رسته‌ها
قرآن کریم
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 28 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 28 رای
قرآن کامپیوتری با خط بسیار زیبا و خوانا بهترین نوع قرآن جهت آموزش و یادگیری این کتاب آسمانی می باشد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
569
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
عماد کرمی
عماد کرمی
1395/03/09

کتاب‌های مرتبط

قرآن فهمی
قرآن فهمی
3.5 امتیاز
از 5 رای
قرآن: قانون آسمانی بشر
قرآن: قانون آسمانی بشر
3.3 امتیاز
از 7 رای
Scientific Truths in The Quran
Scientific Truths in The Quran
3.7 امتیاز
از 7 رای
تفسیر نمونه  - جلد 21
تفسیر نمونه - جلد 21
4.2 امتیاز
از 84 رای
تفسیر باران - جلد 5
تفسیر باران - جلد 5
5 امتیاز
از 1 رای
معارف القرآن - جلد 1
معارف القرآن - جلد 1
4.4 امتیاز
از 25 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی قرآن کریم

تعداد دیدگاه‌ها:
12
درود
جناب خونیرث
سوالی مدتهاست ذهنم مشغول کرده و در موردش می خوانم و می نویسم و چون شما به قرآن اجتهاد دارید خواستم پرسشی از شما بکنم؛ چگونه می توان از احکام قرآن، قانون به معنای دقیق کلمه در عصر جدید ازش ایجاد کرد؟
چون سیاست بر علم سیطره پیدا کرده است و بنابراین؛ ما به راحتی نمی توانیم یافته های خود را به دیگران انتقال دهیم. وضع طبیعی به اجتماع سیاسی منتقل شده مسئله قانون بسیار مهم است اما در یک جایی هابز «قرار داد یک طرفه راه باز می شود و با جان لاک قرار داد طرفه می شود و با روسو قرداد اجتماعی» آنرا توضیح داده که ما یک حاکمی را ایجاد می کنیم و حکم حاکم قانون است یعنی از بیرون یک قانونی هست که فرمان میده «فرمان به عمد به کار می برم چون بر می گرده به ده فرمان» خداوند 10 فرمان ایجاد کرد و ما با انجمنی طرف هستیم که فرمان صادر می کند بعد از مونتسکیو به دنبال علوم طبیعی جدید ما فرمان از بیرون از طبیعت نداریم که ما ازش پیروی بکنیم یعنی قانون؛ مناسباتی است از درون طبیعت همانطور که نیوتون توضیح داد که می شود قانون را در فرمول ریاضی توضیح داد در حوزه علم می توانیم پای مسایل طبیعی توضیح دهیم بی آنکه پای موجود ورای طبیعت در آن داخل کنیم ما بی آنکه خدا را وارد این توضیح بکنیم یا خیر؛ نیروی جاذبه همینطور عمل میکنه و... اما کلیسا که مخالف وضع طبیعی بود چون توانای صاحب نظر بودن را نداشت و تعارض پیدا کرد و در علم پس از کشته شدن چند نفر و همینطور توبه کردن چند متفکر؛ سپس مسیحیت فقه بر مبنای لیبرالیسم درست کرد که عبارت بود اون احکامی که انسان در آن باید برای رستگاری در دنیا و آخرت به آن عمل می کرد و دیگر خداوند ارباب نبود و انسان بنده و مشکل در اسلام بر این ایجاد فقه با قوانین از اسلام سروکار داشتیم که ضد مدرن بود مثل دست بریدن و... اینجا بود که دکتر طباطبایی به درستی فرمود ما نص مدرن نداشتیم و سرهمین مشروطه شکست خورد
سلام
بنده هیچ اجتهادی در هیچ زمینه ای ندارم. به همین جهت نظر خودم را صرفاً به عنوان یک مسلمان عرض می کنم.
در خصوص مطالبی که گفتید واقعاً اتفاق نظری وجود ندارد و برداشت های مختلفی را خوانده ام. حتی در بین قرآن گرایان هم اختلاف هست و مثلا امثال من به اجباری بودن برخی احکام معتقدیم و افرادی هستند که نمی پسندند. چند تا از رایج ترین دیدگاه ها از نظر من اینها هستند:
1-دیدگاه اول بین عده ای از مسلمین که بیشتر شامل همینطور نواندیشان دینی می شود این است که دین، امری است که "لا اکراه فیه" است ولی قانون، امری است که حتماً به اکراه و اجبار پیوسته است. فلذا ما نباید و نمی توانیم قانون دینی داشته باشیم. از طرفی ما با پدیده ای به نام "کشور" مواجهیم و مردم درون این کشورها، "ملت" نامیده می شوند. قوانین دینی برای "امت" وضع شده است نه "ملت". یعنی در صدر اسلام اگر شما مسلمان می شدید می رفتید در منطقه ای که مسلمانان ساکن هستند ساکن می شدید و از خانواده و خاندانتان طرد می گشتید و در نتیجه با میل و رغبت خودتان اسلام را پذیرفته می بودید و قوانینش نیز طبیعتاً بر شما اجرا می گشت. امروزه این کار نیاز به ویزا دارد و رها کردن خانه و کاشانه شدنی نیست. در نتیجه با توجه به اینکه هر کسی که در یک سرزمین اسلامی زاده شود، لزوماً با میل و رغبت خودش مسلمان نشده، و در نتیجه تحمیل قوانین اسلامی بر او جایز نیست، این عده از نواندیشان دینی معتقدند نباید قوانین اسلامی -چه قرآنی و چه قوانین غیر قرآنی منتسب به اسلام- وضع گردد.
2-دسته ی دیگر نواندیشان دینی نیستند بلکه روشنفکران دینی هستند. آنها چنین نظری ندارند و می گویند قوانین دینی بلااشکال است که بر جامعه ای که اکثریت آن مسلمان هستند اجرا گردند ولو که مسلمان اسمی باشند. منتها نیاز به اجتهاد پدید می آید. یعنی عده ای از قوانین اسلامی مثل قطع دست دزد یا جوازهایی مثل تعدد زوجات، شاید منجر به انزجار از اسلام گردد، به همین جهت تا اطلاع ثانوی و تا زمانی که دیگر ایجاد انزجار نکند، موقتاً تعطیل گردند. این امر به این معنا نیست که این دسته از روشنفکران دینی با قوانین اسلامی مخالفند یا چون از این قوانین خوششان نمی آید، معتقد به کنار نهادن آن هستند. بلکه این تعطیلی، موقتی بوده و تا زمانی است که آن اثر نامطلوب اجتماعی را بر جا نگذارد و وقتی شرایط اجتماعی تغییر کرد، احکام اسلامی بر می گردند.
3-عده ای هستند که به اجرای قوانین در یک کشور مسلمان معتقدند و به دو دسته تقسیم می شوند. این مسئله در قالب مباحثات "دین حداقلی" و "دین حداکثری" رایج است. عده ای به دین حداکثری معتقدند و در قوانینی مثل ارتباط با کشورهای خارجی، قوانین قضایی حاکمیتی، مباحث مرتبط با محارب، قوانین بانکی، املاک و اراضی، سرقت، قصاص، زنا و بطور کلی در همه ی شئون حاکمیتی معتقد به اجرای قوانین فقهی -چه قرآنی و چه غیر آن- هستند. دسته ی دوم از این جمعیت به دین حداقلی معتقدند و چندان به گسترش حوزه فقه به قوانین کشوری باور ندارند. از این منظر چند قانون محدود قرآنی -مثل سرقت، زنا، قصاص و محاربه- را باید اجرا کرد و مابقی قوانین را به عرف بین المللی و اجتماعی وانهاد.
نظر بنده اسلام حداقلی با رویکرد قرآنی است. ولی بخواهم صادقانه بگویم اگر احادیث و فقه غیر قرآنی را دخیل نکنیم اوضاع چندان مطلوب نمی شود. مثلا در قرآن آمده که دست دزد قطع شود. فقه حدیثی آن را محدود ساخته است وگرنه باید هر کسی یک عدد پرتقال بدزدد هم دستش را برید. در خصوص قصاص در مواردی مثل اسیدپاشی کار گره می خورد. نمی دانید تا چه اندازه می توان قصاص کرد. به فرض که اندازه را هم تعیین کردید، چه کسی قرار است آن را اجرا کند؟ به همین جهت احادیثی که تفسیر آن احکام حداقلی است را باید پذیرفت. قرآن کفاییِ صِرف در زمینه های فردی مثل نماز و زکات هم می تواند گرفتارتان کند. با این حال طرفدارانی دارد و دلایلی دارند که هر چند مرا نتوانسته، ولی عده ای را قانع ساخته است. حتی در خصوص آیه محاربه در 33 المائده حرف و حدیث زیاد است. مفسری گفته آیه ی شریفه فعل امر ندارد، پس نباید کسی را مجازات کرد. مفسر دیگری گفته اگر محارب را به زندان بیندازید هم دستش بریده شده و هم پایش. مفسر ثالثی آمده و گفته اگر فردی مردم را با سلاح ترسانده، تبعید می شود و اگر مجروح کرده، دست و پایش قطع می شود و اگر به قتل رسانده باشد، دار زده می گردد.
با اینحال من معتقدم اگر یکی از این قرائت های اسلامی را بپذیریم بهتر از این است که حد و اندازه ای تعیین نشود و قرآنی صرف بخواهیم برداشت کنیم. رویکرد فقهی شیعه و سنی ما را از آشفتگی می رهاند. هر چند قرائت هایی که خلاف قرآن است -مثل نصف بودن دیه زن در برابر دیه مرد- بایستی برداشته شود. نگران معنای دقیق کلمه ی قانون در عصر جدید هم نباشید. فقه اسلامی بسیار بسیار گسترده تر از حوزه ی قوانین است و شورای فقهی در ارگان ها، در مواردی می تواند اجتهاد کرده و احکام جدید خارج کند به شرط اینکه خلاف شرع بیّن نباشد.
البته اینها نظر بنده است و شاید درست هم نباشد. وقت بخیر
اختیار دارید؛ سپاسگزارم از وقتی که گذاشتید و توضیحاتی که دادید نکاتی در متن شما بود که برایم تازگی داشت
با درود و مهر، دوست گرامی.
نکته ای در سوره کهف توجه من را به خود کشاند که برایم جای شگفتی داشت. نگارشی شگفت و شگرف دارد. از «ما لبثوا» در چمراس (آیه) 12 اگر 300 واژه را رد کنیم، به «ثلاث مائه» به چِم 300 می رسیم. اکنون، اگر 9 واژه دیگر پس از «مائه» را رد کنیم، به «ما لبثوا» در چمراس ۲۵ بر می خوریم. میان «ما لبثوا» در دو چمراس 12 و 25، به درست، 309 واژه وجود دارد که برابر 309 سال خواب اصحاب کهف است.
[quote='mt1397']
آنجا که فرموده شیطان از جن است[/quote]
همه فرمایش شما از نظر بنده درست است فقط این نکته را در نظر بگیریم که آنچه از جن است، ابلیس است که از بَلَس مشتق شده است. با این حال ابلیس، خود از زمره شیاطین است و کلیت فرمایش شما صحیح است.
رستگار باشید
[quote='Khwanirath']
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ -۱۴ و ۱۵ الرحمان
انسان را (جسم و کالبد انسانی) از گل خشکیده‏ اى سفال مانند آفرید، و جن (غرایز انسانی) را از زبانه آتش پدید آورد
[/quote]
تاویل این هم پیش تر به زیبایی آمد. از آنجا که آدمی هر چه می خورد از خاک بیرون می روید، و در کنار آن، آب نیز می نوشد، و ترکیب خاک و آب، گِل می شود. و با این تغذیه است که آدمی به رشد می رسد. اگر گوشتی هم که می خورد، آن نیز از خوردن روییدنی های خاک است که گاو و گوسپند می خورند. سرچشمه همه خوراکی ها به خاک برمی گردد. و اشاره به آفرینش جن پس از اشاره به تن، به چِم غرایز و قوای انسانی است که جن به شمار می آید. یعنی دیدنی نیست. از آتش آفریده شدن این جن هم اشاره به سوزانندگی و آتش طبعی غرایز دارد.
آنجا که فرموده شیطان از جن است، منظور قوه واهمه و قوه شهویه و نفس اماره بالسوء است که در بدن انسان پنهان (جن) است، و در برابر اینها قوه عاقله و نفس لوامه قرار دارد. درباره ریشه واژه شیطان دیدگاه های گوناگونی هست، برای بنده، شیطان از ماده شَطَنَ (satan انگلیسی) به چِم سوزاندن است، و هر کس از نافرمایان به خدا گویند، چنان که امام فخر رازی در تفسر خود می نویسد ان الشیطان کل متمرد و بعید عن طاعة الله
چون خود این واژه فعلان وصفی، و بر فعالِین نیامده، جمع فَیعال بر وزن فیاعیل می آید. اما اوزان فَعلان، فُعلان و فِعلان، بر فَعالِین جمع بسته می شود، اگر اسم باشند و نه صفت. شَیْطَنَ نیز از همین ماده است و وصفی است، و این از نوع الحاقی ثلاثی به رباعی است که با افزودن یاء بناءِ می گردد، چنان که زمخشری گوید.
از رسول (ص) پرسیدند که آیا مر تو را شیطانی هست؟ فرمود بلی، ولکن شیطانی اسلم بیدی و لایأمُرُ الا بالخیر آری، ولی شیطان من تسلیم شده و جز به خیر و نیکی به چیزی امر نمی کند.
این سخن رسول یعنی قوه واهمه و نفس اماره بالسوء را با پرهیزگاری تسلیم قوه عاقله کردند. و درباره هوای نفس فرمود ان المومن لینضی شیطانه کما احمدکم بعیره فی السفر (مسند احمد حنبل، ج 2، ص 382) آماج رسول از این سخن این است که با قوه عاقله باید شیطان خود (هوای نفس) را لاغر کند.
آنجا که گوید شیطان زشتی ها و ناپسندی ها را در چشم آدمی بیاراست، همانا هوای نفس خود اوست. چنان که یزدان فرمود بل سولت لکم انفسکم امرا بلکه (یوسف/18) نفس های شما چنین امری را برای شما بیاراست. و کذلک سولت لی نفسی (طه/96) این چنین نفس من کردار مرا برایم بیاراست. و در حدیث شیطان بر اخلاق ذمیمه و افعال فبیحه و بر حسد، غضب، عُجب، تکبر، سخن چین، وسوسه کننده، قمارباز، می گسار، مَناع خیر، طماع، سرکش فریبنده، منافقین، بیهوده گو و فحاش، غیبت کننده و مال اندوزان و مفت خواران و دیگران، اطلاق شده است. در قرآن به حزب شیطان اشاره شده است، حضرت مرتضی در نهج البلاغه به مردم نسبت به معاویه گوید الان و ان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خلیه و رجله آگاه باشید که شیطان (معاویه) گروه خود را گردآورده و سوارکاران و پیادگانش را پسیج کرده. آماج از حزب شیطان، آدمیانی است که به رهبر شیاطین پیوسته اند. در قرآن شیطان بر وزن جمع نیز آمده است.
نـاریـان مـر نـاریـان را جـــاذبـــنــد
نـوریـان مـر نـوریـان را طــالــبــنــد
ذره ذره کاندرین ارض و سماسـت
جنس خود همچو کاه و کهرباست
سلام بر شما
از معانی جن، همان انسان های نامانوس است که ذکر فرمودید. ولی دقت کنید که در قرآن فقط به انسان ها اطلاق نمی گردد و هر چیز پنهان را می گویند.
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ -۱۴ و ۱۵ الرحمان
انسان را (جسم و کالبد انسانی) از گل خشکیده‏ اى سفال مانند آفرید، و جن (غرایز انسانی) را از زبانه آتش پدید آورد
بنده هم نظرم بر روی عمالیق است. سپاس از شما
درود، دوست گرامی.
همان گونه که آگاهید، در قرآن کریم، جن (آدم های ناشناس/ناپیدا) در کنار اِنس (آدم های پیدا/آشنا/هم نشین) آمده است. اُنس گرفتن با اِنس از یک ماده هستند، می چمد آدم هایی که می بینیم شان و با آنها هم سخن می شویم. جن به چِم هر چیز پوشیده و بیگانه نیز می باشد. واژگانی مشتق از همین واژه جن، جنت (باغستان/زمینی که پوشیده از درخت باشد)، مَجِن و جُنه (سپر/آدم پشت آن پنهان می شود) در آیه 2 سوره مبارکه المنافقون آمده اتخدوا ایمانهم جنة می چمد سوگندهای خود را سپر کردند، مجنون (کسی که عقلش پوشیده)، به مار جانّ گویند؛ چون در زیر زمین پنهان می شود، و نوزاد را در رَحِم مادر، جنین گویند؛ چون در شکم مادر پنهان و پوشیده است. در سوره النجم آیه 32 برای نوزادان در شکم مادر، اجنه آمده است: و اذا انتم اجنة فی بطون اُمهاتِکُم. و در سوره مبارکه انعام آیه 76 آمده فلما جن علیه الیل رای کوکباً پس همین که شب بر او (ابراهیم) تاریک شد، ستاره ای دید. از این دسته گزاره ها در ادبیات عرب به فراوانی پیدا می شود، چنان که به کوه نشینان (اکراد)، جن گفته اند؛ چون در غارها پنهان می شوند، و جَنان به چِم قلب است؛ چون در سینه پنهان است. می انگارم ژن Gene نیز ریشه در همین واژه عربی دارد، چون نشان از پوشیدگی فروزه ها (صفات) دارد.
آنجا که حضرت سلیمان، جن ها را به کار می گیرد، منظور آدم های متجاوزگری بودند که در بیرون فلسطین می زیستند. شادروان علامه غروی این را به نیکی تاویل کرده بودند. بنده باور دارم که منظور از جن هایی که کارگر سلیمان بودند، همان قوم عمالقه (عمالیق) و اموری ها هستند که با فلسطینی ها زد و خوردهای فراوانی داشتند. چون دلالت بر بیگانگی آنها و بیرون بودن از خود فلسطین دارد، جن آمده اند. چنان که در سوره مبارکه جن، از حبشی های مسیحی که بیرون از حجاز بودند و قرآن را شنیده بودند، با نام جن (آدم بیگانه/پنهان) یاد شده است.
[quote='mt1397']درود.
جناب Khwanirath،
در قرآن، به همراهِ حضرت موسی عبد صالح (= بندۀ نیکوکار) گفته شده، بعدها نام خضر را بر وی گذاشتن - که البته از دیدگاه بنده این نام ساختگیِ نویسندگان سپسین تر می باشد. نام عزرائیل به چمِ عزرا (= بنده) و ئیل (= خدا) می باشد، روی هم یعنی بنده ی خدا. این احتمال را می دهم که آن عبد صالح همانا عزرائیل بوده باشد، و آن کودک نیز زمان مرگش رسیده و جانش را گرفته. این معنی در نام اسرائیل لقب حضرت یعقوب نیز هست.[/quote]
عرض سلام
اول دقت کنید که "ئیل" معانی دیگری نیز دارد که از جمله می توان به "فرشته" و "قدرت" اشاره کرد.
اما اگر عبد صالح را همان عزرائیل بگیریم؛ تخریب کشتی و بنا ساختن دیوار را چه باید دانست؟
در باب آیات سوره مبارکه کهف؛ به شخصه دو تفسیر را بهتر از بقیه دیده ام. نخست تفسیر "آدم از نظر قرآن" مرحوم علامه غروی -که در همین تارنگار قرار داده ام- بوده است. ایشان خضر یا همان عبد صالح را نماد تمامی پیامبران می داند و موسی را نماد تمام انسان ها. در سفر زندگانی انسان؛ انبیا دستوراتی می دهند که در ظاهر امر بر انسان مشخص نیست. خضر هم دستور تخریب کشتی (جسم انسانی) را می دهد. به همین جهت برخی از احکام اسلامی مشقت بار هستند. مثل روزه؛ نماز سحرگاه؛ جهاد و ... . چرا که سلطان غاصبی (نفس اماره بالسوء) وجود دارد که کشتی جسم را با مسافرین و خدمه (قوا و غرایض انسانی) غصب می کند.
در مرحله دیگر خضر کودکی را به قتل می رساند. این کودک؛ همان نفس آدمی ست که انبیا دستور ذبح بقره نفس را داده اند. چرا که پدر (آدم-عقل) و مادر (حوا-نفس) را به کفر می کشاند. پس جلوی کوچک ترین گناه ها را هم باید گرفت. دروغ کوچکی هم نباید گفت؛ نگاه ناروایی هم به نامحرم نباید داشت؛ غیبت را نباید ناچیز شمرد و ... .
در مرحله آخر خضر به ساخت دیواری می پردازد که گنجی (قوای شهویه و غضبیه) در زیر آن نهفته است. پس انبیا به ساختن شخصیت انسانی می پردازند چرا که شخصیت انسان در آغاز کار؛ یتیم (بدون پدر-آدم-عقل) است و کم کم متعالی می گردد.
تفسیر دوم؛ تفسیر "بیان معانی در کلام ربانی" است که نخبگان کتابناک اجازه انتشار آن را ندادند. مطابق نظر استاد مصطفی حسینی طباطبایی؛ خضر؛ بازوی مشیت الهی است و این وقایع بطور نمادین توسط فرد و در واقع توسط اراده الهی انجام می شود. معنای مستتر در این داستان این است که انسان ها از حکمت مسائل روزمره خود آگاهی ندارند و تنها به ظاهر اکتفا می کنند.
ای بسا یوسف اگر می دانست که به چاه افکندش او را به فرد قدرتمندی در مصر تبدیل می کند؛ مشتاقانه به چاه می رفت و یعقوب نیز اگر می دانست؛ در فراق او نمی گریست. پس اگر مشکلاتی بر راه زندگی انسان مومن قرار گرفت (از دست دادن مال دنیا مثل کشتی) و یا عزیزانی را از دست داد (مثل کشته شدن بستگان و فرزندان) و یا منفعتی حاصل نمود (مثل ساخته شدن دیواری که گنج نهفته دارد)؛ باید اطمینان به خدا حاصل کند و بداند که بی تردید؛ خیر او در این مسئله است. این عبد صالح؛ فرشته ی تقدیر است.
درود.
جناب Khwanirath،
در قرآن، به همراهِ حضرت موسی عبد صالح (= بندۀ نیکوکار) گفته شده، بعدها نام خضر را بر وی گذاشتن - که البته از دیدگاه بنده این نام ساختگیِ نویسندگان سپسین تر می باشد. نام عزرائیل به چمِ عزرا (= بنده) و ئیل (= خدا) می باشد، روی هم یعنی بنده ی خدا. این احتمال را می دهم که آن عبد صالح همانا عزرائیل بوده باشد، و آن کودک نیز زمان مرگش رسیده و جانش را گرفته. این معنی در نام اسرائیل لقب حضرت یعقوب نیز هست.
قرآن کریم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک