رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

ص‍دای‌ ب‍ال‌ س‍ی‍م‍رغ‌: درب‍اره‌ زن‍دگ‍ی‌ و ان‍دی‍ش‍ه‌ ع‍طار

ص‍دای‌ ب‍ال‌ س‍ی‍م‍رغ‌: درب‍اره‌ زن‍دگ‍ی‌ و ان‍دی‍ش‍ه‌ ع‍طار
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 64 رای
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 64 رای
.
برگرفته از متن کتاب:
عطار! عطار پیر بعد از سالها همدلی و دلشناختگی حالا می‌بینم هر روز بیش از پیش دنیای من و احساس و اندیشه ای که بر آن حاکم است از دنیای تو و آرمان و اندیشه ای که در آن فرمانرواست دور و دورتر می‌شود. با وجود سالها آشنایی احساس می‌کنم هنوز فاصلۀ بسیاری ما را از یکدیگر جدا می‌کند. اکنون، قاف وحدت که سرحد دنیای ماورای حس است قله‌هایش در مه و برف فراموشی محوست. صدای بال سیمرغ را که پرافشانی او نشان عزلت گزینی از دنیای ماست دیگر هیچ کس نمی‌شنود. غیر از تو که آن را می‌شنید و که آن را تکرار می‌کرد؟ چه قدر از دنیای ما فاصله گرفته‌ای؛ عطار! با این همه نزدیکی چقدر از هم دور مانده‌ایم. آشنایی ما هم به سالهای دور می‌رسد- سالهای دور اما نه این قدر دور که امروز احساس می‌کنم. اولین برخورد ما کی بود؟ در آن سالهای خرسندی و خوش خیالی‌های عاری از دغدغه در اطراف من هر چه بود معجزه بود؛ آسمان که بالای سر انسان معلق بود و زمین که در فضا حرکت می‌کرد معجزه بود، آبشار و نسیم و شکوفه و درخت و ستاره و هر چه بود معجزه بود. مادر معجزه بود، پدر معجزه بود، و پدر بزرگ پیر که حرفۀ تو را پیشه کرده بود نیز معجزه بود. تو نیز در همان اولین برخورد که در منظومۀ کوتاه بیسرنامه ات با من کردی معجزه ای واقعی بودی. معجزه بودنت را نمی‌توانستم باور نکنم و انسان بی‌سر که شعر بگوید و راه برود و از درد و عشق خدا نغمه سرکند برایم معجزه‌ای زیبا بود. هنوز هشت نه سال بیشتر نداشتم و در همان سالهای دور بود که بیسرنامه‌ات مرا مجذوب تو ساخت. یادت هست عطار؟ البته یادت نیست چون تو در آن وقت سر نداشتی و من که با جان و دل یک کودک خردسال، به معجزه‌های بیسرنامه دل بسته بودم و آن را از بر کرده بودم، هرگز تو را با سر ندیدم - پس آن پیشانی بلند درخشان که می‌بایست این تن بی سر اما زنده و تپنده را هدایت کند چه می‌شد؟ با این مثنوی کوتاه آکنده از افسوس و حسرت بود که با تو آشنا شدم و آن را باور کردم. اما تو آن را باور نکردی، چون بیسرنامه مال تو نبود. طی سالهای بعد، در هر فرصتی که دست داد کتاب‌های دیگر را که نام تو روی آنها بود خواندم- هیلاج نامه، جوهر الذات، مظهرالعجایب، پندنامه، گل و هرمز .... و چقدر طول کشید که دریافتم آنها هم از تو نیست. خوب شد که اینها از تو نیست. اگر بود که می‌توانست اتهام پرگویی و بیهوده گویی را از تو رفع کند؟ اما آن چه مال تو بود، عطار پیر، برایم آموزنده، مایۀ لذت و موجب تأمل و عبرت بود. منطق الطیر را بارها خواندم، چاپ‌های بازاری مصیبت نامه، الهی نامه اسرارنامه‌ات را بارها با لطف و لذت خواندم. چه زبانی! چه بیانی. بارها از قصه‌ای کوتاه یا از موعظه ای تأمل‌انگیز غرق لذت یا غرق حیرت شدم.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
kalltun
kalltun
1393/07/13

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ص‍دای‌ ب‍ال‌ س‍ی‍م‍رغ‌: درب‍اره‌ زن‍دگ‍ی‌ و ان‍دی‍ش‍ه‌ ع‍طار

تعداد دیدگاه‌ها:
5
وادی طلب، وادی عشق، وادی معرفت، وادی استغنا، وادی توحید، وادی فقر و وادی فنا، که جمله هفت وادی است با دشواریهای بسیار. بسیاری از مرغان از آنچه در شرح این وادی ها می شنوند نومید می شوند و پای پس می کشند بعضی هم درین راه از پا در می آیند و هلاک می شوند.
باقی با بیم و نومیدی به راه می افتند و سال ها نشیب و فراز وادی ها را با پر و بال شوق و طلب در می نوردند. از آن میان، در پایان سالها پرواز و جستجو، سی مرغ نحیف به پایان راه می رسند. اما در آنجا خود را با چنان عظمت و استغنایی روبرو می بینند که در حیرت و نومیدی می افتند.
چاوش عزت از پیشگاه در می رسد. ازین سی مرغ سرگشته و جان درگداز می پرسد که شما کیستید و از کجایید. چون مرغان هدف جستجوی خود را که طلب پادشاه خویش است برای او به بیان می آورند، پاسخ می شنوند که سیمرغ پادشاه است، خواه شما باشید و او را طلب کنید، خواه نباشید و نکنید.
چون مرغان خود را آماده جان فشانی نشان می دهند و حضرت عزت را برتر از آن می خوانند که آنها را نومید بازگرداند جمال عزت پرده بر می اندازد لطف وی کار ساز می آید. پس سی مرغ فانی و بی خویشتن، هم به نور سیمرغ چهره ی سیمرغ را می بینند - آنجا حضرت سیمرغ است و ایشان هم سی مرغ هستند. واصلان درگاه چون از خود به آن حضرت می نگرند سی مرغ جدا می بینند و چون از سیمرغ به خود می نگرند همه چیز سیمرغ است و سی مرغ در میان نیست...
(عبدالحسین زرین کوب، صدای بال سیمرغ، 1383، 91، 92)
این نوشتار، قطعه ای از بیان و جستجوی استاد عبدالحسین زرین کوب بر منطق الطیر عطار است، منطق الطیری که خود "جستجوی سیمرغ بی نشان" است، تا سیر مقامات سالک را در "رموز جستجوی مرغان" به تصویر کشاند.
 
دکتر زرین کوب گرامی، درود بر شما که به ادبیات این مرز و بوم و تاریخ آن دل بسته بودید.
روان تان جاوید
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم.مولوی

"عطار" از جایگاه عرفانی بسیار بالایی برخوردار است به طوری که وی را در ردیف بزرگانی نظیر مولوی و سنایی به شمار می آورند.
"استاد زرین کوب" می گویید:درکی که عطار از شعر خود دارد،شعر درد،شعر جنون و شعراز خود بیخود شدن است.شعری که به قول خودش عقل را با آن بیگانه است.
با این حال شعر حکمت است_حکمت دینی و نه حکمت عقلی..!!
بخوانید، اشعار این شوریده ی عارف را که آینه ایی مقابل دیده گانتان می گیرد و می گویید:"تا انسان بویی از این دیوانه گی نشنود از بیگانگی که حالت دوری و مهجوری ازحکمت است پاک نمی تواند گشت"
اشتغال به شاعری را حجت بیحاصلی می داند اما خاطر نشان می کند چون در جهان هیچکس را محرم راز خویش نمی یابد در شعر می پیچد،درد و اشک و خون خود را در آن می پیچد، هر کس در شعر او مشام آورد بوی درد و خون آن را می شنود(صدای بال سیمرغ)
اما خواننده تا از درد بی نصیب نباشد آن را چنانکه باید ارزیابی نمی کند.
گویی شعر برای عطار جهش شوق و طلبی بود که او را از درون می خورد و راهی برای بیرون می جست.انگار اگر اوقات خود را صرف سخن نمی کرد از آتش درون می سوخت.
این شوق و طلب،چنانچکه عطار بدان توجه داشت در وجودکسانی چون شبلی ،حلاج و بایزید...و امثال آنها به خدمت، ایثار،محبت...تبدیل می شد اما در او که شیوه زندگیش او را از این عمل باز می داشت.در راه ذوق آفرییندگی می افتاد و تبدیل به شعر می شد.(صدای بال سیمرغ-ص-119)

گاهی سخنم به صد جنون بنویسند
گاه از سر عقل ذوفنون بنویسند
گر از فضلایند به زر نقش کنند
ور عاشق زارند به خون بنویسند
-عطار
با تشکر از جناب kalltun
هرکس بایدروزی حداقل یک ترانه بشنود،یک شعرخوب بخواند،به یک اثرهنری نگاه کندودرصورت امکان چندکلمه مسئولانه ومنطقی بزند. گوته شاعربزرگ آلمانی
قلم استاد زرین کوب معرف همگان هست به ویژه اینکه درباره یکی از قله های رفیع تصوف ایرانی عطار باشه. سپاس فراوان
ص‍دای‌ ب‍ال‌ س‍ی‍م‍رغ‌: درب‍اره‌ زن‍دگ‍ی‌ و ان‍دی‍ش‍ه‌ ع‍طار
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک