رسته‌ها
نوشته هایی از صادق هدایت
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 29 رای
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 29 رای
✔️ کتاب حاضر شامل چند داستان، مقاله و ترجمه از صادق هدایت است که گویا قصد چاپ آنها را داشته ولی به دلایلی موفق به این کار نشده است.
اولین مطلب این کتاب، البعثة العراقیه ترجمه چند صفحه از مجله عربی «المنجلاب السودان» است که از روی نسخه ماشین شده متعلق به استاد مینوی، تهیه شده است.
زمهریر و دوزخ، دومین مطلب کتاب حاضر را تشکیل می دهد.
نمونه هایی از متن «توپ مروارید» در قسمت سوم نوشته شده است
درباره ایران و زبان فارسی قسمت چهارم این کتاب است.

صادق هدایت به علت نفوذ زیادی که در بین طبقه روشنفکر و اهل قلم روزگار خویش داشته، همواره طرف مشورت قرار می گرفته و نظری صائب داشته است. سه مقاله علاوه بر مطالب هدایت، در این کتاب آورده شده که وی در نوشتن آنها دست داشته و تأثیر زبان و اندیشه وی در این مقالات احساس می شود. این مقالات به نامهای معلم اخلاق، ‌سعدی آخر الزمان و در راه جاه حدود سال 1321 شمسی به چاپ رسیده اند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
116
آپلود شده توسط:
simin
simin
1395/10/29

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نوشته هایی از صادق هدایت

تعداد دیدگاه‌ها:
4
این کتاب در سال ۱۳۵۸ به همراه کتاب توپ مرواری بصورت زیرزمینی چاپ شده است.
ولی او دیگر نیست و بالاخره تنها راه نجاتش را انجام داد.چند وقت پیش اثری تحقیقی از البرکامو به اسم انسان طاغی یا همان عصیانگر را که میخواندم نمیدانم چرا به طور ناخوداگاه ذهنم به سمت هدایت می رفت.ولی بعد با کمی نجزیه و تحلیل پذیرفتم که هدایت نمونه ی بارز از یک ایرانی عاصی و طاغی که بر تمام چهار چوب ها و گور ها و قفس ها طغیان و عصیان کرد.بر تمام مقوله های اخلاق و قانون و مذهب و ناسیونالیسم ( اکثر مخاطبان آثار هدایت اورا یک ناسیونالیست افراطی می دانند البته در جوانی هدایت همچین گرایش را در نوشته هایش میبینم ولی از نظر من فقط وسیله ای برای تخلیه ی بار روانی و حسرت هدایت از گذشته ی باشکوه ایران که اعراب باعث تخریب آن شدند ولی در اواخر عمرش به طور حتم از این گرایش فاصله گرفت به دلیل آن فاجعه شوم بشری هیتلر و در اثر توپ مرواری که اخرین اثرش هم می باشد به خوبی مشخص است که ،در این به تشیبه من ،جشن خون بازی هدایت که به مانند یک فرد عاصی از همه چیز که دیگر هیچ چیزی توانایی جلوگیری از این طغیان قلم چون تیغ هدایت را ندارد ، جایی برای ناسیونالیست نیست و از تیغ هدایت بسیار زخم میخورد ) طغیان میکند و به گفته ی کامو دریافت که هیچ یا همه چیز....
....مثل وزن مرده ای روی سینه ام سنگینی می کرد.

2 تا از بزرگترین ایرادهایی که مخاطبان خاص و عام و متعصب و غیر متعصب ما ایرانیها از هدایت میگیرند یکی پست شمردن مردم در بوف کور که چرا رجاله و لکاته مردم را خطاب میکند و دومی اینکه چرا هدایت خودکشی کرد و دست به انتحار زد.
در پاسخ به این ایرادهای وارده از نظر من به عنوان یک مخاطب آثار هدایت اینه که در ایراد اولی: هدایت به چنان انزوای وحشناک و تلخی رسیده بود که زخم هایی خوره وار روح فوق العاده حساس اورا به نابودی میکشاند و چون درد و علل عقب ماندگی وطنش را به خوبی شناخته و لمس کرده بود و مانند یک جغد کور که با چشمانی به برندگی تیغ،بر ویرانه های هراس انگیز و ماتم زده ی شهر باستانی ری ،پشت به نور و روشنایی حقیقت وهمی و خیالی مردم کرده و سایه ( ضمیر پنهان و ناخودآگاه و نوراتیک )خود و دیگر هم نوعان خود را به خوبی میبیند و همه هم نوعانش که تفسیری خرافی و به دور از خرد و منطق از این پرنده ی تنها و مغموم دارند و او را یک موجود شوم و بد سرشت میخوانند.و این پرنده ی دلسوز و تنها که حتی از خانواده ی خود طرد و دارالمجانینی خوانده شده ( منظور تنهایی هدایت در بین نویسندگان و روشنفکران مارکسیسم هم عصر خود که وابسته به حزب و توده ای بودن که هدایت هیچوقت به صورت جدی وارد هیچ حزب و تشکیلاتی نشد و نخواست ان مقدار ناچیز آزادی فردی خود را در چهارچوبی دیگر کم کند و خود را که چون فردی زنده به گور که در 4 دیوار قبرخود زندانی شده وارد قفس و یا تابوتی دیگر کند ) به دلیل اینکه یک عشق و علاقه ای خاص و افراطی و رادیکال به خاک و میهن و مردمش دارد و می بیند کسی به او که چون صدایی از گلویش بیرون نمیاید و با سرفه های خون آلود خود بر کاغذ حرف میزند توجه نمیکند و مانند یک روح میان مردم که کسی نه او را میبیند و نه کسی زبان نوشته هایش را می داند و نه حرف هایش را نمیفهمد.به ناچار از قلم چون تیغ برنده ی خود همه ی کسانی که او را باعث منزوی شدن و تراشیدن خوره وار روح و زندگیش شده ان زخمه بزند چه بسا که حتی این ترفند هم جماعت خود به خواب زده ی خرافی دوره ی استقرار دیکتاتوری پهلوی را تاثیر نمیگذارد و همه ی این جماعت خواب زده و هم خانواده های روشنفکر و انگلیس و سوییس رفته که دچار این بیماری عشق به انسان و انسانیت و وطن و خانه و کاشانه نشدن همه با هم ان بند نازک به ضخامت مو که باعث زنده نگه داشتن و وصل کردن این گربه ی کوچک ایرانی به دنیای زنده های مرده بود را گسستند.و هدایت که خود را از همه جا رانده و یک موجود اضافی دید از تنها اختیاری که در این زندان بزرگ و بی رحم جهان که انسان را ماشینی و کنترل شده میخواهد، داشت به نحو احسن به دور از خاکی که مردمش اورا هیچوقت،حتی حالا که نزدیک به نیم قرن از به نیستی پیوستنش میگذرد نمیخواهند و چه پیمانی و رهگذر و گرمارودی هایی که یاد بیدار او را زیر باد نفرین و ناسزا و دشنام در محافل به اصطلاح ادبی خود نبرده اند....
"«بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی‌ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می‌کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می‌ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله‌ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می‌خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع‌آوری می‌کردم و دو دستی نگه می‌داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله‌ها نرود.»"
از بوف کور،صادق هدایت
نوشته هایی از صادق هدایت
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک