میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
در انتخاب ِ چی؟
...حقیقتش علتش این بود که از بس هوار کشیدم آقا جان بیایید در مورد داستانهاتون بحث کنید و کسی محل نذاشت زبونم مو در آورده.
...
[/quote]
خب حق با سهیل گرامی است...
خود من هم بدون اوردن عذر و بهانه می پذیرم که کم پیدا بودم... اما به واقع کار ساده ای نیست راجع به کارها نظر دادن و واقعا من هم دوست دارم مانند بخش عمده ای از نظرات دوستان, جدا از نظر شخصی حرفی راجع به کارها داشته باشم که منجر به گشودن دریچه تازه ای در ذهن خواننده ها بشه...
اما به هر حال این درسته که باید از یک جایی شروع کرد. پس بسم ا...
تا جائی که راجع به کارهای خودم خوندم متوجه شدم اکثرا دوستان با "استارت" ارتباط برقرار نکردن. سهیل گرامی اشاره کرده اند به "هدف" داستان, و دوستان دیگری هم سوالات دیگه ای مطرح کردن که جواب من به اونها محلی از اعراب نداره... اما دوست دارم نظر دوستان دیگه رو هم در مورد "استارت" بدونم.
داستان دیگه ای که دوست دارم درموردش حرف بزنم "گریز" جناب شیخی گرامی است؛
دوستان اشارات دقیقی به سادگی و روانی این داستان کردند که تکرارشان نمی کنم.
در این داستان تصویر زیبایی وجود دارد که تمثیل عمیقی را به ذهن متبادر می کند. نویسنده موهای سپبد پیرمرد داستان را به دو بال کبوتری سفید تشبیه کرده و برای ایجاد کنتراست و افزودن تاثیر این تصویر بلافاصله تصویر سوسک ها را جلوی چشم خواننده می آورد. دوبال کبوتر روی سر پیرمرد به زعم من نشان از ذهن و اندیشه آزاد شده و رهای او دارد و در مقابل دو سوسک در حال جان کندن نشان از بعد مادی زندگی او و همسرش دارد. اما دو سوسک و یک کبوتر. ذهن زن هنوز رها نشده!
داستانی زنده و -به قول درست دوستان- بی ادعا بود و به دل من هم نشست
سپاس
«الف» در زمان پیری تبدیل به «دال» میشود .
.
داستان با تصویر یک پایان آغاز میشود، پایانی که قرارست ماندگار باشد. و تضاد از یاد بردن و به یاد نگه داشتن دل خواننده را به طرز عجیبی نوازش می کند. شخصا پارادوکس هایی ازین دست را درین سبک میپسندم و حتی خودم هم بسیار بهره میبرم.
وجود نشانه هایی از قبیل دست چپ و تلاقی نشانه ای که همگی از دست چپ در ذهن داریم و تصویر آغازین اثر و همچنین راوی داستان که به طرز جالبی انتخاب شده است و رابطه ی دلنشینی را ایجاد میکند که ایجاد این رابطه در مینیمالی چند ده کلمه کار هرکس نیست.
دیشب رفتم مسواک بزنم دیدم دهنم پر از مو شده.حالا حتمی فکر می کنید من با مادر زنم (که بسیار عزیز و دوست داشتنیه)دعوام شده و ایشون با کله زده تو دهنمو یا صبح اول وقت با بقال سر محل دعوام شده و کله اش را گاز گرفتم؟یعنی این همه گیس چیه تو دهن من؟حقیقتش علتش این بود که از بس هوار کشیدم آقا جان بیایید در مورد داستانهاتون بحث کنید و کسی محل نذاشت زبونم مو در آورده.واقعیتش اینه این محیط مجازی معادل کافه های قدیمه و فرض کنید چند نفر دور هم نشستند و می خوان در مورد کتابشون بحث کنند.اما همه با بهانه :
:به علت نداشتن فوق تخصص نقد حرفه ایی از ارائه هر گونه حرفی معذورم حتی به شما دوست عزیز.
ساکت و خاموش میشینند و هم رو نگاه می کنند.؟؟؟!!البته طنز قضیه در اینه که اگر یه حاشیه با حال پیدا بشه ،از 4410000کتابناکی فعال و غیر فعال ، 60 تا 70 درصدشون میریزن اینجاو بحث می کنند.پس پیشنهاد من اینه ، بیایید در مورد موارد زیر (هر کدوم به نظرتون با حال تره)گیر سه پیچ بدیمو کامنت بذاریمو بی خیال کتاب خودمون و کسایی که واسش زحمت کشیدند بشیم:
1-مجدد از هم تشکر کنیم.
2-سایت نظر سنجی مشکوکه و فکر کنم محسن جان قهاری پارتی بازی کرده و کاری کرده تا هر چی رای جعلی بخواد بده
3-یه نفر تو اون کامنتش به اون یکی توهین کرده.
4-مشاعره کنیم و شروعش با بیت (بپر و قبل از اون که عمرت سر آد ...کاری بکن که دو زار از توش درآد)باشه.
5-می دونستید در انتخاب جلد کتاب تقلب شد؟
6-باز از هم تشکر میکنیم.
7-طراح جلد کتاب واسه راحتی کارش و حمایت از گروهی تروریستی از یه رنگ خاص و تنها همون رنگ استفاده کرده.جدی نمیدونستید؟
8-چرا اون روز اون به اون اینو گفت به اون یکی نگفت.
9-در یکی از داستانها به تمام ملت توهین شد.کاملا دست ماسون از تو اونجا اومده بود بیرون.
10-شعبه دوم (گزینه مهدی سهیلی ) و (شکست احساسی دختران )را در این محل احداث کنیم.
11-در داستان آخرین تیغ امید ، محسن قهاری به لهجه اصفانی توهین کرده و این که میگه عمدی نبوده ...فهمیدیم عمدی هم بوده.
12-ایا در 13.7میلیارد سال پیش جهان را خدا به وجود آورد و یا همینجوری یه هو ..متولد شده ایا؟؟؟
و پیشنهاد مخصوص سر اشپز:
هر ده الی پانزده دقیقه سری به کامنت دونی میم مثل مینیمال زده ،سپس آهسته و با مراقبت کامل، موس (یا صفحه لب تاب و یا تبلت)را لمس ،سپس نرم و با دقت نشانه گر را بر روی علامت قلب آورده،با فشار نیم پاسکال دگمه سمت چپ موس را زده یا دابل کلیک کنید و به کامنتی لایک بدهید.
;-)
من سررشته ای از نقد ادبی ندارم و به هرحال سلیقه ای نظر می دهم پس سعی می کنم خیلی حرف نزنم. :D اما یک داستان در این کتاب هست که ادم نمی تواند در مقابلش ساکت بماند. با اجازه دوستان من هم نظرم رو راجع به اون می نویسم.
برای "دخترک و گورکن" نوشته "مریم تورنگ" عزیز ؛
براستی فرایند نوشتن پیچیده است و همین "نوشتن" خود از جذابترین و پرپتانسیل ترین خوراک ها برای نوشتن است.
نویسنده در این داستان به درستی از تاکید بر عنصر زمان استفاده کرده و مخاطب را بین دو دنیای متن درون متن و خود متن می گرداند. اما نیت او صرفا یک بازی زبانی-زمانی نیست. در پس این فرم جذاب, مفهومی عمیق قرار دارد. مسئله زمان و ارتباط آن با مرگ و حیرانی انسان در برابر این هر دو. نویسنده, نویسنده را برابر گور کن قرار داده و کلمه را برابر مرده. قلم را برابر بیل. تعبیری هوشمندانه برای نوشتن یا در واقع ننوشتن. چال کردن؛ پوشیدن و پنهان داشتن کلمات اندیشه به جای عیان کردنشان در هیأت کلمه. در این یک ساعتی که از زمان متن درون متن تا زمان متن بر دخترک می گذرد چه در ذهن او می گذرد که منجر به فرار از اندیشیدن به مرگ می شود؟!مرده را باید چال کرد تا تیک تیک ساعتش بیش از این آزاردهنده نشده است! راوی دوم اینگونه تصمیم می گیرد!
حضور دو راوی و متن درون متن, پرسپکتیوی به این داستان داده که می تواند در ذهن مخاطب تا راوی سوم و چهارم هم گسترش پیدا کند. منی که این متن در متن را می خوانم خود درون متنی دیگر اینگونه نوشته شده ام و نیز به گونه ای چال خواهم شد. مینیمال خانم تورنگ مخاطب را بسی بیش از آنچه از یک داستان مینیمال انتظار می رود درگیر دنیای تودرتوی خود می کند.
بسیار از خواندن آن لذت بردم و برای نوشتن آن به شما نویسنده توانا تبریک می گم
مرد پشت فرمان نشسته. مینشینی روی صندلی عقب. زن به ماشین نزدیک
میشود. میگوید: عزیزم!!! پس تو چرا عقب نشستی؟!
تو سکوت میکنی. نگاهی به مرد می اندازی. مرد نگاهی به تو می اندازد. به
زن میگوید: بشین ! شاید اینطوری راحتتره.
زن مینشیند روی صندلی جلو. در را میبندد. تو حرف میزنی. میگویی:
شایدم اگه من پیاده شم شما راحتتر باشین.
آنها نگاهی به هم می اندازند. سکوت میکنند. تو پیاده میشوی. در را محکم
میبندی. تو راه میروی. از ماشین دور میشوی. سعی کن فقط روی صدای
فشرده شدن لایه های برف زیر قدمهایت تمرکز کنی. صدای استارت ماشین
را که شنیدی، می ایستی و کات. آماده ای؟
- اوهوم...
...میگیریم
حقیقتش من نفهمیدم هدف چیه ؟
"خانه سالمندان"
پدر بزرگ میای توپ بازی کنیم؟
بله عزیزم ، من عاشق توپ بازی ام
بعدش هم چای و کلوچه می خوریم پسرم
.
.
.
متاسفم پدر ،باید بریم، ساعت ملاقات تمام شده ...
استفاده زیادی کردم از کار های دوستان به لحاظ اینکه در نوشتن مینیمال ها روش های مختلفی استفاده شد.از جمله تکنیک (تنها دیالوگ)(اسمو حال کردید؟خودم تازه کشفش کردم).وقتی تنها دیالوگ ها هستند ، باید بار بقیه پارامتر های داستان را هم به دوش بکشن ، چه هر چه دارید را باید در فرم گفتگوها ارائه کنید.در خانه سالمندان اصل غافل گیری هم به خوبی اعمال شده .در سه سطر اول دیالوگها مار ابه سمت فضای دلپذیری سوق می دند و سپس در آخر ، ماهیت اصلی آنچه رخ داده مشخص می شود.البته شاید اسم داستان کمی از این غافل گیری را کم کنه.