قصههای رسول
نویسنده:
رسول پرویزی
امتیاز دهید
بهار شیراز مست کننده است. در هوا سکر و مستی خاصی پاشیدهاند. تنفس چنین هوایی حالت نیم مستی به آدم میبخشد، به نحوی که جام دل لبریز از عشق و آرزو میشود و کارهای مثبت فراموش میگردد. بچهها دلشان میخواهد به صحرا بروند و در ساقهی سبز گندم و جو نی بزنند. جوانان سراغ عشقشان میروند و پیران هوس جوانی دارند. در این فصل و در این شهر صحبت از کار کردن حرف مفت است... (از متن کتاب)
"قصه های رسول"بوی خاک و دریا می دهند و طعم شور غربت. از دیوارهای کوتاه خانه هایش می شود به راحتی بالا رفت و موهای بلند دختر همسایه را دید.می شود به چشم های نافذ درویش زل زد و به پایین دستها فکر نکرد. می شود آخر کلاس نشست و با عینکی وصله دار زل زد به پرده ای قلمکار و ابن سلام را بیشتر از مجنون دوست داشت.
بیشتر
"قصه های رسول"بوی خاک و دریا می دهند و طعم شور غربت. از دیوارهای کوتاه خانه هایش می شود به راحتی بالا رفت و موهای بلند دختر همسایه را دید.می شود به چشم های نافذ درویش زل زد و به پایین دستها فکر نکرد. می شود آخر کلاس نشست و با عینکی وصله دار زل زد به پرده ای قلمکار و ابن سلام را بیشتر از مجنون دوست داشت.
آپلود شده توسط:
mohammad_h
1392/06/26
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قصههای رسول
یقین دارم که در شیـراز باشد