تولستوی
امتیاز دهید
163 صفحه
سرآغاز کتاب:
"در سرزمین عوض مردی می زیست. او خدا ترس بود و از بدی پرهیز می کرد. رمه هایی داشت از هفت هزار میش، سه هزار شتر، پانصد ماچه خر و خدمتکاران فراوان. و او از همه کسانیکه در خاور می زیستند، فرازمندتر بود."
قصه ایوب این چنین آغاز می شود. او در خرسندی غوطه ور بود، تا لحظه ای که خداوند دست به رویش بلند کرد و به طاعونش گرفتار ساخت، تا از آن آسایش ناهنجار به هوش آید، تا روحش با درد آشنا گردد و به داروی در بارگاه ایزد حضور یابد.
سرگذشت روحی لی یف نیکلایه ویچ تولستوی نیز به همین گونه آغاز می شود. او نیز از همه مردم سرزمین و زمانه خود فرازمندتر بود. او نیز در میان بزرگان روی زمین "بالانشین" و دولتمند بود و در سرای قدیمی موروثی خود به آسودگی می زیست؛ با تنی سرشار از درستی و نیرو...
بیشتر
سرآغاز کتاب:
"در سرزمین عوض مردی می زیست. او خدا ترس بود و از بدی پرهیز می کرد. رمه هایی داشت از هفت هزار میش، سه هزار شتر، پانصد ماچه خر و خدمتکاران فراوان. و او از همه کسانیکه در خاور می زیستند، فرازمندتر بود."
قصه ایوب این چنین آغاز می شود. او در خرسندی غوطه ور بود، تا لحظه ای که خداوند دست به رویش بلند کرد و به طاعونش گرفتار ساخت، تا از آن آسایش ناهنجار به هوش آید، تا روحش با درد آشنا گردد و به داروی در بارگاه ایزد حضور یابد.
سرگذشت روحی لی یف نیکلایه ویچ تولستوی نیز به همین گونه آغاز می شود. او نیز از همه مردم سرزمین و زمانه خود فرازمندتر بود. او نیز در میان بزرگان روی زمین "بالانشین" و دولتمند بود و در سرای قدیمی موروثی خود به آسودگی می زیست؛ با تنی سرشار از درستی و نیرو...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1393/09/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تولستوی
هرچند متاسفانه بنده نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم
یک جور ترجمه ثقیل و دشواریاب بود
اما تولستوی نویسنده ای بزرگ و بی نظیر است
نقل به مضمون از لنین
آنچیزی که نویسندگان طبقه فرودست از زندگی مردمان فقیر روسیه نتوانستند بنویسند این اشرافزاده به خوبی به تصویر کشید
"تولستوی" فارغ از هر دغدغه ایی ییست سال از عمر خود را تا سن پنجاه سالگی صرف آفرینش آثار خود می کند.
به مدت سی سال هم، از پنجاه سالگی تا به هنگام مرگ،جزء برای آن نزیست تا معنای زندگی را دریابد و بشناسد.
1-چرا باید زندگی کرد؟
2-سبب هستی من و دیگران چیست؟
3-از زندگی من و دیگری مقصود چیست؟
4-این دوگانگی خیر و شر چه معنای دارد، و چرا من این احساس را دارم؟
5-من چگونه باید زندگی کنم؟
6-مرگ چیست ؟چگونه می توانم از چنگش بگریزم؟
"چگونه می توانم از چنگش بگریزم؟" "من چگونه باید زندگی کنم؟"
این فریادهای هراسناک را تولستوی سر می دهد.فریادی که چنگال های بحران از قلب تپنده اش بیرون می کشد.
و همین فریاد است که از این پس سی سال بازتاب پیدا می کند.تا آن دم که دیگر لب از لب نمی گشاید.ص-43
(چو گردن به اندیشه آوری/ زهستی مکن پرسش و داوری-فردوسی)
تولستوی در حالی که در جوانی یک نهلیست(پوچ گرا) بود بعد از فرازنشیب های بسیاری که در عرصه دین و فلسفه و عرفان..داشت سرانجام در دقایق واپسین از عمر خود چنین گفت:
"به خدا نمی توان نزدیک شد مگر در عالم تنهایی"!!
آفرین باد....8-)8-)8-)8-) بر تولستوی، که پس از فراز ونشیب های بسیار... نه، از روی مطالعات انجام شده بلکه به نتیجه گیری مستقل قلبی خودش رسید!!!
جوانی که سرشار از تب تند بی خدایی و پوچی بود،در لحظات پایانی عمر خود، با صدایی کمابیش خاموش..آخرین اندیشه ای خود را به دخترش این چنین دیکته می کند.
خدای را می خواند"این بیکران کاملی که آدمیزاد تنها ذره محدودی از آن،جلوه ی او را درماده،زمان،فضا احساس می کند،و صلا می دهد که یگانگی این موجودات خاکی با زندگی دیگر موجودات میسر نخواهد شد مگر به یاری عشق
بخونید،از دستش ندین،ترجمشم خیلی قشنگ..........
سپاس....از آپلود کننده محترم، کبیر عزیز
پیشنهاد می نمایم کتاب" ورشو 1920،تلاش نافرجام لنین برای چیرگی بر اروپا" نگاشته آدام زامویسکی با برگردان کاوه بیات از انتشارات نشر ماهی سال 1390 را مطالعه بفرمایید.