میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
برای گربه تحقیرآمیز است که با مرگ موش خودکشی کند .
.
......
هوا تاریک شده بود...آرام پک میزد...
آرمین محمدپور!جغد پیر!
![/quote]
برای " آرمین " و " آیینه اش "
هر چند مفهوم عشق و معاشقه برایم معنی بجز سالها قبل را دارد و کلا دیدگاهم نسبت به عشق رنگی نیست! با این حال توصیف کوتاه آرمین از شاید سی ثانیه گفتگو دو عاشق ( که از دید شخصی من بعد از یک بگو مگوست! ) ، برایم بسیار زیبا بود.
بوی بد سیگار اثر چند لحظه قبل و مشروب اثر حال خوش فعلی است. اینکه چند لحظه بعد از این گفتگو چه اتفاقی خواهد افتاد ، روشن اما با هوشمندی بیان نشده است و این ظرافت در نگفتن ،بیش از گفتن ماجرا ! لذت بخش است.
سپاس از آرمین عزیز برای داستانش...
.
پیک را که بالا برد بوی سیگار انگشتانش حالش را بهم زد،صدایش آرام از گلویش خارج میشد...
- من فدای تو نشم کی فدای تو بشه آخه؟؟
زن درحالی که میخندید اخم کرد
-یا اصن من فدای تو نشم فدای کی بشم؟
دستانش چه بوی خوبی میدادند،از پشت زن را در بغل گرفت و رو به روی آینه ایستاد و با لبخند به چهره زن در آینه خیره شد..
-من رو تو غیرتی نشم رو کی غیرتی شم؟
زن لبخندی زد و گفت:یا اصن تو روم غیرتی نشی کی روم غیرتی شه؟
هوا تاریک شده بود...آرام پک میزد...
آرمین محمدپور!جغد پیر!
کتابتون رو دیروز دانلود کردم و دوبار خوندمش،خیلی عالی بود در حد خودم ندیدم بیام و کار کسی رو نقد کنم فقط بر اساس نظر شخصیم تو نظرسنجی شرکت کردم!
سوای تمام داستان و مینیمال ها، سوای نقد و ادبیات، اگر این دوست بزرگمون نبود میم مثل مینیمال هم این چنین نبود. با سپاس بیکران از محسن عزیز اگرچه الان همشهریمون بر من خرده میگیره و میگه چرا تنور تشکر را داغ میکنی ولی شرط انصاف نیست زحمت این عزیز را کمتر ببینیم.
اخرین های محسن قهاری پر از روابط زیبایی بودن که از هنر این عزیز آمده بود و ذهن خواننده را مسافر این سفر میکرد. آخرین تیغ امید قبل از آخرین تار آمده بود. و شخصیت های اول داستان از دو گروه کاملا متضاد بودند که شمول اقشار جامعه است و وقتی هر دو اثر را خواندم نا خودآگاه یاد «دل بی غم در این عالم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد» افتادم. داستان آخرین تیغ امید هم همچون دیگر آثار موفق این مجموعه انتظارات خواننده را به هم میریزد. شما با حدیث نفسی سرشار از تاریکی و تنهایی وارد قصه میشوید و خاطراتی که بوی نوستالژی دارند شما را قدم به قدم وارد فضا سازی غیر مستقیم اندوه داستان میکند و مشامتان را نوازش میکند. اگر از تصاویر روشن و دلچسب زوال در توصیف گذشته بگذریم با وضعیت فعلی شخص اول داستان مواجهیم و تیغ آغاز دومین پاراگراف داستان را به اوج میرساند و ذهن خواننده را سمت تن کشی میبرد. اما ناگهان پاراگراف سوم تصویر تن کشی را میزداید و پرستار وارد صحنه اصلی میکند و این تعلیق که نفس خواننده را گرفته با آقای دکتر به پایان می رسد.
سواد ناقص من اینقدر میگوید که چنین کاری در مینیمال آن هم چنین هنرمندانه کار هرکسی نیست...
داستان آخر تار امید هم با حدیث نفسی شروع می شود که بازهم تصویر روشن و دلچسبی دارد و با تمسخر کنایه آمیز پاراگراف دوم انتظارات را بر هم میریزد و آخرین جلسه شیمی درمانی را با آخرین تار همراه میسازد (همین جا و دقیقا همین وسط بیاید برای سلامتی همه ی مریض های خصوصا سرطانی ها دعا کنیم)
با پوشش غم در هر دو قشر داستان ها و انتخاب عامدانه آن توسط محسن عزیز واقعا لذت بردم، و بدون تملق آخرین ها یکی از بهترین مینیمال های این مجموعه بود.
کامی
سهیل عزیز مشتاقانه منتظر یک اثر بلند از شما میباشم...
1-ایثار ها در راه داستان :حقیقتش قرار بود این داستان یک رمان ده جلدی بشه و در سطح تمام ممالک چاپ.محسن جان که گفت میخواد کتاب مشترکی تهیه کنه من بعد از کلی کلنجار ، داستانم را کوتاه کردم و خلاصه واسه کتابناک فداکاری.
2-نقدخودم بر داستانم: داستان روایتگر جامعهای درمانده در ارزشها و تفاخرهای احمقانه و کوتهفکرانهی نژادی است. مردمی که تحت هیچ شرایطی تفاوت رنگها و مرزها را فراموش نمیکنند، حال آنکه کمرشان زیر بار بیپولی در حال خرد شدن است اما کشتن مردی سیاهپوست برایشان مهمتر از آن است که فکری به حال بهبود اوضاع زندگیشان بکنند. در این میان، آتیکاس فینچ مرد زمانهی خود است که با عمل و گفتارش به همهی افراد یک شهر میارزد، اما چنین تفاوتهایی معمولاً پرداخت هزینهای بالا را میطلبد. مردم شهر تا آنجا که آتیکاس کارهای حقوقی آنها را انجام میدهد با او همراهند اما حالا که قرار به دفاع از یک سیاهپوست میشود حاضرند براحتی در برابر او بایستند و به صورتش آب دهان بیندازند. اما آتیکاس، با دید بازی که دارد حاضر به تحمل اینهمه میشود تا از اعتقادش دفاع کند. از طرفی، فیلم درس مهم دیگری در خود دارد. عدم قضاوت زود هنگام دربارهی یکدیگر. بچهها هیچوقت تصورش را نمیکردند جان خود را مدیون بو رایلی که زمانی کابوسشان بود، شوند. هر چند قضاوتی که دربارهی تام میشود ما را متاثر میکند، اما در دل مخالفتی با ماستمالی کلانتر به نفع بو رایلی و محاکمه نشدنش به جرم قتل نداریم.
3-اعتراف :ممکنه بگید اونچه در بالا به عنوان نقد داستان (پسر خوب)خوندید چه ربطی به (پسر خوب) داشت.حقیقتش چون هیچ نکته ایی درمورد داستانم پیدا نکردم؛ به جاش نقدی بر فیلم کشتن مرغ مقلد را دزدیده و کش رفته و اینجا کپی پیست کردم.(عاقا کی به کیه مهم اینه نویسنده از نقد بدش نیاد)
4-کاربردهای این دنیایی :داستان (پسر خوب ) دارای کاربردهای بسیاری هم هستش.ازجمله مهمترینش:
کاربرد داستان پسر خوب:داستان را بر روی یک صفحه سفید و تمیز آ4پرینت بگیرید.در کمال تعجب میبینید می تونید از اون روی هنوز سفید کاغذ واسه چرکنویس استفاده کنید.یعنی لازم نیست دیگه دنبال چرک نویس بگردید .تند تند آ4بخریدو یک رو داستانم را پرینت بگیرید و صاحب چرک نویس شوید.
5-معجزات داستان-داستان پسر خوب را بر روی کاغذی با هر ابعادی که خواستید پرینت بگیرید.حالا اگه تونستید این کاغذ را بیشتر از 12 بار روی هم تا بزنید؟الله اکبر.
6-نقد بر داستان توسط دوستان :خلاف آنچه برخی دوستان فکر میکنند من هم جزو اون دسته از عزیزانی هستم که علاقه مند به شنیدن هر نوع نقدی بر داستانمم ، حتی نقد های تند و تیز و خانمان بر انداز.فقط ملتفت باشید جونِ ادم و شکستگی استخوان های فک و ساعدش، هم دست خدا هستش هم دست خود ادم.
حتما از کسانی که تجربیات دم مرگ (یعنی کسانی که رفته اند تا دم اون دنیا اما از چنگ هادس در رفته و بر گشته اند)داشته اند شنیده و یا خواند ه ایید که جملگی عنوان می کنند در تونلی مکیده شده و به سمت انفجاری از نور رها شده اند؟و در این موقع شاید در سوپی از فیلسوفانگی و احساسات پارانرمال و حس و هوای بی نظیری سرمون را تکون دادیم و کیف کردیم و گفتیم خوب ما هم که مردیم می افتیم تو یه سوراخی که تهش چاله ایی از نوره و حتمی از بهشت یا حداقل حومه اون سر در میاریم؟اما خبر بد اینه که اخیرا عده ایی از محققین کشف کردند این حالت . تجربه مشترک درستیه اما واقعی نیستش و عکس العمل سلول های عصبی به فقدان واکنش های شیمیایی متدوال در اونها هستش.یعنی در عالم واقع خبری از سوراخ نور و این چیزا نیست.اما خبر خوب اینه که خیلی ها معتقدند انسان در اون لحظات آخر ، گذر عمر خودش را در اکی ثانیه مرور می کنه و البته هنوز دانشمندان خدا نشناس نتونستند اینو رد کنند.این موضوع با رها در داستان ها ، اشعار و فیلم ها به گونه های مختلف عنوان شده .حتی در ساینس فیکشن های محشری همچو ادیسه 2001.سیاوش کم پیدا هم گذر عمر را به روشی بسیار مبتکرانه و در فرم یک بازی کودکانه ارائه کرده.ده .بیست .سی و.....شمارش برای شروع کشف جدیدیه و شمارش معکوس بازی قبلی .با کنار رفتن پرده ها بازی جدید شروع میشه و بازی قبلی تموم.با گفتن سوک سوک فصل ادراکی جدیدی ایجاد و چه زیبا عنوان شده آن لحظه غلتیدن از یک جهان به دیگری (نگاهش برای همیشه به گلهای پرده خیره ماند).نویسنده با تفکر و هوشمندی پازل داستانش را طراحی کرده.هر کلمه و حالت با تشبیه و تمثیل ، بار معنایی حالتی دگر گونه و بسبار جدی تر را به دوش می کشه و یک شاعرانگی پنهان ، متناسب با موضوع داستان در فضا موج میزنه.
اما نکته ایی که سحر گرامی اشاره کرد:مینیمال به معنی بسیار مختصر کردن حالتها و توصیف هاست.نمونه جوون پسندش در توصیفات کتاب های دارن شان .اما همانگونه که در داستانکی دیالوگ ها همه بار داستان را به دوش می کشید، در پردهها ، همین توصیف جزییات است که تمامی نقش را به دوش کشیده و دیالوگ های نا گفته را واسه ما بیان می کنند(االبته این نظر منه و می تونه درست نباشه)
دوست من، شخصا خودم را نویسنده نمیدونم که غیرتی روی اثرم داشته باشم و قطعا اکثر کسانی که در این جمع و این مدت کوتاه میشناسم هیچ کدام از انتقاد ترسی ندارند و عموما برای یادگیری در این جمعها حاضر میشوند و آثارشان را به تیغ منصفانه نقد چه از دیدگاه خواننده عادی چه نقد با کاربری حرفه ای خود می سپارند. البته جا داره تاکید کنم انتقاد و نه تخریب.
شاید من عضو خیلی حقیری ازین جمع باشم که دارم از تریبون جمعی حرف میزنم ولی اگه دیشب در جمع ما بودید (با استناد به مدارک چند صفحه قبل نظرات) میدید دوستان لطف کردن اثر من را با ذوق سرشار بازنوشتند و نقد کردند و همگی کلی چیز خوب یاد گرفتیم.
مجددا از همه دوستان میخواهم نظرات خودشان را هر طور و به هر لفظی راحت بیان کنند، کار دلیه باور کنید سختش نکنید...