رسته‌ها
تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 34 رای
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 34 رای
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
20
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sahareft
sahareft
1392/05/15

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...

تعداد دیدگاه‌ها:
187
...نه نعمت فراق برایتان می ماند نه امید وصال.
مرگ به شما می خندد. چشم همه را می بوسد دست همه را می گیرد و
به آنان که دعوتش می کنند می خندد...
(شرق بنفشه-شهریار مندنی پور)
....سرم را بالا می آورم با دهانم چند نفس عمیق می کشم. باقیمانده بزاق تُرش و تلخ دهانم را رو به شهر تف میکنم.
تار میبینم اما میشنوم کسی در پایین چیزی میگوید :
_ کثافت !
با من بود ! بله من ِ کثافت را گفت. البته اشتباه یک جامعه میتواند کثافت
همان محیط هم باشد ...
از متن کتاب
پنجره: افق های دور لابلای سفیدی دود سیگار
پنجره: پنجره وسوسه انگیز همسایه
پنجره:هیاهوی خیابان و فکر...
پنجره: سقوط .. یک .. دو.. تمام
[quote='soheil100']امیدوارم نگید خنگه اما من تازه متوجه شدم اگه یه بار رو لایک بزنیم اسممون اضافه میشه.اگه یه بار دیگه رو همون لایک بزنیم اسممون حذف میشه؟چرا من اینو تازه ملتفت شدم؟یعد از یکسال .......
از این موضوع که بگذریم یه سئوالی از نویسندگان کتاب داشتم :متوجه شدم عناوین هر فصل (یا سوری )که خودش یه قسمتی از شعری هستش متناسب با محتویات همون قسمته.شما این شعر ها را متناسب با هر بخش پیدا کردید و نوشتید و یا بر عکس ....هر شعر الهامی بوده واسه شما برای نوشتن اون قسمت؟ممنون.[/quote]
سهیل جان
خدمتت عرض کنم سوال جالبی پرسیدی...من هر صبح که چک میل میکردم و ادامه داستان رو از خانم افتخار زاده میگرفتم نسبت به حال خراب اون روزم و اینکه در چه وضعیتی هستم شعری رو که در ذهن داشتم ،مینوشتم. وبعد با استفاده از روزهای قبل ادامه میدادم و بعد متنم رو ای میل میکردم تا فردا صبح ادامه اش رو بگیرم. ما هر روز یک روز رو مینوشتیم. یعنی از شنبه تا چهار شنبه.
حتما از خودت میپرسی که پس هر روز حالم خراب بوده ؟!! باید بگم بله واقعا خراب بود...
ولی روز آخر تمام کار رو خانم افتخار زاده بست تا ..... خوب! کار از نظر من عالی شد...و بعد ادیتها و ویراستاری شروع شد...فکر کنم مدت یک تا یک و نیم ماه هم در کشو بود و دائم بازخوانی میشد...
اما روز اول شعر نداشتیم و اول متن زده شد و بعد شعر براش انتخاب شد...
.
امیدوارم نگید خنگه اما من تازه متوجه شدم اگه یه بار رو لایک بزنیم اسممون اضافه میشه.اگه یه بار دیگه رو همون لایک بزنیم اسممون حذف میشه؟چرا من اینو تازه ملتفت شدم؟یعد از یکسال ....... :-(
از این موضوع که بگذریم یه سئوالی از نویسندگان کتاب داشتم :متوجه شدم عناوین هر فصل (یا سوری;-) )که خودش یه قسمتی از شعری هستش متناسب با محتویات همون قسمته.شما این شعر ها را متناسب با هر بخش پیدا کردید و نوشتید و یا بر عکس ....هر شعر الهامی بوده واسه شما برای نوشتن اون قسمت؟ممنون.
.....برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.
......
. .
.
.سهراب سپهری
دارم کم کم به این نتیجه میرسم که برم به خلوت خودم

برای ساگاروی عزیز:
قله های کوه
آرمیده اند در ظلام شب
دره های آرام
سرشار از مِهی سرد
نه جاده را غباری
نه برگ ها را لرزشی
لَختی درنگ کن
تو نیز آرام می گیری
تو نیز آرام می گیری
"گوته"
با درود
البته نمیدانم از کجا شروع کنم...همه نظرات را خواندم و البته من هیچ مشکل یا توهینی ندیدم.
اگر دوستان نویسنده ترانه گرانمایه و محمد عزیز کامنتی دادند ، بنظرم کاملا نظرشان را محترمانه بیان کردند.
اگر دوستان دیگر هم صحبتی کردند باز من چیز عجیبی ندیدم.نظرات همه خواننده ها برای من محترم است ...
من فکر میکنم دوستان کمی حساس شدند.من به عنوان یکی از نویسندگان این کتاب و با اجازه خانم افتخارزاده و البته عرض ادب خدمت دوست عزیزم جناب قلندر و همه دوستان مهربانم تقاضا میکنم جلوی هیچ نظر محترمانه ای هر چند تند باشد گرفته نشود تا آزادی بیان مخدوش نشود. اگر چه من این اثر مشترک را دوست دارم دلیلی نمیبینم همه همانند من بیاندیشند....
شاد زی ، تا زی وی ، به کامه زی وی...
.
نکته ایی که من یادم رفته مطرح کنم طرح جلد داستانه که خوب طراحی شده. و البته قبلا هم سلیقه خوب خانم افتخار زاده را در داستان فلانی ها دیده بودیم.
حتی این قاب پنجره هم نسبت طلایی ندارد:((
تمام ناتمام من...
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک