رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

ایهام
ایهام
4.7 امتیاز
از 30 رای
نوارِگمشده
نوارِگمشده
4.1 امتیاز
از 24 رای
A Man of Means
A Man of Means
5 امتیاز
از 1 رای
قصه های کوتاه از سالهای دور
قصه های کوتاه از سالهای دور
4.3 امتیاز
از 6 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
این هم ترجمه داستانی از :Joe Paris Lee، که برنده 250 دلار شده!(قابل توجه برگزار کنندگان مسابقه: این آقا تازه نفر دوم شده!!;-()
گارسون غذای اصلی را سرو کرد، یک میز دیگر را هم پاک کرد و بعد با عجله به سمت آشپزخانه رفت. وقتی که دوباره از درهای گردان (آشپز خانه)عبور کرد، می توانست ببیند کسی که همین چند لحظه پیش برایش شام سرو کرده بود دارد در یک دفترچه یادداشت می کند.
با خودش فکر کرد: «عجیبه!، باور نمی کنم اون یه منتقد غذا باشه!» گارسون دوباره در آشپزخانه ناپدید شد. بعد مردی که در حال شام خوردن بود بلند شد و بسمت دستشویی رفت. گارسون برگشت و دید صندلی خالیست و متوجه دفترچه باز روی میز شد. سریع به طرف میز رفت و شروع به خواندن آخرین خط کرد:«او سریع به طرف میز رفت و شروع به خواندن آخرین خط کرد.»
سلام به دوستان گرامی
بحث های مفیدی بر سر نقد و چارچوبها شده که من هم مطالعه کردم و دوست دارم نظر خودم را به اشتراک بگذارم.
بنده هم موافقم که نمیتوان تعریف کاملا دقیقی از هیچ چیز ارائه داد. اما میتوان حدودی از هر چیز را مشخص کرد. "اسم" به دنبال خود تعریف می آورد اگر غیر از این باشد امکان برقراری ارتباط وجود نخواهد داشت. اسم " مینیمال" تعریف "تقریبا" مشخصی به دنبال دارد. و نیز اسم "داستان". حال متنی که تحت این عنوان نوشته میشود کم یا بیش ویژگی های این مدلول را با خود دارد. نمیتوان گفت مطلقا کامل یا مطلقا ناقص است. اما به هر حال حدودی از پدیده ها را میتوان مشخص کرد تا از هرج و مرج در برداشت جلوگیری شود. متر باید وجود داشته باشد چرا که پدیده دارد با نام مشخصی تعریف میشود.
در مورد نقد به نظرم باید منتقد معتقد به منطق مکالمه باشد. منطق مکالمه این است که بنده بپذیرم که حتما بخشی از حقیقت نزد طرف مقابل است. اگر من نوعی، این را نپذیرم حتی اگر به واقع تمام حقیقت هم نزد من باشد-که ممکن نیست-، موضعی که اتخاذ می کنم آنچنان حق به جانب خواهد بود که نقد من خریداری نخواهد داشت. چه رسد به آنکه ادب را هم رعایت نکنم!
به هر حال بنده امیدوارم حامد زاخارها هم به اظهار نظر در مورد کارها ادامه دهند-البته با رویه اخیر- و همینطور کسانی که خود را آماتور معرفی میکنند و چه موشکافانه هم نقد می کنند.
ولی می خواهم این را هم اضافه کنم که در این سایت دوستان دیگری هستند که ادعای آماتور بودن هم ندارند و میتوانند کاملا حرفه ای به نقد آثار بپردازند اما تا به حال جز در موارد معدود نویسندگان کتابناکی را از دانش خود بهره مند نکرده اند. امیدوارم با راهنمایی ها و تشویق و انتقاد های به موقع همراهانی که بسیار بیشتر و بهتر از بنده تازه کار می دانند و می توانند و هیچ ادعایی هم ندارند ما آماتورها هم به جایی برسیم که کارمان درخور تیغ نقد حرفه ای ها باشد.
پوزش به جهت طولانی شدن کلام
این هم یک داستان کوتاه دیگر که برنده 1000 دلار شده!
چیزهای بسیاری در مورد مردی که در گوشه خیابان ایستاده و شستش را در هوا نگه داشته وجود دارد که شما در حالی که با ماشین از مقابلش می گذرید هرگز نخواهید دانست. شما هیچگاه نخواهید فهمید برقی که از دست دراز کرده او (بیرون) می آید بخاطر حلقه ازدواجی است که از پنج روز پیش تا بحال، و از زمانی که از یک ایستگاه سرویس دهی روستایی، جایی در جنوب مرز تلفن زده ، دوباره آن را بدست کرده است، تلفنی که از دو ایستگاه و حافظه های بسیار رد شده تا به زنی برسد که حلقه ی دیگر را در دست دارد. شما هیچگاه نخواهید دانست، چیزی که او از شما طلب می کند یک سواری مجانی نیست، بلکه یک شانس مجدد (برای زندگی) است.
دوستان این ترجمه ناقص از بنده رو با ده دوازده تا کلمه "که" بپذیرید. در مورد شست مرده هم باید بگم در ولایات کفر رسمه کسایی که می خوان از یک جایی برن جای دیگه ولی پول ندارن یا حالا هرچی... میرن دم جاده وای میسن و شستشون رو بالا نگه میدارن....تا یک کافر دیگه بیاد و اونها رو برسونه بمقصدشون! از همین کارایی که حتی اگه فقط خودمون سوار ماشین باشیم نمی کنیم (شایدم جرات نداریم بکنیم!)
دوستان گرامی جسارت و صراحت لهجه بنده رو ببخشند ولی به نظرم این روش برخورد با کسی که به هر روی نظرشو نوشته و به مذاق ما خوش نیومده حتا اگر با ادبیاتی خاص این کار را کرده باشه نه جوانمردانه است نه در شان این کتاب و نویسندگان محترمش . بازهم با کمال فروتنی باید عرض کنم که من اگر بودم با نگاهی به کامنت های قبلی از بانو گیلدخت درخواست میکردم برخی کامنت ها را حذف بکنند تا مبادا خدای نکرده هم از آن ور بام بیفتیم هم پای منتقدان و مخالفان را ناخواسته قلم کنیم . فکر کنم جذب کردن سخت بباشد به نسبت دفع کردن ولی هیچ کدام از ما نه سختی نکشیده ایم نه انتخابگر راه ساده تر . شرمنده بزرگان و عزیزان ، لازم دیدم پابرهنه مزاحم شوم. شاد و بر راه باشید.
و البته که غرور و شخصیت یک انسان از هر کتاب نوشته و نانوشته ای بسی ارجمند تر و مهم تر است .
دوستان اطلاع رسانی کنید اگه کسی خواست داستانشو واسه این سایت بفرستم.یا خودش بفرسته.شب خوش تا روزی دیگر به شرط ...
بجای شب بخیر به دوستان:
طنز:
امروز پاکستان به " ده نمکی "شهروند افتخاری داد!!!!!!
( پی نوشت: حتما ماجرای امروز سر صحنه فیلمبرداری رو شنیدید...)
تسلیت:
تسلیت به تمام خانواده های داغ دار این اتفاق ....
راستش با این نظراتی که بنده در پایین این کتاب خوانده ام فکر می کنم توانایی این را داریم که هر دو ماه یکبار یک کتاب مینیمال داشته باشیم.....البته این فقط نظر بنده حقیر است و بس.....
راستش یه چیزه دیگه که در مورد داستانک خارجی بنظر میرسه اینه که این بندگان خدا مثل ما درد تورم و گرونی و نرسیدن به وصال یار و....اینها رو ندارن!
اینه که بجاش سعی میکنند خودشون رو با فیلم ها و داستانهاشون سرگرم کنند(طفلی ها،برای خودشون ایجاد استرس کاذب می کنند) و همین موضوع باعث شده که از جنگ ستاران گرفته تا هری پاتر و اسپایدر من و آواتار رو توی داستانکهاشونم جا بدن.....
البته من نمیگم ما از اصلا از این جور چیزا استفاده نمی کنیم ها، نه!!! ولی دیگه نه بشدت این خارجیا! چون میانگین از هر ده تا داستانشون دو سه تاش در مورد این چیزاست.....حتی دیشب یه داستانک می خوندم که در مورد سیستم عامل اپل بود!!!
در آخر به این نتیجه رسیدم که تحریم ها سازنده اند....چون حداقل طرز تفکرمان را پیچیده می کنند!
mohsen ghahari نوشت:
نقل قول از soheil100:ا.............
روش تهیه داستانک چند قسمتی:
یک داستان کوتاه را بر می داریم.
به تعداد قسمت های مورد نظر تیکه تیکش می کنیم.
میشه داستانک اون تعداد قسمتی که می خواستیم.
..............
البته این کار با شخصیتهای یکسان قبلا در کتابی توسط : آگوتا کریستف" انجام شده. به این ترتیب که در تمام آثار کوتاهش ( و نه مینیمال) با شخصیتهای یکسان هر داستان مستقل نوشته شده. و در کل خواننده به یاد یک دفترچه خاطرات می افته.

محسن جان ممنون از توضیحت.البته در این داستانک ها ،هر داستانک در یک نقطه بحرانی و تعلیقی تمام شده و خواننده ناچار به خواندن قسمت بعدیه.
قضاوت این داستان با دوستان....
من چیزی نمیگم...
شب همگی بخیر و خوشی
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک