رسته‌ها
این رسم توست که ایستاده بمیری
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 51 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 51 رای
بر سینه ات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
35
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mtabrizi
mtabrizi
1394/02/11

کتاب‌های مرتبط

کابوس جیرجیرک‌ها
کابوس جیرجیرک‌ها
4 امتیاز
از 3 رای
مسافر
مسافر
4.7 امتیاز
از 761 رای
یک ترانه ی ساده
یک ترانه ی ساده
4.3 امتیاز
از 6 رای
کتاب خون
کتاب خون
4 امتیاز
از 6 رای
اینجا حومه های کلاغ است
اینجا حومه های کلاغ است
3.5 امتیاز
از 14 رای
شاعر دیشب گریست
شاعر دیشب گریست
4.1 امتیاز
از 7 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی این رسم توست که ایستاده بمیری

تعداد دیدگاه‌ها:
33
بنده در رابطه با خسرو گلسرخی گفتم که ایشان یک بیمار روانی بودن که جاشون تو تیمارستان روانی بود بعضی ها به من خورده گرفتن حالا خوشون بیان این آگهی رو ببینند
متاسفانه توده ای هایی که بعضی اقدامات خیانت آمیز رو تو تاریخ معاصر مرتکب شدن روانی نبودن و جزو طبقه روشنفکر و تحصیلکرده این مملکت بودن و درد اینجاست
موضوع علل و محرکهاییه که کارشون رو به اونجا رسوند . ما ملتی هستیم که از قرون وسطا یکهو وارد دووره مدرن شدیم و مواجه با ایسمهای مختلف. روال منطقی تحولات سیاسی در جامعه ایران هرگز اتفاق نیفتاد.مشخصا خارجیها این فرصت رو به این ملت ندادن خودمون هم اگر فرصتی دست میداد همبشه بدترین و حاد ترین راهها رو انتخاب کردیم. همین الان هم با کمترین تحریک سیاسی دنبال این و اون میوفتیم بدون اینکه به اصل و ماهیت تحریک فکر کنیم چون اصولا تنبلیم و دشوار ترین کارها برای ما تفکره و همیشه هم دنبال این بودیم که یکنفر بجای ما فکر کنه و مارو از زجر اندیشیدن رها کنه
بکار بردن القاب روانی یا منسوب کردن صفت چرت به اثر صمد بهرنگی چندان شایسته نیست نقد منصفانه و دور از حب و بغض زیباتره . فحشهای ما هم وضعیت گذشتگان رو توی چاه ویل بدنامی بدتر نمیکنه مخلص کلام اینکه وقتی ملتی اشتباهاتشو چندین و چند بار تکرار میکنه نمیشه اینو فقط به اسم گروههای خاصی نوشت بهتره اول از خودمون شروع کنیم و خودمون رو تو اون شرایط قرار بدیم با کلیه جوانب
تفکر چپ همونطور که خودتم میدونی فقط توده ایها رو شامل نمیشه طیف وسیعی بودن و فرقهای زیادی با هم داشتن
توده طرفدار شوروی
جوانان انقلابی توده و منشعبینش که طرفدار چین بودن و مخالف توده
چریکهای فدایی که یه سریشون طرفدار مش چریکی بودن یکسری نه که بعدا کلی انشعاب کردن
جناح چپ مجاهدین که بعدا گروه پیکار رو تشکیل دادن
اعضای کنفدراسیون خارج کشور
اتحاد کمونیستها و دهها گروه ریز و درشت
سوسیالیستهای گروه سوم خلیل ملکی هم بودن که تفکر چپی داشتن و ....
در اینکه اندیشه چپ قرابت چندانی با بافت جامعه ایران نداشتنه حرفی نیست اما توی اکثر اینها آدمهای وطن پرستی هم بودن که فقط دنبال یک راه برای مخالفت میگشتن.
جدا از اینها هم محفلهای روشنفکری چپی هم بودن که سمپاتی به تعدادی از این گروهها داشتن ولی موافق همه اصولشون نبودن نمیشه همرو با یک چوب روند
بحث اینجا ارزش دفاع از عقیده هستش و این قابل احترامه
می شود بهدلیل مخالفت با یک شیوه فکری از آن سوی بام افتاد.

آقای هیرکان گرامی شما اینها را کمونیست میدانید؟!! اینها فقط کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی که از نظر من یک کتاب چرت دیگری هست مطالعه کرده بودند اینها کجا فلسفه مارکس و هگل مطالعه میکردن!! همه شون یه عده دروغگو و شیاد بودن که بقول شما فقط میخواستند باد کنند که بعله ما انقلابی هستیم ... در صورتی که وطن پرست واقعی همان سربازی بود که دو سال در کوههای کردستان یا بیاباهای بلوچستان به بچه های محروم سواد نوشتن و خواندن یاد میداد همانهایی که مشهور بودند به سپاهی دانش و چه خدماتی به مدارس ایران کردند آنها وطن پرست واقعی بودند نه این شیادها و وروانی ها ...
از نظر من همه توده ای ها باید یک راست برده میشدند به بیمارستان روانی
نمی شود بهدلیل مخالفت با یک شیوه فکری از آن سوی بام افتاد.
اندیشه سوسیالیسم بود که به تدریج باعث بها دادن به وضعیت کارگران وطبقه متوسط جامعه نمود وگرنه سرمایه داری نیز همچون کمونیسم زیاده خواه وکمر شکن می باشد
دوستان رو دعوت میکنم کتاب "من یک شورشی هستم" عباس سماکار همچنین خاطرات عاطفه گرگین ( همسر گلسرخی) رو مطالعه بکنن

دوست عزیز همینطور که در کامنت پایین اشاره کردم بنده اکثر خاطرات توده ای ها را مطالعه کردم از نظر من همه توده ای ها باید یک راست برده میشدند به بیمارستان روانی یا بصورت طولانی مدتی در تیمارستان نگهداری میشدن... همه این توده ای ها به یک درد و مرض گرفتار بودن نوکری کردن شوروی کمونیستی ... در ضمن همه شون دروغ میگن که وطن پرست بودن چون اگه وطن پرست بودن فرق بین پرچم ایران و پرچم شوروی رو میدونستن متاسفانه اینها حتی فرق پرچم رو هم نمیدونستن !!!
جالب اینکه این روانی ها زمانی که آذربایجان توسط شوروی اشغال و جدا میشه جشن میگیرن و چه شادی ها که نمیکنن در صورتی که اگر یک ذره شعور داشتن باید لباس سیاه می پوشیدند و بر سر و سینه میزدند !!!
دوستان از اصل موضوع غافل نباشیم
خسرو گلسرخی ، شکوه فرهنگ (میرزادگی) ، همسرش ، مریم اتحادیه و .... از نویسندگان روزنامه کیهان و اصولاً یک محفل روشنفکریی چپی بودن
طیفور بطحایی ، علامه زاده و عباس سماکار و ... که نقشه گروگانگیری فرح و رضا پهلوی رو میکشیدند، در تدارک اسلحه، توسط یک عامل نفوذی که با کرامت الله دانشیان آشنا بود لو رفتند اینها یک گروه دیگه بودن
تاریخ دستگیریه گلسرخی 8 فروردین 52 هستش و تاریخ دستگیریه گروه دوم از 28 شهریور تا هفته اول مهر 52 هستش و اینگروه تازه ازاواخر خرداد و تیر 52 به صرافت انجام گروگانگیری افتادن و اونموقع گلسرخی تو زندان بود
حلقه واسط این دو گروه شکوه میرزادگی بود که با تعدادی از گروه دوم آشنایی داشت( بدون اطلاع از برنامه هاشون) و بخاطر دهن لقی این خانوم گروهشون ( جمع گلسرخی ) دستگیر میشه و این توطئه ساواک بود که این دوتا گروه رو به هم ربط داد .
برای اطلاع بیشتر، دوستان رو دعوت میکنم کتاب "من یک شورشی هستم" عباس سماکار همچنین خاطرات عاطفه گرگین ( همسر گلسرخی) رو مطالعه بکنن
این کج فهمی قضیه هست که خسرو نماینده شوروی و امثالهم است
شاید روس ها مستقیم با خسرو تماس نگرفته بودند ولی حاصل اندیشه وتفکر خسرو و همفکران او تبدیل "ایران به ایرانستان"و انداختن قامت ایران در آغوش خرس سرخ شمالی بود.
همین سقوط گام به گام در لهستان پس از پایان جنگ جهانی دوم روی داد که با همدستی عوامل شوروی کشور در پرده آهنین گرفتار شد.
باز هم می گویم تجربه آذربایجان و حزب خلق الساعه دموکرات باید درسی همیشگی برای ما باشد
حالا به گمان شما اگر در آن سال های بحرانی جنگ سرد سرنوشت فرد و یا افرادی که بدین خیال بودند تاخانواده برژنف را در شوروی برای اهداف آزادی خواهانه به گروگان بگیرند چه بود؟
1- قصد هیچ گونه گرونگانگیری و تروری از سمت خسرو گلسرخی و دوستش دانشور و جود نداشت. این اتهامی بیش نبود بانیان این قضیه آزاد شدند دوست عزیز
2- این سوال نمود همون نگاه سوررئالی که شما نسبت به اندیشه خسرو دارید! این کج فهمی قضیه هست که خسرو نماینده شوروی و امثالهم است.
3- جواب شما: چیزی بدتر از اعدام!
عباس سماکار و رضا علامه زاده هر دو در تلویزیون ملی ایران در دوران شاه بهترین شغل و حرفه و حقوق داشتند که حتی در مراسم جشن هنر شیراز هر سال شرکت میکردند و بهترین حقوق و مزایا را میگرفتند این دو دیوانه تصمیم میگیرند که دکل تلویزیونی شیراز را منفجر کنند و بعد به اتفاق دیگر دوستانشون که یکیش همین خسرو گلسرخی بوده در مراسمی زن شاه و پسر یازده ساله شاه را گروگان بگیرند!!! حالا به من یگید این سه نفر جاشون در تیمارستان بوده یا در زندان!!!
جالب اینکه هر دو این دیوانه ها بخشیده میشن و حتی به شغل سابقشون بر میگردن !!!
این رسم توست که ایستاده بمیری
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک