رسته‌ها
گسست
امتیاز دهید
5 / 3.8
با 49 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.8
با 49 رای
گفتگو ،‌ دیالوگ ، مکالمه شرط اول و اساسی و ساده و در عین حال مهم برای ایجاد رابطه است . . . و اگر همین شرط ساده و پیش پا افتاده درست انجام نشود در دراز مدت کار به جاهای خیلی باریک و حتی جنگ کشیده می شود . . . گسست دوری قهر همگی ناشی از یک دیالوگ غلط است که خود ریشه در جهل و ترس بشری دارد . . . مجموعه کوتاه حاضر حاوی 47 گفتگوی کوتاه در زمینه های مختلف است گفتگوهایی که چه بسا من و شما نیز در طول عمر خود بارها مرتکب آن شده باشیم . . . به امید وفاق و اتحاد و آشتی نه تنها در سطح ایران که در سطح کلیه اقوام و ملل جهان . . .
تگ:
گسست
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
16
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
siawash110
siawash110
1392/07/13

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گسست

تعداد دیدگاه‌ها:
285
امشب یادت به میهمانیم آمد
کادو به دست
جعبه ایی به عمق دوستیمان
گلی سرخی بر آن
و یادداشتی با خط خوشت
که نوشته بودی
یادت همیشه در یادم خواهد ماند.
جوابت را به دلم سپردم و راهی اش کردم
مرحمتی کن
پناهش ده
حوالی چشمانت آرزوست:((:x
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا دشوار است....چه زجری میکشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است
یک خبر فوری :
دستگیری م.ا.ن اطراف منزل مادر نلسون ماندلا .
نه صدایت هست
نه تصویرت
اما خدا را شکر
مهرت هنوز آنتن میدهد .
من رویایی دارم
دوگانگی در فکرها و یگانگی در قلبها
من رویایی دارم
پاک شدن مرزها در بهار مغزها
من رویایی دارم
بیدار شدن ملتم از کابوس هر جهل و خرافه
از خواب آشفته ی گذشته
از توهم پاکی و درستی
من رویایی دارم
تعبیرش فقط تویی . . .
چند داستان کوتاه کوتاه دیگر:
آخرین حرفش این بود: «من بی گناهم!»
بو کردن هویج ها، زندگی یک آدم برفی!
گفت: «یافتمش!»...بعد ناپدید شد.
با گریه گفت:«کمک!»...پاسخش سکوت بود و بس.
اسلحه شلیک کرد...من افتادم...تاریکی...
زنده ماندم تا بخورم...زندگی مرا خورد!
یکشنبه شب: موسیقی، غذا، شراب....تنهایی.
خبر فوری: صلح جهانی. انقراض انسانها!
قحطی، جنگ، جشن، عشق ورزی، قحطی....تا ابد ادامه دارد!؟
بعد از بیست سال از کما بیرون آمد...ترکش کرده بود...خودش را کشت.
آخرین فکر یک ماهی: این آخری مگس نبود!
پرده کنار رفت، من خدا را دیدم...
تولد، مرگ، تولد، مرگ،...مرگ:انقراض!
عجب چشمایی، چه لبایی، چه هیکلی......چی تفنگ....
ماشین، در، صندلی، کلید، استارت....بمب!
توی آینه یه روح دیدم، برگشتم...من مردم!
300 تا دوست آنلاین داشت ولی هیچکس در کنارش نیود!
افراد موفق مقابل افراد ناموفق:
-موفق ها همیشه جزیی از پاسخ هستند.
-ناموفق ها همیشه جزئی از مشکل هستند.
-افراد موفق همیشه دارای برنامه هستند
-افراد ناموفق همیشه دارای بهانه هستند.
-افراد موفق می گویند اجازه دهید ان را برای شما انجام دهم.
-افراد ناموفق می گویند "آن شغل و کار من نیست".
-افراد موفق برای هر مشکلی پاسخ دارند
-افراد ناموفق یک مشکل و یا مساله برای پاسخ دارند.
-وقتی فرد موفق اشتباه می کند می گوید من اشتباه کردم
-وقتی فرد ناموفق اشتباه می کند می گوید خطای من نبود.
-یک فرد موفق تعهد می دهد
-یک فرد ناموفق وعده می دهد.
-موفق ها طرح هایی دارند*
-ناموفق ها رویاهایی دارند.
-موفق ها عضوی از یک گروه هستند.
-ناموفق ها جدا از گروه هستند
-موفق ها فواید را میبینند.
-ناموفق ها دردها را می بینند
-موفق ها امکانات را میبینند
-ناموفق ها مشکلات را میبینند.
-موفق ها باور دارند که می برند
-ناموفق ها معتقدند اگر آن ها ببرند کس دیگری باید از دست بدهد.
موفق ها چیزهای بالقوه را می بینند
-ناموفق ها گذشته را می بینند
-موفق ها انتخاب می کنند آن چه را که می گویند
-ناموفق ها می گویند آن چه را که انتخاب می کنند
-موفق ها استدلال های محکم، اما کلمات نرمی دارند.
-ناموفق ها استدلال های نرم ، اما کلمات سختی دارند.
چند داستان کوتاه کوتاه:
تنها صدا، انعکاس صدایش بود و تنها دوستش سایه اش.
یک گلوله، ده دشمن....خودش را کشت.
تو+من....عجب اشتباه محاسباتی فجیعی!!
نویسنده ستون "آگهی های ترحیم" مرد...هیچ کس نفهمید.
جنگی برای صلح! هیچ کس زنده نماند!
سالها قبل:«فردا برمیگردم».
مزیت آلزایمر: هر روز دوستان جدید پیدا خواهی کرد!
این یکی هم با اینکه قدیمیه می نویسم برای کسانی که نخوندنش:
نمو رو پیدا کن، نمو رو کباب کن، نمو رو بخور! (مربوط به کارتن در جستجوی نمو!)
وقتی بهش گفتم : چرا همیشه نیمه خالی لیوان رو می بینی؟
فریاد زد و گفت : چرا نمی فهمی ! نیمه پُری وجود نداره! این لیوان لعنتی همش خالیه !
کودک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی اواز خواند, ولی کودک نشنید...
کودک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن
رعد در اسمان پیچید , ولی کودک گوش نداد...
کودک نگاهی به اطرافش کرد وگفت:خدایا پس بگذار ببینمت
ستاره ای درخشید, ولی کودک توجهی نکرد...
کودک فریاد زد خدایااااااااا به من معجزه ای نشان بده
و یک زندگی متولد شد, اما کودک نفهمید...
کودک با ناامیدی گریست و گفت:
خدایا با من در ارتباط باش, بگذار بدانم اینجایی!
خداوند پایین امد و کودک را لمس کرد,
ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت...
PDF
214 کیلوبایت
گسست
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک