این رسم توست که ایستاده بمیری
نویسنده:
خسرو گلسرخی
امتیاز دهید
بر سینه ات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
بیشتر
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
آپلود شده توسط:
mtabrizi
1394/02/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی این رسم توست که ایستاده بمیری
موضوع علل و محرکهاییه که کارشون رو به اونجا رسوند . ما ملتی هستیم که از قرون وسطا یکهو وارد دووره مدرن شدیم و مواجه با ایسمهای مختلف. روال منطقی تحولات سیاسی در جامعه ایران هرگز اتفاق نیفتاد.مشخصا خارجیها این فرصت رو به این ملت ندادن خودمون هم اگر فرصتی دست میداد همبشه بدترین و حاد ترین راهها رو انتخاب کردیم. همین الان هم با کمترین تحریک سیاسی دنبال این و اون میوفتیم بدون اینکه به اصل و ماهیت تحریک فکر کنیم چون اصولا تنبلیم و دشوار ترین کارها برای ما تفکره و همیشه هم دنبال این بودیم که یکنفر بجای ما فکر کنه و مارو از زجر اندیشیدن رها کنه
بکار بردن القاب روانی یا منسوب کردن صفت چرت به اثر صمد بهرنگی چندان شایسته نیست نقد منصفانه و دور از حب و بغض زیباتره . فحشهای ما هم وضعیت گذشتگان رو توی چاه ویل بدنامی بدتر نمیکنه مخلص کلام اینکه وقتی ملتی اشتباهاتشو چندین و چند بار تکرار میکنه نمیشه اینو فقط به اسم گروههای خاصی نوشت بهتره اول از خودمون شروع کنیم و خودمون رو تو اون شرایط قرار بدیم با کلیه جوانب
توده طرفدار شوروی
جوانان انقلابی توده و منشعبینش که طرفدار چین بودن و مخالف توده
چریکهای فدایی که یه سریشون طرفدار مش چریکی بودن یکسری نه که بعدا کلی انشعاب کردن
جناح چپ مجاهدین که بعدا گروه پیکار رو تشکیل دادن
اعضای کنفدراسیون خارج کشور
اتحاد کمونیستها و دهها گروه ریز و درشت
سوسیالیستهای گروه سوم خلیل ملکی هم بودن که تفکر چپی داشتن و ....
در اینکه اندیشه چپ قرابت چندانی با بافت جامعه ایران نداشتنه حرفی نیست اما توی اکثر اینها آدمهای وطن پرستی هم بودن که فقط دنبال یک راه برای مخالفت میگشتن.
جدا از اینها هم محفلهای روشنفکری چپی هم بودن که سمپاتی به تعدادی از این گروهها داشتن ولی موافق همه اصولشون نبودن نمیشه همرو با یک چوب روند
بحث اینجا ارزش دفاع از عقیده هستش و این قابل احترامه
آقای هیرکان گرامی شما اینها را کمونیست میدانید؟!! اینها فقط کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی که از نظر من یک کتاب چرت دیگری هست مطالعه کرده بودند اینها کجا فلسفه مارکس و هگل مطالعه میکردن!! همه شون یه عده دروغگو و شیاد بودن که بقول شما فقط میخواستند باد کنند که بعله ما انقلابی هستیم ... در صورتی که وطن پرست واقعی همان سربازی بود که دو سال در کوههای کردستان یا بیاباهای بلوچستان به بچه های محروم سواد نوشتن و خواندن یاد میداد همانهایی که مشهور بودند به سپاهی دانش و چه خدماتی به مدارس ایران کردند آنها وطن پرست واقعی بودند نه این شیادها و وروانی ها ...
نمی شود بهدلیل مخالفت با یک شیوه فکری از آن سوی بام افتاد.
اندیشه سوسیالیسم بود که به تدریج باعث بها دادن به وضعیت کارگران وطبقه متوسط جامعه نمود وگرنه سرمایه داری نیز همچون کمونیسم زیاده خواه وکمر شکن می باشد
دوست عزیز همینطور که در کامنت پایین اشاره کردم بنده اکثر خاطرات توده ای ها را مطالعه کردم از نظر من همه توده ای ها باید یک راست برده میشدند به بیمارستان روانی یا بصورت طولانی مدتی در تیمارستان نگهداری میشدن... همه این توده ای ها به یک درد و مرض گرفتار بودن نوکری کردن شوروی کمونیستی ... در ضمن همه شون دروغ میگن که وطن پرست بودن چون اگه وطن پرست بودن فرق بین پرچم ایران و پرچم شوروی رو میدونستن متاسفانه اینها حتی فرق پرچم رو هم نمیدونستن !!!
جالب اینکه این روانی ها زمانی که آذربایجان توسط شوروی اشغال و جدا میشه جشن میگیرن و چه شادی ها که نمیکنن در صورتی که اگر یک ذره شعور داشتن باید لباس سیاه می پوشیدند و بر سر و سینه میزدند !!!
خسرو گلسرخی ، شکوه فرهنگ (میرزادگی) ، همسرش ، مریم اتحادیه و .... از نویسندگان روزنامه کیهان و اصولاً یک محفل روشنفکریی چپی بودن
طیفور بطحایی ، علامه زاده و عباس سماکار و ... که نقشه گروگانگیری فرح و رضا پهلوی رو میکشیدند، در تدارک اسلحه، توسط یک عامل نفوذی که با کرامت الله دانشیان آشنا بود لو رفتند اینها یک گروه دیگه بودن
تاریخ دستگیریه گلسرخی 8 فروردین 52 هستش و تاریخ دستگیریه گروه دوم از 28 شهریور تا هفته اول مهر 52 هستش و اینگروه تازه ازاواخر خرداد و تیر 52 به صرافت انجام گروگانگیری افتادن و اونموقع گلسرخی تو زندان بود
حلقه واسط این دو گروه شکوه میرزادگی بود که با تعدادی از گروه دوم آشنایی داشت( بدون اطلاع از برنامه هاشون) و بخاطر دهن لقی این خانوم گروهشون ( جمع گلسرخی ) دستگیر میشه و این توطئه ساواک بود که این دوتا گروه رو به هم ربط داد .
برای اطلاع بیشتر، دوستان رو دعوت میکنم کتاب "من یک شورشی هستم" عباس سماکار همچنین خاطرات عاطفه گرگین ( همسر گلسرخی) رو مطالعه بکنن
شاید روس ها مستقیم با خسرو تماس نگرفته بودند ولی حاصل اندیشه وتفکر خسرو و همفکران او تبدیل "ایران به ایرانستان"و انداختن قامت ایران در آغوش خرس سرخ شمالی بود.
همین سقوط گام به گام در لهستان پس از پایان جنگ جهانی دوم روی داد که با همدستی عوامل شوروی کشور در پرده آهنین گرفتار شد.
باز هم می گویم تجربه آذربایجان و حزب خلق الساعه دموکرات باید درسی همیشگی برای ما باشد
1- قصد هیچ گونه گرونگانگیری و تروری از سمت خسرو گلسرخی و دوستش دانشور و جود نداشت. این اتهامی بیش نبود بانیان این قضیه آزاد شدند دوست عزیز
2- این سوال نمود همون نگاه سوررئالی که شما نسبت به اندیشه خسرو دارید! این کج فهمی قضیه هست که خسرو نماینده شوروی و امثالهم است.
3- جواب شما: چیزی بدتر از اعدام!
جالب اینکه هر دو این دیوانه ها بخشیده میشن و حتی به شغل سابقشون بر میگردن !!!