میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
تــعــبــیر جالبی بود، مــا نویســنده های تـنــها...!
نــوشتن در حقیقت یــه دریا واسه غـــرق شدن میخواد!
قــشنگ بود، خـیـلی قشنگ بود... [/quote]
خیلی ممنون که افتخار دادید خواندید و نظر هم دادید
نظر لطف شماست
نوشتن پژواک تمام قد احساساتی است که تنها در تنهایی میتوان آن را شنید
تــعــبــیر جالبی بود، مــا نویســنده های تـنــها...!
نــوشتن در حقیقت یــه دریا واسه غـــرق شدن میخواد!
قــشنگ بود، خـیـلی قشنگ بود... :)
خدا قوت
دست همگی بی بلا.
تا امروز صبر کردم و داستانای قشنگ همه رو خوندم.قشنگترین داستان بنظر من "داستان همکاری زیبای کسانی بود ک همدیگه رو ندیده بودن اما یکدل بودن."البته سوژه ها دیگه یه کوچولو تکراری بودن اما خب فدای سرتون.ایشالا مجموعه ی بعد بهتر میشه.یه آفرین مخصوص هم ب مریم تورنگ ک سنش کمه اما جراتش زیاده.
خیلی دوست داشتم اسم منم درکنار اسم شما دوستان باشه اما راستشو بخواین جرات نکردم.:D
حالا اگه عمری بود و از این امتحانا جون سالم ب در بردم و ابر و باد و مه و خورشید و فلک همکاری کردن در مجموعه ی بعدی منم میام:D
خلاصه اینکه دم همگی دااااااااغ/قلمتون سبز/دلتون شاد و تنتون سالم.
ما ک رفتیم تا بعد از امتحانا.
دانشجو جماعت این روزای آخر آذر خیلی ارتباطش با خدا قوی میشه و التماس 2عا داره از این و اون.
مارو از دعای خیرتون بی بهره نذارین:D
اگر بار گران بودیم رفتیم
{نامهربان ک میدونم نبودم}
بازم مر30 {هم بابت داستانا و هم دعاهایی ک میکنین}
8-)
آهان راستی:تعداد زیادی از دوستان عزیزم تولدشون دی ماهه...ببخشن ک نیستم تا اونجور ک دلم میخواد بهشون تبریک بگم.از همین تریبون! میگم:میلادتون مبارک....بهترینهارو براتون آرزو میکنم.http://www.askdin.com/gallery/images/21662/1_000.jpg
بای تا های
یکی از ترفندهای دوست داشتنی و هوشمندانه در داستانک ها ،چرخه ها هستند.چرخه های شوم و تاریک که منشایی ماورایی و یا انسانی داشته و همچو سرنوشتی محتوم و قطعی ، قربانیان خودشون را به شدت بی رحمانه هضم می کنندمثل اونچه در داستانهای کافکا و یا الن پو خوندیم.در ادوار دهشتناک تا یک خط به آخر مانده داستان ،.بیشتر با داستانی به سبک موضوع سنگسار مری مگدالین در انجیل متی طرفیمو منجی که می خواهد جماعتی را از اعدام مرد منصرف کند..اما
(محکوم گفت: بعد از من بگذارید این رهگذر آسوده مسیرش را طی بکند و
برود...)کلید اصلی داستانه و نویسنده با مهارت آنچه در گذشته و آینده ،اتفاق می افته و خواهد افتاد رو به نمایش گذاشته و وجود این چرخه شوم را واسه ما به ناگهانی به نمایش گذاشته.
جمله (رهگذر گفت: "او هم مانند ما یک انسان است")و فضای داستان منو به یاد (چنین گفت زرتشت )انداخت.
نثر داستان ساده و روان ، و ساختار دراماتیکش به شدت قویه.ممکنه از نظر موضوع همانندهایی داشته باشه اما از نظر ساختاری به نظر من یکی از بهترین مینیمال های این مجموعه هستش.نویسنده به دور از هر گونه شعارزدگی و ارائه کلیشه های متداول ضربه نهایی را به خواننده وارد می کنه.آفرین.8-)
در مجموع: همه خوب بودند ولی بعضی بهتر.
منتظر کارهای بهتر و پربارتر از شما هستم!
مردی که یونیفرمش پر از ستاره بود، از سرباز پرسید:
-جرمش چیست؟
-اعتراض کرده است...
مرد با انگشتان سردش سینه زندانی را لمس کرد:
-اینجا... دقیقا اینجا!
سرباز گفت:
-چشم قربان! تیر عدالت هرگز خطا نخواهد رفت!
مرد با رضایت سری تکان داد و گفت:
-باید از جامعه پاسداری کرد.
بعد چانه زندانی را بالا آورد و گفت: به چه می خندی؟
زندانی از لابلای پلکهای کبودش او را نگریست:
-به جامعه ای که بعد از من قرار است خوش و خرم زندگی کنند...
در یک داستان چند خطی فضا سازی غیر ممکنه .اما میشه از قدرت کلمات (صفت ها و قید ها) به بهترین شکلی استفاده کرد.نویسنده عزیز ما در (جرم)از این هنر به خوبی استفاده کرده.شروع داستان محشره(مردی که یونیفرمش پر از ستاره بود)و در ادامه(انگشتان سرد)(پلکهای کبود) به این فضا سازی کمک کرده و خواننده را خیلی راحت به دنیای خودش سر میده.فضایی که ناخودآگاه تداعی کننده دنیایی استیم پانکی ، تحت سیطره قدرتی در هم کوبنده و توتالیتر و به شدت و وسواس گونه قانون زده اما قانونی سرد و تاریک و دجال صفت هستش .و از این بابت باید به نویسنده تبریک گفت.انتقاد من به اخر داستانه .:
(زندانی از لابلای پلکهای کبودش او را نگریست:
-به جامعه ای که بعد از من قرار است خوش و خرم زندگی کنند...)
سلیقه ایی میگم جواب مرد اعدامی بسیار قابل انتظار ،قابل پیش بینی و حتی به شدت کلیشه ایی هستش.شاید بهتر بود همچنان با ادامه بازی زیرکانه با حالت ها، نتیجه گیری این خنده را به خواننده واگذار می کردید.
همچنان باز هم سلیقه ایی
(مرد با رضایت سری تکان داد و گفت:
-باید از جامعه پاسداری کرد.)اضافیه و جزو نتیجه گیری های منطقی می تونه باشه.در مجموع موضوع خوبی داشت و مرسی.
یه بار دیگه خدمتتون عرض کردم گاهی نوشته ها یه شدت احساسی میشه به نحوی که بیشتر دل نوشته هستش (و اتفاقا زیاد هم خواهان داره)و گاهی آنچنان اصول داستان نویسی بر نوشته ایی چیره ، که داستانی فاقد هر نو حسی به وجود میاد.دوست هنر مند ما خانم افتخار زاده این توانایی را داره که از هر دو این پارامتر ها به بهترین وجه استفاده کنه.در داستان ریمایندر ،نویسنده با هوشمندی تنها در چند خط ساختاری دارماتیک ایجاد کرده و دلیلش پارادوکسی هستش که به وجود آورده.(عملی)که داره برای فراموشی یک (خاطره )انجام میشه سبب (یاد آوری مطلق و همیشگی )اون خواهد شد و این همون هدف عالی و نهایی در داستان های مینیماله.اما تنها یک نکته وجود داره (سلیقه ایی):
آتش سیگار داشت به آخر می رسید. می خواست با این یک سیگار برای
لحظه ای هم که شده همه چیز را از خاطر ببرد. و در عوض، تا آخر عمر،
هربار که به دست چپش نگاه می کند، همه چیز را به خاطر بیاورد.
در مینیمال بالا خط (و در عوض، تا آخر عمر،
هربار که به دست چپش نگاه می کند، همه چیز را به خاطر بیاورد.)شاید اینچنین تداعی می کنه که این هدف فاعل هستش.اگه هدف نویسنده همین بوده که مشکلی نیست اما دراماتیزه نیستش .چه اونکه بهتره قهرمان داستان با واکنشی عکس اونچه انتظار داره روبه رو بشه.یعنی جمله به صورت (اما در عوض، تا آخر عمر،
هربار که به دست چپش نگاه می کند، همه چیز را به خاطر می آورد).دراماتیک تره.البته سلیقه ایی و این بستگی به هدف نویسنده داره.در مجموع خیلی لذت بردم و ممنون.و مرسی از جلد کتاب و صفحه آرایی عالیت.