میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
عرق سرد از پیشانیش سرازیر شد…
مداد را روی کاغذ فشرد…
و باز آن صحنه هراس آور تکرار شد!
فرار کلمات…
دستانش و سپس ، قلبش لرزید…
مداد را رها کرد…
نمیتوانست ببیند کلمات از او گریزانند…
اشک هایش جاری شد و کاغذ را خیس کرد…
خیس شدن کاغذ او را دیوانه کرد…
اسلحه را کشید و گلوله را درون مغزش خالی کرد…
کاغد سفید ، پر از خون شد…
اما دیگر کاری از دست آن جسم بی روح بر نمی آمد…!
اشکال از قلمته.
زیادی مغزش سیاهه
.
.
.
*شیدای صحرا*
میگویند: مثل بچه آدم رفتار کن.
و من هنوز مانده ام که بین هابیل و قابیل کدام را انتخاب کنم...!
ناشناس
اوایل به شدت باهاش مشکل داشت.
حس میکرد هر وقت مردم اونو همراهش میبینند ،مسخره اش می کنند.
این احساس حقارت چند ماهی طول کشید تا بالاخره فهمید که باید تا آخر عمر باهاش بسوزه و بسازه.
مثل پیری، که بدجوری یقه اش را گرفته بود.
حالا 5 سال میگذره.
دیگه بی دندان مصنوعی اش نمیتونه زندگی کنه.
.
.
.
*شیدای صحرا*
از همه تشکر کردی محسن عزیز جز خودت دوست من.
منم از جانب همه از خود خودت تشکر میکنم که زحمت اصلیش بر عهده شما بود.
امیدوارم و تا حدی مطمئن که روز معهود روز بزرگیه و به همه برگزیدگان پیشاپیش تبریک میگم.
چند بار دیگه هم گفتم بازم میگم برای تعالی روز افزون فعالیت ، جذب کاربران جدید و کشف استعدادها این روند را پی بگیرید. با کارهای جدید در هر قالب که صلاح میدونید.
***
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
مولانا جان
ویکی پدیا: من همه چیو میدونم
فیسبوک: من همه رو میشناسم
اینترنت: من نباشم شماها هیچین
برق: حرف اضافه نزنید!
سپاس 8-)
نابینا به مردی که کنارش نشسته بود و بینا بود گفت: آیا نفر اول پادشاه نبود؟؟؟؟
مرد با تعجب گفت: چرا !!!! اما تو از کجا دانستی؟؟؟؟
نابینا پاسخ داد: او چون قدرتمند و از خود مطمئن بود با احترام مسیری از من پرسید و تشکر کرد....نفر دوم فردی عادی بود و بسیار عادی مسر را پرسید و رفت....اما نفر سوم یک فرد دون پایه بود که بشدت دچار عقده خود کم بینی بود....وی از خودش اطمینان نداشت بنابراین دیدی که حتی لگدی هم نثار من کرد..........