میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
آنقدر قرقره کردم که تبدیل شد به حالت تهوع .
روال این رفلاکس طبیعی را هم که میدانیم . باید جاری شود وگرنه میزند یک جای دیگری را داغان میکند .
شاید یک عدد هشت توی شهر آمده . احتمالا هم مارشال شماره ی شناسمه اش هفتاد و سه است و شماره ی شناس کلانتر نود و نه .
البته در دنیایی که آمریکا شبیه 546 شده است .
546 ( مثلا شباهتی به جقرافیای یونایتد . )
جدی نگیرید ...
[edit=گیلدخت]1392/10/30[/edit]
----ولی من با همه اینایی که میدونم ازت باز هم ازت متنفر نیستم. من اصالتا یک نجیب زاده به دنیا اومدم و اسرار تو همیشه پیش من میمونه. من همیشه همه احساساتت رو درک کردم و خواهم کرد. فقط منو داری.... بیا نترس.... باز هم مثل همیشه سفره دلت رو واسم واز کن.... بیا واسم تعریف کن... مثل همیشه آروم میشی ... هرچی میخای میتونی به من بگی. من تنها دفتر خاطرات توام
نثر عالی.فضا سازی بی نظیر در حداقل کلمات.موضوع مثل همیشه محشر.واقعن لذت بردم....
مارشال:چت شده کلانتر ..این همه داد و هوار مال چیه مرد؟چرا داری از ترس مثه موش می لرزی؟مگه دالتونا ، بوچ کسیدی یا لوچیانو اومده تو شهر ؟حالا هر شیشلول بندی هم که اومده واسه کلانترای کانزاس افت داره مثه دخترا از ترس جیغ بزنن.....
کلانتر:چی میگی مارشال...دالتون و لوچی کی باشند؟بدو فلنگو ببندیم که یه ********اومده تو شهرمون.
سئوال:به نظر شما دوستان عزیز *******چه موجودیه که کلانترا و مارشالِ شهری مثل کانزاس سیتی از اومدنش تو شهرشون وحشت زده شدند؟البته جواب سئوال را فقط تو ذهنتون قرقره کنید.مرسی.
یک شب در کوچه ای خلوت
( هشت) داشت سیگارش را میکشید و منتظر (نُه) به دیوار تکیه داده بود .
بعد از چند ساعت ( نُه) با قدم هایی سرخوشانه پیدایش شد .
( هشت )وسط کوچه یقه اش را گرفت .
بدون معطلی تفنگش را از جیب پالتو اش درآورد و توی کله ی بزرگ( نُه )چکاند . ددددووووووفــــــــــ .
( هشت) روی جنازه ی ( نه) ایستاده بود در حالی که داشت سیگار تازه ای ازجیب پالتو اش در میآورد فریاد زد :
آی مردم از این به بعد هشت گروی نه نیست . اینو به همه بگید .
یاسی .ش
حالا که برق هست ، صدای موتور برق نمیگذارد !!
م.قهاری
""تراژدی دوگانه""
مردی در حیاط بزرگ _ بعد از اینکه پونصد هزار بار مشت کوبیدم به این دیوارِ بتنی ، حتما خراب میشه و من و یاران باوفایم از آن خارج میشویم . من میدونم ... گومـــپ . گومــــپ . گومـــــپ... حالا هی از پشت پنجره نیگام کنید و بگین دیوونه س این یاروو .
حرف زدن دو دکتر پشت پنجره _ اون بیمار رو میبینید ، سه هفته س که آوردنش به تیمارستان ما . جالبه ، فکر میکنه رهبر شورشی هایی میشه که از اینجا فرار میکنن . هه هه ..
یاسی .ش
این حرف من میتوانست به صورت خصوصی در پروفایل سهیل عزیز درج گردد اما بهتر دیدم اینجا نوشته شود :
سهیل گرامی کار تو درست است و نگاهت زیبا . آفرین ..
ما به راه خود ادامه میدهیم ، آنهایی که کنار جاده میگویند مستقیم سوارشان میکنیم و آنهایی هم که سنگ میپرانند پس همیشه با سنگ هایشان زندگی کنند ، دریغ از رسیدن به کوه آخر جاده .
مرسی محسن جان و لی هی تشکر کردن از خودمون جالب نیست....دوستان اگه پیشنهاد خوب دارند ارائه کنند.
در ضمن واقعا دلم نمیخواست اینو بگم اما کامنت خصوصی چند نفر اشنا و غریبه منو مجبورم کرد ..باور کنید مجبورم کرد که بگم:
من و دوستان ما که پای این کار وایسادن نه بیکارند و نه دچار جو گرفتگی و ذوق زدگی مفرط شدند.هدف تنها ایجاد انگیزه در نوجوون های ماست در نوشتن داستان.به همین سادگی.(?)
با عرض معذرت که جو ادبی اینجا را به هم زدم.دوستان حالا که به لطف اهریمنی به شدت قدرتمند ،تا حالا کار با حداقل حاشیه بوده ، همینطور کمک کنید تا 21 بهمن.(من نمیدونم چرا محسن جان این تاریخ را انتخاب کرده؟اما دستش درد نکنه)پیشنهاد می کنم موضوع بدید واسه کار بعدی .البته محسن جان موضوع (مینیمال و طنز ) را پیشنهاد داد.اما با توجه به قدرت داستانک ،گمان کنم بشه رنج وسیع تری را واسش انتخاب کرد(مثلا مینیمال و معضلات اجتماعی) یا مینیمال با (موضوع الودگی هوا )یا مثلا مینیمال با موضوع تحریم ها .....نه نه اینو عمرن پیشنهاد ندید میریم تو سوراخ.....مرسی.:D
دوستان عزیز و مهربان.لطفا از سهیل عزیز سپاسگذاری کنید که برای زنده نگه داشتن این اثر که بواقع متعلق به همه نویسندگان است، تلاشی بی اندازه در پس و پیش کتاب داشته.
همچنین از مریم تورنگ گرامی برای حضور همیشگی اش
و عباس( قلندر شب زنده دار) و ابراهیم ( جوانمرد بیدار ) و کامل( سرور ) و زهرا ( شیدا ی صحرا ) و ....دیگر دوستان و نویسندگان که میدانند کتاب به کتابخوانش زنده است و مینویسند و حاضرند...
و رضا گرانقدر که از ابتدا به این اثر و نویسندگانش اعتماد و حمایت کرد...
21 بهمن ....