افسردگی چرا ؟
نویسنده:
دیوید. د. بورنز
مترجم:
نجلا حریری
امتیاز دهید
.
افسردگی چرا؟
وقتی هنوز کتابهای زیادی هست که نخوانده ایم
وقتی راه های زیادی هست که نرفته ایم
وقتی چیزهای زیادی هست که نیاموخته ایم
افسردگی چرا؟
وقتی کارهای زیادی هست که می توانیم انجام دهیم
وقتی کسانی به نیروی عقل و توان بازوی ما نیازمندند
افسردگی چرا؟
وقتی نیروی عشق در قلب ماست
وقتی دلمان می تپد برا ی کسانی که دوسشان داریم
برای سرزمینی که متعلق به ماست
افسردگی چرا؟
وقتی اندیشه های بزرگ درسر داریم
وقتی آرزویمان جهانی آباد و آرام است
افسردگی چرا؟
وقتی که می دانیم که تنها نیستیم
وقتی می دانیم کسانی منتظرمان هستند
وقتی می دانیم کسانی چشم امیدشان به ماست
بیشتر
افسردگی چرا؟
وقتی هنوز کتابهای زیادی هست که نخوانده ایم
وقتی راه های زیادی هست که نرفته ایم
وقتی چیزهای زیادی هست که نیاموخته ایم
افسردگی چرا؟
وقتی کارهای زیادی هست که می توانیم انجام دهیم
وقتی کسانی به نیروی عقل و توان بازوی ما نیازمندند
افسردگی چرا؟
وقتی نیروی عشق در قلب ماست
وقتی دلمان می تپد برا ی کسانی که دوسشان داریم
برای سرزمینی که متعلق به ماست
افسردگی چرا؟
وقتی اندیشه های بزرگ درسر داریم
وقتی آرزویمان جهانی آباد و آرام است
افسردگی چرا؟
وقتی که می دانیم که تنها نیستیم
وقتی می دانیم کسانی منتظرمان هستند
وقتی می دانیم کسانی چشم امیدشان به ماست
آپلود شده توسط:
بهرام هدایت
1393/09/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی افسردگی چرا ؟
وقتی می توانیم با هم موسیقی گوش کنیم
وقتی می توانیم از صدای جاری رودخانه ها لذت ببریم
وقتی می توانیم در کنار هم خوش باشیم
افسردگی چرا؟
هیچ کس تویه سایت کتابناک
دوید برنز رو معرفی نکرده فقط تو آفرین 8-)8-)8-)
من افسردگی مزمن دارم
بیداری برای نماز خود به تنهایی می تواند یک عامل مهم وبدون عارضه درپیشگیری از افسردگی مطرح باشدکه برتمام روش های درمانی دارویی وغیر دارویی ارجح است.
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صف کشیده
خندههای لبپریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد، باری
روی میز خالیمن، صفحهی باز حوادث
در ستون تسلیتها، نامی از ما یادگاری
گله ها را بگذار !
ناله ها را بس کن !
روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی !
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگ تو را ...
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!
تا بجنبیم تمام است تمام!!
مهر دیدی که به بر هم زدن چشم گذشت...
یا همین سال جدید!!!
باز کم مانده به عید!!
این شتاب عمر است...
من و تو باورمان نیست که نیست... !!!
دوخته شدن نگاه به نقطه ای نامعلوم، عدم تمرکز، حواسپرتی، عدم تغذیه مناسب، معده درد، بی حوصلگی وحشتناک، گذر از رویدادهای پیرامون..
خلاصه تجربیات من برای مقابله با این پدیده انسانخوار در این مدت:
1.حرف بزنید، یک یا دو نفر شخص مورد اعتماد و سنگ صبور بیابید و فقط حرف بزنید، حتی اشک بریزید، تقاضای بغل کنید، درد و دل کنید، خیلی درد و دل کنید، شعر بخوانید، بلند فریاد بزنید، هیچ کلمه ایی را پنهان نکنید.
2.از اجتماع و کارهای روزانه و شخصی دوری نجویید اما اگر حس کردید جمع یا صحبتی باعث آزردگی خاطر شماست محل را به سرعت ترک کنید.
3.در همه حال به خود مسلط باشید، حتی زمانی که چیزی برخلاف میل شماست. فقط تو دلتون بگید "این نیز بگذرد" و برای چند لحظه پلک های خود را روی هم بگذارید.
4.به کار خود ادامه دهید، برای نمونه اگر در حال کتابخوانی هستید هرچقدر هم پرش فکری داشتید دوباره و دوباره و دوباره ممارست کنید و فقط کلمات رو از جلوی چشمان خود عبور دهید.
5.از هر جهت به سمت خودکشی کشیده شدید فقط به کسانی که بی قصدی دوستتان دارند فکر کنید، پدر، مادر، خواهر، برادر و... فقط لحظه ای به احساسی که اونا در نبود شما خواهند داشت فکر کنید و بخاطر بیارید شما با اینکار مرتکب دِگَرکشی خواهید شد.
6.اتفاق یا عاملی که باعث شده شما به اینجا برسید را مرور کنید، نه برای اعمال سرزنش روی فرد خاصی، فقط برای راحت تر هضم شدن موضوع، به هیچ عنوان دنبال آتو گرفتن از خود یا اطرافیان نباشید.
7.به خود و خواست هاتون برگردید، شما قبل این اتفاق کجا بودید؟ الان کجایید؟ و قراره در آینده کجا باشید؟
8.حاضرید برای آروم گرفتن درد دندون انگشت پاتون رو قطع کنید؟ از سیگار، قرص و هر نوع مسکن انسانی دوری کنید، اگر شخصی به شما جواب نه داده بدنبال یک بله آسان نباشید. یادمون باشه که خود شما مهمترین شخص زندگیتان هستید، خودتان را دریابید.
9.بزور قورت دهید، اگر حس میکنید معده شما غذا را پس میزند تا لقمه قبل از این حس خودتان را خوب بسازید، حتی بزور بخورید، هر سه وعده روزتان را، در بدترین حالت فکر کنید این یک شکنجه تحمیلی است..
یادتون باشه شما هستید و خودتون، نه قاضی و نه وکیل و نه شاکی و نه حتی ناجی وجود داره. شما هستید و خود خودتون و بی شک هیچکس دلسوز تر از شما برای شما نیست. با خودتان نرم نرم کنار بیایید، باید با شرایط ساخت و کنار اومد، یادمون باشه که کنار اومدن با کنار رفتن زمین تا آسمون فرق داره، من و شما اولین اشخاصی نیستیم که در منجلاب این احساس فرو رفتیم. از تنها شدن نترسید، من هم مثل شما هستم و خیلی ها هم مثل من، شما و من تنها نیستید، به خاطر بسپاریم پایان شب سیه سپید است حتی اگه اون شب شبِ یلدا باشه :-)
چند کلمه خودمانی راجع به افسردگی :
اگر چه هر غمگین بودن یا ناراحتی ای لزوما افسردگی، یا ناشی از افسردگی نیست، اما بسیار دیده می شود که افسردگی را اندوهی می پندارند که خواهد گذشت یا اصلا آن را به عنوان یک حالت طبیعی و خصیصه ی فردی می پذیرند. البته این تصور نادرست زمانی از بین می رود که افسردگی حاد شده و ...
من منکر شرایطی اجتماعی که در کشورمان می تواند افراد را به سمت این بیماری سوق دهد نیستم(فارغ از شیوع جهانی آن در قرن اخیر) و در این دیدگاه قصد ندارم به آن بپردازم، اما چیزی که بسیار دیده ام در قشر جوان و خصوصا هنرمند/هنرمندنما تمایل غریبی به تظاهر به افسرده بودن یا حتی افسرده شدن دیده ام، که البته ناشی از عدم شناختی واقعی است و آنهایی که از نزدیک هیولای افسردگی را دیده اند یا با آن زندگی کرده اند و نجات یافته اند از نام اش هم می ترسند!
مشاهدات مستقیم من نه تنها نظر دوستمان را تایید می کند بلکه من مایلم به آن بیفزاییم که این فلج نهایتا همان فلج جسمی می تواند باشد :
*شخصی را متصور شوید که هفته ها از تختخواب بیرون نیاید، در آن حد که گاهی خود را خیس بکند !
*توان حرکت را از دست بدهد(حداقل از لحاظ ذهنی) در آن حد که زمانی که قصد دارد تا سوپر مارکت ی که در چند قدمی خانه است برود، پس از چند قدم احساس کند دیگر قادر به حرکت نیست و همان جا برای ساعت ها بنشیند!
*دچار فراموشی شدید بشود، در آن حد که کیفش را باز بکند تا موبایل خود رابیرون آورد، اما به محض باز کردن کیف فراموش بکند که چه می خواسته ! (البته حالاتی شبیه این حالت می تواند برای افراد سالم هنگام فشار یا مشغله های شدید ذهنی پیش بیایید اما مقطعی است و لزوما ناشی از افسردگی نیست)
* موقعیت ها را گم بکند در آن حد که در جمع دوستانش نه تنها متوجه نشود که چه می گویند(عدم تمرکز) حتی تصور کند که آنها غریبه اند و از خود بپرسد : این ها کیستند ؟
*اختلال در سیستم عصبی، گوارش و ...
در عین حال آنهایی که درمان می شوند در تصورشان نمی گنجد که همچین بیماری ای امکان درمان داشته یا حداقل چنین پروسه ی ساده یی در درمان داشته.
البته این بیماری در مراحل پیشرفته و حتی متوسط قطعا نیاز به دارو دارد ، خلاصه اینکه : این بیماری را جدی بگیرید !!!
متاسفانه اهریمن خاموش این روزهای ما،همین افسردگیه.
این کتاب در هفت قسمت و هفده بخش متفاوت، به تحلیل این بیماری پرداخته
با تشکر از تهیه و آپلود این کتاب مفید و سودمند