پای پیاده، روی ریل آهن
نویسنده:
محمد ابراهیمیان
امتیاز دهید
.
این اثر تقدیم می شود به همه ی کسانی که در الهام بخشی این اثر دخیل بودند.
بیشتر
این اثر تقدیم می شود به همه ی کسانی که در الهام بخشی این اثر دخیل بودند.
آپلود شده توسط:
mohammad_ebrahimian
1392/11/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پای پیاده، روی ریل آهن
طراحی روی جلد ساده و در عین حال بسیار.... پر معنا و عمیق است، خط ریلی که در مرکز طراحی قرار گرفته-
به گونه ایی تداعی کننده خود زندگی است.
زندگی هم مثل همین ریل آهن لحظات بیشماری از این فاصله ها را دارد.
وقتی معمای زندگی حل شود و بتوان معنای برایش یافت در انتها بریدگیها و فاصله ها از میان برداشته خواهد شد!! (این نظر من در رابطه با طرح روی جلد بود.)
داستان سوای ایرادت کوچکی که داشت،خوب... بود.
نتیجه گیری کوتاهی که از این داستان داشتم این بود که: هرگز میزان درد و اندوه ...و حس همدردی با دیگران میسر... نخواهدشد-
مگر اینکه انسان ها به یک درک و حس مشترکی...از آنچه بر دیگران می گذرد-برسند.
در غیر این صورت ما فقط دیوار چشم دار بدون حس و احساسی خواهیم بود، که گزارشگر اوج عواطف دیگران باشیم!!!
موفق و پیروز باشید.....[/quote]
با سلام
ممنونم از نظرتون در مورد جلد و کتاب. نظرات شما برام بسیار جالب بود. بعضی جمله ها بهتر از داستان بود. ممنون
طراحی روی جلد ساده و در عین حال بسیار.... پر معنا و عمیق است، خط ریلی که در مرکز طراحی قرار گرفته-
به گونه ایی تداعی کننده خود زندگی است.
زندگی هم مثل همین ریل آهن لحظات بیشماری از این فاصله ها را دارد.
وقتی معمای زندگی حل شود و بتوان معنای برایش یافت در انتها بریدگیها و فاصله ها از میان برداشته خواهد شد!! (این نظر من در رابطه با طرح روی جلد بود.)
داستان سوای ایرادت کوچکی که داشت،خوب... بود.
نتیجه گیری کوتاهی که از این داستان داشتم این بود که: هرگز میزان درد و اندوه ...و حس همدردی با دیگران میسر... نخواهدشد-
مگر اینکه انسان ها به یک درک و حس مشترکی...از آنچه بر دیگران می گذرد-برسند.
در غیر این صورت ما فقط دیوار چشم دار بدون حس و احساسی خواهیم بود، که گزارشگر اوج عواطف دیگران باشیم!!!
موفق و پیروز باشید.....
البته هر دوشون عالیند.
ولی من هنوز تو کف جلدم![/quote]
سلام
ممنون از شما و دقت نظرتون در مورد جلد و داستان.
البته هر دوشون عالیند.:-)
ولی من هنوز تو کف جلدم!
لحظه های خوبی در داستانتون بود. مثل کشیدن ساعت روی دست و اینکه "هنوز ساعت 7 بود". صحنه ی آخر داستان هم که اول شخص روی ریل حرکت میکنه و داستان طوری تعریف میشه که قطار و پیرمرد در یک آن یکی میشن عالی بود.
اما یه توصیه جدی برای بهتر شدن کارتون دارم.
اونم اینکه توصیف ها رو در متن ماوقع بیارید. در داستان کوتاه مجالی برای اینکه توصیف هارو جدای از جریان داستان بیارید نیست.
مثلا میتونستید شرح حال راه آهن رو در طی یک پیاده روی بیارید نه اینکه اول داستان توصیف کنید.
موفق باشید [/quote]
سلام
ممنون از توجه شما. مرسی، در کارهای آینده سعی بر اینه که بهتر باشم. هرچند که یک انسان همیشه افکار و حال و هوای ثابتی نداره و به حکم این حال و هواست که نوشته ها بهتر و بدتر میشه (البته به نظر من) :-)
لحظه های خوبی در داستانتون بود. مثل کشیدن ساعت روی دست و اینکه "هنوز ساعت 7 بود". صحنه ی آخر داستان هم که اول شخص روی ریل حرکت میکنه و داستان طوری تعریف میشه که قطار و پیرمرد در یک آن یکی میشن عالی بود.
اما یه توصیه جدی برای بهتر شدن کارتون دارم.
اونم اینکه توصیف ها رو در متن ماوقع بیارید. در داستان کوتاه مجالی برای اینکه توصیف هارو جدای از جریان داستان بیارید نیست.
مثلا میتونستید شرح حال راه آهن رو در طی یک پیاده روی بیارید نه اینکه اول داستان توصیف کنید.
موفق باشید :)
تبریک میگم!
فقط
کاش ادامه داشت...[/quote]
سلام
لطف دارید. ممنونم از وقتی که برای من گذاشتید.
تبریک میگم!:-)
فقط
کاش ادامه داشت...
صداکن مرا صداکن مرا
صدای تو گل تنهایی من
بیاد کودکی لالایی من
دل غمگین تو در دست من بود
به دست دیگری افتاد و گم شد
سیه زنجیر گیسوی بلندت
پریشان شد به دست باد و گم شد
نه من با توام نه تو با منی
حریق جنگلم خاکسترم کن
نمیخواهم بمانم پرپرم کن
نمیخواهم بدانی من که بودم
برایت قصه بودم باورم کن
مرا جانم صدا کن
مرا عمرم صدا کن
مرا با یک کلام عاشقانه
مرا با مهربانی آشنا کن.
[edit=گیلدخت]1392/11/02[/edit]