میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
چند روزیست صورتم را نشسته ام.هنوز اثر بوسه اش روی گونه ام دیده میشود...
م.قهاری.
.
لبخند ژوکوند:
ای دوستان حال ژوکوند خراب است...
باور کنید اگر امید خبر گرفتن از
خیلی دوردستها را نمیداشت
برای آنکه به لبخند لعنتی که بر لب دارد
رنگ مرگ بدهد
هفت تیر یکی از نگهبانان موزه را می قاپید و
گلوله هایش را خالی میکرد به سینه ی مشمایی اش....
نوشته شما را بعد از کامنت خودم خواندم و متاسفانه نتوانستم زودتر پاسخی برایتان ارسال کنم.هم به خاطر زمان محدودم و هم این که سه روزی هست که باز کردن صفحات کتابناک کمی با مشکل روبرو بود.
به هر حال نتوانستم الان دوباره مروری بر نوشته شما داشته باشم ولی تا آنجا که به یاد دارم ،این بود که فکر کنم شما اینطور برداشت کرده اید که بنده از نقد شما ناراحت شده ام.
دوست خوبم اول اینکه من خوشحالم که نوشته من را خونده اید و بعد این که به زحمت افتادید و در باب آن نگاشتید.این از لطف شماست که مشکلات کار را گوشزد کردید و باعث افتخار بنده است که اینجا دوستان خوبی چون شما دارم که تمام سعی شان در بهبود کار و نگارش ما است. مشتاقم که دوستان همین روند را ادامه داده و نقایص کار را به ما منتقل کنند که کسانی چون من که تازه شروع به نوشتن کرده ایم ،عیوب کار را به مرور رفع کرده و ان شاءالله در آینده شاهد کارهای بهتری باشیم. سپاسگزارم :-)
[quote='mohsen ghahari']"متهم" ( نویسنده زهرا زمانیان )
من هم میدانم که بازجو به آرمان! کاری ندارد. اما زهرا زمانیان بی تفاوتی دو فکر را به زیبایی روبروی یکدیگر قرار میرهد. بازجویی مواجب بگیر و مبارزی آرمان گرا.
بازجو از چیزی که میترسد مرگ است پس مبارز را به مرگ تهدید میکند. غافل از اینکه آرمانگرایان مرگشان فرو ریختن آرمانشان است.
این داستان تقابل دو اندیشه است. یکی بی فکری و کار. و دیگری اعتقاد به یک فکر. نویسنده حس ناسیونالیستی خواننده را با آوردن نام " کورش" تحریک میکند و به داستانش جهت میدهد.راه مبارزه را نیز روشن میکند. و البته با همین کلمه ( کورش ) خطی ضخیم بین بازجو و مبارز میکشد.
داستان زیبای زهرا زمانیان با تهدید تمام میشود.تهدیدی که همیشه با آن زندگی میکنیم . [/quote]
جناب قهاری گرامی
سپاس فراوان از شما. خرسندم از این که نوشته ام را قابل دانسته و به زحمت افتادید و در باب آن نوشتید.
خیلی زیبا نوشتید.
قدردان تمام زحمات شما در این مدت هستیم و امیدوارم روزی بتوانیم جبران کنیم ،تمام این محبت ها و زیبایی هایی را . قلمتان مانا باد. :-)
میگم سیگار خوبه، تا ته میسوزه هیچ ادعایی هم نداره
میگه بیخود که نمی سوزه، ما میسوزونیمش.
یادآور خاطره ی تلخیست برای من، این زخم های روی دل، روی دست و...
خوب نوشتید. ممنون از اینکه منتشر کردید که همگی بخونن.
غالب مینی مال ها جالب و قابل تأمل بودند.
نکاتی هم راجع به برخی داستان ها به ذهن ناقص من می رسد.
مثلاً داستان «استارت» را بنده نفهمیدم آن اتفاقات اولیه در داستان در برابر ساختار کلی، ماهیتاً چه نقشی بازی می کردند ( آیا واقعاً باید نقشی بازی می کردند؟؟ )
یا مثلاً در همین داستان نکته ی دیگری که به خاطرم می رسد این است که گویش و واژگان کارگردان در انتها که قرار است «جریان» لو برود، به کلی تغییر میکند که من چراییَش را دقیقاً نفهمیدم.
داستان «خدا» را که خواندم راستش اول به یاد جمله ای از کارل پاپر افتادم که بعد از دیدن پاورقی متوجه شدم نیمه ی نخستین حدیث تقریباً شبیه همان سخن پاپر هست! فکر می کنم پاپر هم مانند «کربن» شبها را با مناجات های امام زمان به صبح می رسانده!!
داستان ِ «خوب»ِ این مجموعه هم به نظرم، خود ِ مجموعه بود به همراه «پسر خوب» که کاملاً از قید زمان آزاد، و دارای مفهومی بود که به خوبی در جملات کوتاه و موجز جا داده شده بود. چیزی شبیه به ایده ی آن را فکر می کنم در «فقط خدا» هم دیدم.
میمون بدنبال موزهایی که برایش پرتاب میشد، توی محوطه بالا و پایین می پرید. خندة بلند مردم باعث شد کسی متوجه درخواستهای نابینایی که کورکورانه بدنبال شیر آب باغ وحش می گشت، نشود. وقتی آن را یافت، متوجه شد که نمی تواند بازش کند. شیر آب به طریق خاصی باز میشد که فقط با چشم می شد آن را فهمید........لحظه ای بعد، سکوت ناگهانی جمعیت او را ترساند و بعد از صدای جاری شدن آب خوشحال شد. بلند گفت:"چه انسان نیکوکاری!" و میمون بدون گفتن "خواهش میکنم" به میان جمعیت برگشت تا مردمِ بهت زده را با نمایشی دیگر سرگرم کند....
چند سالی است بحران هویت آن هم از نوع فرهنگی اش ،جامعه در گذار ایران را بشدت آزار میدهد. آنجا که در خیابان مردی چاقو خورده یکساعت بر زمین ماند و جان باخت و مردم با دوربینهای خود برای عبرت نگرفتن! فقط فیلم گرفتند که هیجان حضورشان دو چندان شود، زنگ خطر تضاد همنوع دوستی و بی خیالی را میان جامعه شناسان و فرهیختگان به صدا در آوردند.
"مهتاب اطاقی " نویسنده " انسانیت " با هوشمندی وبه خوبی با یک پارادوکسِ حیوان-انسان ، به خواننده انسان بودن را یاد آوری میکند. انسانی که با انس شروع میشود نه با جنس! ...و میمونی که از انسانیت فقط کلام انسانی را ندارد اما خوی نوع و دیگر دوستی را عملا نمایش میدهد.
نویسنده براستی میداند که ابتدا باید انسان بود و بعد بود!....
...و آفرینهایی که برای خالق اثر در پی می آید....
بازجو به زندانی گفت: آی با شمام. بیا اینجا بشین. هر چی ازت میپرسم مثل آدم جواب بده. جرمت چیه؟
متهم : مبارزه برای آزادی
بازجو نگاه خشمگینی به او کرد و ادامه داد : اسمت چیه؟
متهم: هم نام تمام مردان سرزمینم ؛کوروش
بازجو: آدرس؟
متهم : خیابان اعتراض، بلوار فریاد، نبش کوچه مشت های گره کرده.
بازجو عصبانی شد و محکم روی میز کوبید و گفت: این چه آدرسیه؟ داری منو مسخره میکنی؟
متهم : نه، سالهاست همه منو به این آدرس میشناسند.
بازجو:که اینطور. پس کاری میکنم که آدرست رو به قبرستان مشهور شهر تغییر بدی.
من هم میدانم که بازجو به آرمان! کاری ندارد. اما زهرا زمانیان بی تفاوتی دو فکر را به زیبایی روبروی یکدیگر قرار میرهد. بازجویی مواجب بگیر و مبارزی آرمان گرا.
بازجو از چیزی که میترسد مرگ است پس مبارز را به مرگ تهدید میکند. غافل از اینکه آرمانگرایان مرگشان فرو ریختن آرمانشان است.
این داستان تقابل دو اندیشه است. یکی بی فکری و کار. و دیگری اعتقاد به یک فکر. نویسنده حس ناسیونالیستی خواننده را با آوردن نام " کورش" تحریک میکند و به داستانش جهت میدهد.راه مبارزه را نیز روشن میکند. و البته با همین کلمه ( کورش ) خطی ضخیم بین بازجو و مبارز میکشد.
داستان زیبای زهرا زمانیان با تهدید تمام میشود.تهدیدی که همیشه با آن زندگی میکنیم .
سیاوش عزیز حقیقتش داستانت اونقدر خوب بود که من حیفم اومد نکته ایی را در موردش نگم و اونم ایرادیه که به ابتدای مونولوگ ابن ملجمت می گیرم:یه خورده امروزیه .یعنی به اون عرب به قول ما اصفانیا دوران عهد کیویج ،نمیاد بگه (نظر مردم که مهم نیست).البته شاید.شایدم نه.[/quote]
البته همانطور که خود بهتر می دانید وظیفه هنرمند کپی برداری کامل و دقیق از جهان خارج نیست و قوه تخیل در هر کار هنری حرف اول را می زند
ممکن است و حتی نه ممکن که 100% ابن ملجم عین چنین جمله ای را در ذهنش نگفته ( نظر مردم مهم نیست ) ولی در این نکته هیچ شک نکنید
که این احمق ها در تمام طول تاریخ : پشیزی ارزش برای نظر مردم قائل نبوده اند از فریسیان زمان عیسی گرفته تا خوارج زمان علی و . . . زمان خودمان . . .
و هدف من انتقال پیام در فرمی قابل فهم بود و نه تاریخ نگاری . . .