نکات:
- شرح هر غزل را در صفحه روبرو مطالعه خواهید کرد.
- در این شرح بیشتر بر معانی ظاهری هر بیت تکیه شده و از تفسیر عرفانی و یا شرح ایهام های بکار رفته پرهیز گردیده تا خواننده غزل به فراخور درونیات خویش برداشتی خاص خود داشته باشد.
[quote='مری بلا']معرفت نیست در این قوم خدا را سببی......
پ.ن:[/quote]به نظر اشتباه نوشتین: معرفت نیست در این قوم خدایا مددی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
روضه ی خلد برین خلوت درویشان است
مایه ی محتشمی خدمت درویشان است
*
روی مقصود کـه شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه ی طلعت درویشان است
*
حافظ ار آب حیات ازلی میخواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
.
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی * گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت * زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل * صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد * که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است * که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن * برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی آن حریفی که شب و روز می صاف کشد * بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد * کام دشوار به دست آوری از خودکامی
تقوا و عرفان
بخش عمده ای از اشعار و ادبیات عرفانی ما گوئی با زهد و تقوا سر جنگ دارد که یکی از مشهورترین آن غزلیات حافظ شیرازی است که ملعبه دست فاسقان و تبهکاران و منافقانی است که کباده عشق و عرفان بدوش می کشند و با هر بیتی از حافظ یا مولانا عملی فاسقانه و رذیلانه ای را توجیه و تقدیس می کنند. این وضع یکی از علل اصلی جنگ اهل فقه با این ادبیات در طول تاریخ بوده است و چه بسا عارفانی را به مسلخ کشانیده است. حقیقت اینست که این جماعتی که زهد و تقوا را ضد خلوص و عشق عرفانی می خوانند در قلمرو اخلاص و توحید قرار دارند و در این وادی دعوی زهد و تقوا یک شرک عظیم است و بقولی در این عرصه شرکی جز تقوا نیست. این ادبیات و معارف توحیدی مربوط به عبادالله المخلصین است که فنای در ذات حقّ شده اند و از نزد خود هیچ اراده ای ندارند و لذا تلاش برای خویشتن داری همان عُجب و خودبینی و شرک در اراده ی خداست. حال تصور کنید آدمی که از حقّ بیگانه است و اصولاً دین را درک نکرده و بوئی از صدق و محبّت الهی نبرده است بخواهد زهد و تقوا را گناه بداند و طبعاً فسق و تبهکاری را عین ثواب و عرفان تصور کند چه دیوانه خانه ای پدید می آید از آن نوعی که در بسیاری از دکانهای موسوم به درویشی شاهدیم.
قیاس به نفس نمودن خود با حافظ و مولوی و امثالهم علّت دیگری از پیدایش این عرفان دجّالی است که بایستی آنرا عرفان اموی نامید. در مقابل عرفان علوی.
پس باید شدیداً مراقب باشیم وقتی که حافظ را میخوانیم خود را با او عوضی نگیریم تا همین عقل و دین نیمه کاره ی خود را هم از دست ندهیم.
دایرة المعارف عرفانی- جلد ششم - صفحه 71
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم *** که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم *** یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم *** تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو *** گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح *** شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات *** مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر *** این متاعم که همیبینی و کمتر زینم
بنده ی آصف عهدم دلم از راه مبر *** که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند *** که مکدر شود آیینه ی مهرآیینم
این حافظ عجب حرف دلم را زده است...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان حافظ با شرح کامل ابیات
پ.ن:[/quote]به نظر اشتباه نوشتین:
معرفت نیست در این قوم خدایا مددی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
پ.ن:[/quote]
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
پ.ن::((
مطرب و
مِی
جمله مهیاست ولی...
عیش
بی یار مهنّا نشود
"یار" کجاست؟
مایه ی محتشمی خدمت درویشان است
*
روی مقصود کـه شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه ی طلعت درویشان است
*
حافظ ار آب حیات ازلی میخواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
.
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت * زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل * صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد * که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است * که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن * برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد * بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد * کام دشوار به دست آوری از خودکامی
بخش عمده ای از اشعار و ادبیات عرفانی ما گوئی با زهد و تقوا سر جنگ دارد که یکی از مشهورترین آن غزلیات حافظ شیرازی است که ملعبه دست فاسقان و تبهکاران و منافقانی است که کباده عشق و عرفان بدوش می کشند و با هر بیتی از حافظ یا مولانا عملی فاسقانه و رذیلانه ای را توجیه و تقدیس می کنند. این وضع یکی از علل اصلی جنگ اهل فقه با این ادبیات در طول تاریخ بوده است و چه بسا عارفانی را به مسلخ کشانیده است. حقیقت اینست که این جماعتی که زهد و تقوا را ضد خلوص و عشق عرفانی می خوانند در قلمرو اخلاص و توحید قرار دارند و در این وادی دعوی زهد و تقوا یک شرک عظیم است و بقولی در این عرصه شرکی جز تقوا نیست. این ادبیات و معارف توحیدی مربوط به عبادالله المخلصین است که فنای در ذات حقّ شده اند و از نزد خود هیچ اراده ای ندارند و لذا تلاش برای خویشتن داری همان عُجب و خودبینی و شرک در اراده ی خداست. حال تصور کنید آدمی که از حقّ بیگانه است و اصولاً دین را درک نکرده و بوئی از صدق و محبّت الهی نبرده است بخواهد زهد و تقوا را گناه بداند و طبعاً فسق و تبهکاری را عین ثواب و عرفان تصور کند چه دیوانه خانه ای پدید می آید از آن نوعی که در بسیاری از دکانهای موسوم به درویشی شاهدیم.
قیاس به نفس نمودن خود با حافظ و مولوی و امثالهم علّت دیگری از پیدایش این عرفان دجّالی است که بایستی آنرا عرفان اموی نامید. در مقابل عرفان علوی.
پس باید شدیداً مراقب باشیم وقتی که حافظ را میخوانیم خود را با او عوضی نگیریم تا همین عقل و دین نیمه کاره ی خود را هم از دست ندهیم.
دایرة المعارف عرفانی- جلد ششم - صفحه 71
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم *** یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم *** تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو *** گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح *** شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات *** مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر *** این متاعم که همیبینی و کمتر زینم
بنده ی آصف عهدم دلم از راه مبر *** که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند *** که مکدر شود آیینه ی مهرآیینم
این حافظ عجب حرف دلم را زده است...