موش و گربه
نویسنده:
عبید زاکانی
امتیاز دهید
خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی شاعر و نویسنده طنزپرداز فارسیزبان قرن هشتم هجری است که طبق قراین موجود در اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم ه.ق. در یکی از توابع قزوین چشم به جهان گشود.
علت اشتهار او به زاکانی انتساب او به خاندان زاکان است. این خاندان تیرهای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی رزن از توابع قزوین در تقسیم بندی گذشته وهمدان درتقسیم بندی کنونی رفتند ودر آن ناحیه ساکن شدند.وی درقزوین به دانش اندوزی پرداخت، در آن شهرپرورش یافت، وتاپایان عمردر آن زندگی کرد. در این خاندان دو شعبه از دیگران مشهورتر بودند. شعبهی یکم به گفتهی حمدالله مستوفی (معاصر و همشهری عبید) اهل دانشهای معقول و منقول بودند، و شعبهی دوم را این مورخ ارباب الصدور (یعنی وزیران و دیوانیان) مینامد. حمدالله مستوفی، عبید را با نام نظامالدین عبیدالله زاکانی یاد میکند و او را از شعبهی دوم میداند. با این همه اطلاع دقیقی از مقام صدارت یا وزارت برای عبید در دست نیست و همینقدر میدانیم که در دستگاه پادشاهان فردی محترم بوده است...
بیشتر
علت اشتهار او به زاکانی انتساب او به خاندان زاکان است. این خاندان تیرهای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی رزن از توابع قزوین در تقسیم بندی گذشته وهمدان درتقسیم بندی کنونی رفتند ودر آن ناحیه ساکن شدند.وی درقزوین به دانش اندوزی پرداخت، در آن شهرپرورش یافت، وتاپایان عمردر آن زندگی کرد. در این خاندان دو شعبه از دیگران مشهورتر بودند. شعبهی یکم به گفتهی حمدالله مستوفی (معاصر و همشهری عبید) اهل دانشهای معقول و منقول بودند، و شعبهی دوم را این مورخ ارباب الصدور (یعنی وزیران و دیوانیان) مینامد. حمدالله مستوفی، عبید را با نام نظامالدین عبیدالله زاکانی یاد میکند و او را از شعبهی دوم میداند. با این همه اطلاع دقیقی از مقام صدارت یا وزارت برای عبید در دست نیست و همینقدر میدانیم که در دستگاه پادشاهان فردی محترم بوده است...
آپلود شده توسط:
شهر خاطرات
1392/04/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی موش و گربه
زیرا اگر همانند مستوفی بگوییم عبید تازیتبار بوده است، همانند این است که بگوییم سنایی غزنوی هم ترک بوده استو از نوادگان آلپتگین و محمود غزنوی؛ به ویژه که همزمان با همین دودمان میزیسته است. با این روی غزنه که امروزه شهری در افغانستان است همانند زاکان قزوین از دهیوهای ایران بزرگ بوده است. هم زاکان هم غزنه ریشه ایرانی دارند، زاکان را که گفتم، اکنون غزنه را گویم: در آغاز گنزه بود که هم ریشه با گنجه است، سپس غنزه شود، سپس جابجایی رخ دهدو به همین غزنه درآید. (بنگرید به این سخنرانی استاد کزازی: ریشهشناسیِ نامِ غزنین، گنج و …) زاکانیان و غزنویان از برای زیست در شهرهای ایرانی، نام آن جا را گرفتند. مردم سادهباور و خاماندیش هر چه که میخوانند بدون سنجشش باور کنند، افسوسمندانه مستوفی گواه بسنده برای تازیتبار بودن عبید زاکانی نداده است. مستوفی حتا نام پدرش را نگفته بودو هیچ گونه آگاهی از آن بدست نداده است، همینگونه برآورد کرده بود بزرگانی که زاکانی هستند مانند عبید از نوادگان همین تازیان قزوین هستند. خود دولت شاه سمرقندی هم گوید: ((... خواجه سلمان در حق عبید این قطعه میگوید: جهنمی و هجاگو عبید زاکانی/مقررست به بیدولتی و بیدینی/اگرچه نیست ز قزوین و روستازاده است/و لیک میشود اندر حدیث قزوینی. و زاکان از اعمال قزوین است ..." (تذکرة الشعرا، به ویرایش ادوارد برون، رویه 290) هیچ سخنی هم از تازیتبار بودنش نیاورد با این که پس از مستوفی زندگی می کرده، پس دیدگاه مرا داشته است.
هرچند کسی سخن از ترکبودگی نظامی به میان نیاورد، نمیدانم چگونه سخن به اینجا کشید، با این روی اَرانیان با آذربایگانیانی که پافشارند ترکزبان بوده است، نخست فرهنگ داشتن یک سراینده توانا مانند نظامی را داشته باشند و نروند سرودههای پارسیاش از توی آرامگاه بکنندو با سرودههای ترکی برساخته یا دروغین جایگزین کنند، سپس بکوشند از بزرگان ناترکزبان به ویژه ایرانی بدزندو برخی از کسان را گمراه کنند:
تخریب کاشی های مقبره نظامی
نصب کتیبههای تحریف شده در مقبره نظامی گنجوی
منظور از هندو، فارسی نیست بلکه ظاهر گرایی ست. هندو به سخن و به عبارتی ظاهر تشبیه شده و معنا به ترکان! مصراع دوم به درستی اشاره می کند که شاعر ترک (معناگرا) است و هندویی (ظاهرگرایی) را نمی فهمد و به آن تعلق ندارد. و اگرنه زبان فارسی، زبان هندو نیست.
در خصوص نظامی هم ترک خواندن وی ناصحیح است. نظامی در مخزن الاسرار در گفتگوی پیرزنی با سلطان سنجر اگرچه حکومت سلاجقه را می ستاید:
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نهای هندوی غارتگری
ولی در لیلی و مجنون چندان حسن ظنی به اتراک نشان نمی دهد:
ترکی صفت وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید
او را سخن بلند باید
تاریخ شناسی غیر از تاریخ سازی ست و جمع آوری مجموعه ای از ادعاهای بی سند، دروغ و به طور واضح ناصحیح کسی را "با اطلاع" نمی سازد. والسلام
مسئله اینجاست که استدلال هایی از قماش "نه اولار؟" نه استدلال هستند نه ارزش وقت گذاشتن دارند که کسی با مطالعه این شطحیات، دیگران را کم اطلاع بداند. بطور مطلق نشانه ای از ترک بودن مولانا، در آثار وی وجود ندارد. و اگرنه با این سطح استدلال؛ باید گفت که فردوسی و سعدی هم ترکی می اندیشیده اند چرا که "چه گردد" در آثار ایشان است و یک نخبه ای پیدا شده که معتقد است هر که این اصطلاح را بکار بندد؛ زبان مادری اش ترکی است. شاید بی اطلاع بودن بهتر از داشتن اطلاعات غلط است.
مطلبی را هم باید از نظر گذراند. تغییرات و تحریفات آثار مولانا -همچون بسیاری از قدما- در حد فاجعه است و تکرار اشعار با تغییر اوزان عروضی در نسخه استانبول بیشتر از همه رویت می شود. بستن یک دیوان ترکی به مولانا -همچون نمونه های دیگر تاریخ- هنری است که از دست تاریخ سازان بر می آید. شارح جاهل اشعار ترکی مولانا هم آنچه ما گفتیم را اشاره به ترک بودن مولانا می داند.
اظهارات مدعی وجود دیوان ترکی
یعنی این اندازه نمی فهمد که اصلم ترک است.... در اشعار مولانا به چه معناست؛ شرح اشعار هم می نویسد.
در هنگامه ای که بسیاری از ابیات فارسی وی الحاقی بوده و جاعلان استانبول، مولانای حنفی را در حد شیعه غالی تنزل می دهند، حرف زدن از دیوان ترکی به شوخی می ماند. مولانایی که فارسی را هم با لهجه اهالی بلخ می گفته و تذکره نویسان از هجا گزاری و ذکر تلفظ کلمات توسط وی دریغ نکرده اند، ترک می شود (بماند که فهم هجرت پدر مولانا بدلیل گرایش خوارزمشاهیان به فقه فخر رازی مشکل است و بماند که نام پدر وی به وضوح نسب وی را به ابی بکر می رساند-محمد بن حسین بن احمد الخطیبی البلخی البکری) و صاحب دیوان ترکی ( ! ) می شود که تنها از ید بیضای این تاریخسازان خارج می گردد.
حال چه کسی مولانا را نخستین کسی می داند که در آناطولی دیوان ترکی (که البته وجود خارجی ندارد) سروده؟ همان شارح بی سواد اشعار مولانا، مدعی است که فردی به نام سامی نیهات بانارلی در کتاب "رسیملی تورک ادبیاتی تاریخی"! هر چند گویا سامی نیهات چنین ادعایی نداشته است و شارح محترم از نزد خود سخنی نسبت داده است. صفحه ۶۲ آدرس زیر:
ادعای دیوان ترکی مولانا
اینها نمونه ای از ادعاهای پان- ترکها به قول دوستمان jeramiah است
چون شما بی اطلاع هستید دلیل نمیشود که عبارت بطور مطلق هیچگونه، را بکار برید
من نیز ترک نیستم و،هیچ علاقه ای به اثبات و بیان ادله برای شما ندارم و المدعی من هم نیست، ولی سالیان سال راجع به این موضوع بحثها و جدلها شده و بسیار کتاب و مقالات وجود دارد و هرطرف ادله خود را دارند، اما گفتن عبارت عدم وجود هیچگونه و بطور مطلق هیچگونه دلیل یا حداقل نشانه ای، نشان از میزان کم اطلاعی شما در این زمینه دارد، حداقل بسیاری تذکره نویسان درباره اشعار ترکی مولانا صحبت کرده اند و حتی برخی معتقند مولوی گرچه اغلب آثار خود را به فارسی سروده است، اولین کسی است که در آسیای صغیر، دیوانی به زبان ترکی ترتیب داده است. شما فکر میکنید وقتی کشور ترکیه سالهاست بر سر تصاحب نام مولانا از کشور ما جدل میکند، فقط چون آنجا میزیست و مدفون است؟
مولانا می گوید من اندکی با ترکی آشنا هستم و زبان معشوقم را تا اندازه ای میدانم، چرا برخی این را پیچیده کرده اند نمیدانم! اگر ترک استعاری است، چرا مولا گفته است ترک ترکخو اگر ترک در آنجا استعاری است چه نیازی دارد میان "ترکی کردن" و "ترکخویی" هم به آن بگوید ترک؟ نمیتوانست بگوید "ترکی نکن به کشتنم ای یار ترک خو"؟ آن "چشم تنگ" و "سخنان ترکی" هم مراعات نظیر نیست زیرا در بیتهای جدا از هم هستند، گیریم مراعات هم باشد، اگر مراعات باشد یعنی آن ترک نیست؟ مگر سعدی گوید: "ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند/تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری" از دیدگاه عرفانی سعدی "ابر و باد و مه و خورشید در کار" برای روزی در کار نیست؟ اینها را همین گونه برای قشنگی آورده است؟ یا جایی که زندهیاد خیام سراید: "ای آمده از عالم روحانی تفت/ای حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت" از دیدگاه دانشورانه خیام، کسی دانشمند در پنج حس، چهار آخشیج یا عنصر، شش سوی و هفت آسمان سرگردان نیست؟ همین گونه دلش خواست چندتا شماره را کنار هم گذارد؟ گویا ایشان همانند تفسیر آیه به آیه های خودشان، تفسیر بیت به بیت هم می کنند، آن بیت از برای چامه ایی دیگر است، برداشت بیت هشتمشان با دیگر بیتهای همان چامه همخوانی ندارد. گیریم حتا ایشان هم درست گوید با این روی مولانا آشکارا گوید "من ترک نیستم". آن کاربر دیگر هم دیدگاههای ترکگریزانه مولانا را آورد با این روی نمیدانم چگونه هنوز ترک داندش، مولانا از گزارههای یونانی هم بهره برده است برای نمونه یکی از سرودههایش را با این دو بیت یونانی آغازد: "افندس مسین کاغا یومیندن/کابیکینونین کالی زویمسن/یتی بیرسس یتی قومسس/بیمی تی پاتیس بیمی تی خسس" یا یک چامه دارد که به همه پساوندهایش به جز یکی یونانی است و اینگونه آغاز شود: نیم شب از عشق تا دانی چه میگوید خروس/خیز شب را زنده دار و روز روشن نستکوس. با این روی مولانا یونانی نبوده است، هر چند این بیت "از خراسانم کشیدی تا بر یونانیان/تا در آمیزم بدیشان تا کنم خوش مذهبی" گیر نیاوردم، با این روی پیش از آنکه ترکان آناتولی یونانیان را نسلکشی کنند، یونانیان بسیاری در کنار دریای سیاه میزیستند که یونانیان پونتی (Pontic Greeks) نام داشتند و این یونانیان همان یونانیان پونتی هستند. اکنون اگر مولانا هم گزارههای و واژههای ترکی دارد، نشانگر این نیست که مولانا ترک است همانگونه که یونانی نیست. در جستار " بررسی نسخهشناسی و سبکشناسی اشعار ترکی مولانا" از گفتاورد همین گولپینارلی در برگ 5 گفته شده مولانا ترکی را همچون یونانی زمان بودنش در آناتولی آغاز کرده است و این خراسانی بودن ترکیاش را کسانی مانند محمدزاده صدیق در تارنگار خودشان نهاده اند.
اینکه بنده قطعیتی برای ترک نبودن ایشان دارم به دو مسئله بر می گردد. نخست عدم وجود هیچگونه -و بطور مطلق هیچگونه- دلیل یا حداقل نشانه ای مبنی بر ترک بودن مولانا. دلیل دیگر هم عدم وجود ادعایی مبنی بر ترک بودن وی در قرون اولیه پس از اوست.
Khwanirath
۱۳۹۹/۰۱/۱۶ - ۱۹:۵۷
در این که مولانا ترک نیست تردیدی وجود ندارد
از دید شما تردیدی وجود ندارد یا استدلالی دارید؟
(البته بنده هیچ نسبتی با ترکان ندارم، سوء برداشت نشود)