زنی در استانبول
نویسنده:
علی اصغر حقدار
امتیاز دهید
از متن کتاب:
از کشتی که پیاده شدم، کمی مکث کردم تا سمتی را که می خواستم بروم، پیدا کنم! از کادي کوي سوار شده بودم. اسکله امین اونو پیاده شدم و می خواستم قدم زنان از راه ایاصوفیه و سلیمانیه به آکسراي بروم. مات و مبهوت بودم که خیره نگاهم میکرد. منتظر بود تا من سري تکان دهم، اشاره اي کنم و یا حرفی بزنم. مبهوت نگاهش هستم! از خستگی چشمانش معلوم بود دو- سه ساعت آخر شب ایران و سپیده ترکیه را در پرواز دلهره آوري سپري کرده است. با انگشتان کشیده اش، کتاب را به سینه اش می فشارد؛ حضورم را در ورق هاي آن می بینم و شکوه اش را در داستانم ثبت می کنم؛ داستان زندگی ام. خیره نگاهش می کنم. گونه هایی لاغر و گوشواره هاي مرواریدي بر گوش ها. چشمانی عسلی و لبانی پر از سوز و نیاز. می گذرم و می گذرد؛ با حسرت و حیرتی آمیخته در تمنا. همان موقع که سوار کشتی شدم، بی هوا در نیمکت کنار پنجره نشستم و محو تماشاي دریا شدم....
بیشتر
از کشتی که پیاده شدم، کمی مکث کردم تا سمتی را که می خواستم بروم، پیدا کنم! از کادي کوي سوار شده بودم. اسکله امین اونو پیاده شدم و می خواستم قدم زنان از راه ایاصوفیه و سلیمانیه به آکسراي بروم. مات و مبهوت بودم که خیره نگاهم میکرد. منتظر بود تا من سري تکان دهم، اشاره اي کنم و یا حرفی بزنم. مبهوت نگاهش هستم! از خستگی چشمانش معلوم بود دو- سه ساعت آخر شب ایران و سپیده ترکیه را در پرواز دلهره آوري سپري کرده است. با انگشتان کشیده اش، کتاب را به سینه اش می فشارد؛ حضورم را در ورق هاي آن می بینم و شکوه اش را در داستانم ثبت می کنم؛ داستان زندگی ام. خیره نگاهش می کنم. گونه هایی لاغر و گوشواره هاي مرواریدي بر گوش ها. چشمانی عسلی و لبانی پر از سوز و نیاز. می گذرم و می گذرد؛ با حسرت و حیرتی آمیخته در تمنا. همان موقع که سوار کشتی شدم، بی هوا در نیمکت کنار پنجره نشستم و محو تماشاي دریا شدم....
تگ:
رمان ایرانی
آپلود شده توسط:
hanieh
1396/10/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زنی در استانبول