاماش (= جمشید به زبان بابلی ) را به یاد داشته باشی، پادشاهی خاندان وی به دست کوریگالزوی کاسی از خاندان آگوم، بر می افتد، تا آنکه خاندان فریدون (= کوروش هخامنشی) آن را بازستاند و احیا کرد.
فعلا پژوهش و برداشت من این است...
باتشکر[/quote]
مرسی برای به روز رسانی. چند لحظه پیش برای دو دوستی پیغام فرستادم و طبق معمول گفت ارسال شده ولی باید دید که واقعا کار میکنه یا نه.
باتشکر